به نام نویسنده روزگار
عنوان: از دو واژهی بازمانده+ غریب تشکیل شده است. که با میانه و ژانرها در ارتباط بود، اما کلمهی بازمانده ۵۰ درصد و غریب ۲۰ درصد کلیشه میباشد.
ژانرها: پلیسی، عاشقانه، معمایی بود. ژانر پلیسی با شروع رمان نشان داده شده بود که ژانر قالب بود، اما عاشقانه و معمایی بسیار کم به تصویر کشیده شده بود. نویسنده با کشمکش بر سر راز نهفته از خانوادهی ثمین، برای ژانر معمایی و همچنین عاشقانههای پوریا و ثمین را که بعداً میخواهد به خاطره عشقش از پدرش انتقام بگیرد را کمی پررنگتر و جوندارتر به تصویر بکشد.
جلد: تصویر دختری بود که پشت درب آهنی که قفلی به آن است نیم رخش پیدا بود، اما به هیچ کدام از ژانرها نمیخورد نه عاشقانه و نه پلیسی و معمایی. پیشنهاد میکنم حتماً جلدی مناسب با ژانرها و بدنه و نام رمان تهیه کنید.
خلاصه: خلاصه از کلمات ساده و در عین حال روایت کننده و لو دهنده رمان بود و چیز هیجان انگیز یا اسرار آمیز و کلمات مبهمی استفاده نشده بود که خواننده را مجذوب خواندن رمان کند. به نویسنده پیشنهاد میشود با توجه به بدنه و ژانرها، خلاصهای زیبا و جذب کننده با سرنخهای کوچکی با استفاده از کلمات مبهم و اسرارآمیز و آرایههای ادبی و بازی با کلمات و اندازهی استاندار که از سه خط کمتر و نه خط بیشتر نشود، بنویسد.
مقدمه: از شعری تشکیل شده بود که اندازه مناسبی نداشت و تنها با ژانر عاشقانه در ارتباط بود و با بدنه و ژانر پلیسی و معمایی هیچ ارتباطی نداشت. مقدمه باید به دور از کلیشه و کنجکاوکنندگی لازم را داشته باشد که موجب تشویق خواننده به خواندن رمان شود.
آغاز: آغاز از مکالمه پوریا با متهم شروع میشد، که مثل این بود که انگار از وسط رمان شروع به خواندن کرده بودی، بهتر بود نویسنده از توصیف یک پرونده یا عکس یا هر چیز دیگری که با عصبانیت روی میز جلوی متهم میگذارد یا به هر صورت دیگری که نویسنده بهتر میداند، رمان را شروع کند تا با مکالمه، که باعث سردرگمی و پس زدن خواننده از خواندن ادامه رمان میشد. خواننده اول باید یکسری اطلاعات از رمان بگیرد و بعد وارد جزئیات اصلی شود. در آغاز توصیف صدا و مکان و حتی شخصیتها کم بود و برای خواننده همه چیز مبهم و غیرقابل درک بود. با اضافه کردن این موارد آغاز را از گم بودن و مبهم خارج کنید تا قابل درکتر شود.
میانه: تا حدودی به دور از کلیشه بود یعنی در واقع دزدیده شدن ثمین کلیشهای بود چرا که ما در رمانهای پلیسی، بارها شاهد دزدیده شدن همسر یا معشوقه شخصیت مرد پلیس داستانها بودهایم، اما اتفاقات بعدش مثل اسد که پدر ثمین بود و حتی کشته شدن پوریا، رمان را از کلیشه بودن به دور میکرد و کنجکاوکنندگی خودش را داشت و شخصیتها آرامآرام به خواننده منتقل میشد. نقطه اوج رمان بعد از دزدیده شدن ثمین، کشته شدن پوریا و معلوم شدن راز خانوادهی ثمین بود که معلوم شد اسد پدر واقعی اوست.
لحن و بافت: دیالوگ و مونولوگها هر دو محاورهای بودن و تا آخر حفظ شده بود که خود نقطه مثبت رمان بود.
سیر رمان: اتفاقات پشت سر هم پیش میآمد و کمی روال رمان تند بود و اجازه هضم و درک اتفاقات را به خواننده نمیداد.
دیالوگ و مونولوگها: تناسب بین دیالوگ و مونولوگها رعایت شده بود و علائم نگارشی به خوبی رعایت شده بود اما مونولوگها اطلاعات کافی را به خواننده نمیداد.
شخصیت پردازی: شخصیت پردازی باید به دور از کلیشه و غیرمستقیم باشد، که بسیار کم بود و یک جاهایی اصلاً وجود نداشت و جای صفات شخصیتها هم کم بود و تا آخر پارت، خواننده هیچ تصویر ظاهری از شخصیتها و همچنین حالات شخصیتها نداشت و این باعث درک کمتر خواننده از شخصیتها میشد.
توصیف مکان: توصیف مکان باید غیرمستقیم باشد که بسیار کم بود و یک جاهایی هم وجود نداشت که باعث درک و تصور کمتر خواننده میشد، که نویسنده حتماً باید به رمان اضافه کند تا خواننده خود را در آن موقعیتها و مکانها به صورت واقعی تصور کند.
توصیف صدا و آواها: در فهم و تصور بهتر خواننده تاثیر دارد که بسیار کم بود مثل توصیف بوق ماشین، زنگ گوشی و خشخش برگ، صدای پرندگان، زیر و بم شدن تن صدا و... .
توصیف احساسات: کم بود و باعث میشد خواننده نتواند به اندازه کافی خود را در آن موقعیت و صحنه قرار دهد و آنقدر درگیر شود که تحت تاثیر قرار گیرد، اما با اضافه کردنش قطعاً باعث درک بهتر خواننده از آن صحنه میشود.
زاویه دید: اول شخص با شخصیتهای مختلف بود که نویسنده به خوبی توانسته بود آن را کنترل کند و درست و به جا، شخصیتها را عوض کند، اما یه جاهایی نویسنده فراموش کرده بود که بالای پارت گذاری بنویسد که از زبان چه کسی است.
کشمکش و تعلیق: کشمکش و تعلیق تا حدودی خوب بود و باعث کنجکاوی خواننده برای ادامهی رمان میشد، اما کشمکش میان شخصیتها کم بود. از یک پلیس که به دلیل شغل پرخطر و یکسری محدودیتها، اجازهی چنین ملاقات مبهم و بدون مشورت و حمایت بالا دستیاش و آنطور کشته شدن و تسلیم شدن زودهنگامش و حتی پیگیری کشته شدن پلیس، آن هم با تفنگ کمی جای سوال داشت یعنی قطعاً پیگیریهایی باید در مورد کشته شدن نیروهای خودشان اتفاقاتی میافتاد؛ حتی در همان مراسم خاکسپاری و این موضوعات خواننده را سردرگم میکرد که مگر پلیس نبود پس چه شد؟ همچنین کشمکش درونی پوریا و ثمین و حتی بهنام با خودشان مثل افکار ضد و نقیض یا مشغلههای زیاد فکری، کم بود و شناخت کافی را از این شخصیت به خواننده نمیداد.
ایده و پیرنگ: ایده خوب بود اما پردازش به آن جای کار داشت و نویسنده باید برای پر و بال و پردازش ایدهاش بیشتر وقت بگذارد.
ایرادات نگارشی کمی وجود داشت که من به چند مورد آن اشاره میکنم و مابقی را اصلاح کنید.
⚠️غلطهای املایی مثل:
بلعکس⬅️ بالعکس
لاقل⬅️ لااقل
بلاخره⬅️ بالاخره
اسکاچ⬅️ اسکاج
گردوند⬅️ برگردوند
⚠️ این کلمات نیم فاصله میگیرند مثل:
دیوونه ای⬅️ دیوونهای
نمیشه⬅️ نمیشه
دستشویی⬅️ دستشویی
⚠️ اعداد به صورت حروف نوشته میشوند به جز درصد، مثل:
۴ تا⬅️ چهار تا
۳:۳۰⬅️ سه و نیم
⚠️ وقتی نقل قول از یک نفر میگویم دیگر نیازی به نوشتن اسمش نیست.
⚠️ وقتی میخواهیم جمله را با ها تاکید کنیم نیم فاصله میگیرند مثل:
خوش گذشتها⬅️ خوش گذشت ها!
نقطات قوت: میانه، دیالوگ و مونولوگها، لحن و بافت، زاویه دید، ایده.
نقاط ضعف: عنوان، جلد، خلاصه، مقدمه، آغاز، سیر رمان، شخصیت پردازی، توصیف کم مکان، توصیفات کم صدا و آواها، توصیف کم احساسات، کشمکش درونی، پیرنگ.
سخن منتقد: سپیدهی عزیز، من معتقدم کسی که قلم دست میگیرد و مینویسد، نویسندهی کوچکی در دست و ذهنش دارد که کافی است با اجتماع و تجربه، پرورشش دهد و دست از نوشتن برندارد تا روحش خلاق شود. به جمع نویسندگان خوش آمدید، قلمتون مانا.
@سپید