به نام نویسنده روزگار
عنوان: از دو واژهی وبال+ تعسر ساخته شده است. وبال به معنی سختی، عذاب، بدفرجامی و بدبختی است و کلمهی تعسر به معنای پریشانی، سختی، تنگدستی و دشواری است که در کل میشود به معنی عذاب سخت یا همچین معنی اشاره کرد. با ژانر فانتزی تنها به دلیل کلمهی عذاب که به تصویر کشیدن حرکت فراطبیعی برای شکنجه است تا حدودی ارتباط دارد، اما تخیلی خیر، اما به دلیل معنی سخت و نافرجامی که وحشت و ترس را در ذهن تداعی میکند و با توجه به محتوا با ژانر ترسناک بیشتر هماهنگ است. عنوان اسرارآمیز است و با محتوا هماهنگی دارد و کجکاوی لازم را برمیانگیزد.
ژانرها: از تخیلی، فانتزی تشکیل شده است. از آنجا که تخیل آنچنانی در متن دیده نمیشد و علوم امروزی یا مربوط به آینده دست مایه نویسنده نبود و ژانر فانتزی به دلیل خیال پردازی که جادو و اشکال فراطبیعی را به عنوان عنصر اولیه طرح و توطئه، برای درون مایه و فضای داستان استفاده کرده بودید و نگاه و حس دورن مایهی وسیع از کار اشخاص در خیالپردازی قواعد و قوانین فیزیکی زیر پا گذاشته میشد و موجوداتی (مثل اسکلت و شیطان) ناموجود تصویر میشدند و با عناصر ترس و وحشت و نفرت همراه میشد و صحنههای فراطبیعی و ترسناک را به تصویر میکشید بهتر بود از ژانر ترسناک به جای تخیلی استفاده شود؛ چرا که علاوه بر محتوا با عنوان نیز بیشتر مرتبط است و هماهنگی خاصی را ایجاد میکند. همچنین کلمهی عذاب از آنجا که مربوط به اجر و جزای کاری میآید و به اموری که از انسان سر میزند و عاقبت عمل را چه در این دنیا چه در دنیای باقی نشان میدهد مثل حقالناس و غیره که در محتوا هم اشاره کرده بودید میتوان به ژانر اجتماعی که در جامعه این قبیل کارها رخ میدهد هم نسبت داد و ژانر اجتماعی را دخیل کرد.
جلد: جلد رمان تصویر مردی سیاهپوش است که با زنجیری که به دست و پاهایش بسته شده در هالهای از دود و آسمان تیره به سمت آتش و خاکستری که جلویش قرار دارد روانه میشود که وجود زنجیر و آتش، نشان از عذاب و شکنجه میدهد و ترس و حشت را بیشتر به چشم میآورد و ژانر ترسناک و اجتماعی را باز هم بیشتر به هماهنگی درآورده است که نویسنده به آن اشاره نکرده است. تنها میتوان از این جانب که با فونت زیبا کلمهی جهنم چیست، نوشته شده به فانتزی و خیالپردازی نویسنده از عذاب را به زنجیر بستن دست و پا بدانیم و به ژانر فانتزی هم اشاره کنیم، اما ژانر تخیلی به چشم نمیخورد اما با محتوا و میانه هماهنگی دارد.
خلاصه: باید اندازه مناسبی داشته باشد که بیشتر از سه خط و کمتر از نه خط باشد که هفت خط بود. خلاصه از رها شدن چتر رحمت و لطف خدا میگوید که باد نیکبختی (بهتر بود از کلمهی ادبی نسیم استفاده شود.) از او عبور کرده و روحش تسخیر سایههای ذلت شده و اشاره به وبال تعسر که همان عذاب سخت است میشود و در میان دوزخیان دامینگیر شده است. خلاصه باید مبهم باشد و سرنخهای کوچکی از داستان را به خواننده بدهد. نویسنده با استفاده از بازی با کلمات و آرایههای ادبی، تا حدودی خلاصه زیبایی خلق کرده بود و خواننده را برای داستان این موضوع که مگر چه شده که روح شخصیت در عذاب است و از دوزخ صحبت شده است تشویق به خواندن میکند، اما کاش زیادی از کلمهی عنوان چه در خلاصه و چه در محتوا صحبت نمیشد و قدری مبهمترش میکردید تا از جذابیت داستان کم نکند و همچنین ارتباط را هنوز هم با ژانر تخیلی نمیتوان فهمید.
مقدمه: باید اندازه استاندارد داشته باشد و بین سه تا نه خط باشد که تا هفت خط بود. نویسنده برای مقدمه از توصیف خورشید مملو از آتشی صحبت میکند که همچون آبی سرد میجوشد، اینجا اصلاً معنا و ارتباط این کلمات معنی نمیدهد و وصفی نادرست است. اما نویسنده در جملات دیگر به زیبایی، بیمهری خورشید و انجماد ماه را به بندهی کوری که مهر و لطف خدایش را ندیده اشاره کرده، اما باز هم معنی جملهی( بندهی، دیگر بنده خدا شد) نامفهوم است. تنها به وصف حال شخصیت پرداخته شده بود که زیاد جذب کننده نبود و کشش لازم را برای مخاطب ایجاد نمیکرد.
آغاز: از توصیف جهنمی که شخصیت روی شنزاری تنها نشسته و ابرهای سیاه و خورشید سوزان و قرمز همه جا را احاطه کرد و خبری از آب با عنوان کردن لبهای خشک و ترک خورده و نبود غذا صحبت میکند و به یاد رحمان نامی میافتد که به تعلیم و ساخت دینی جدید برآمده و او از خود میپرسد که آیا او میتواند گناهان او را به گردن بگیرد یا نه که باعث کشش خواننده برای دانستن و ربطش به مرد داستانمان که چه شده که دچار عذاب و جهنم شده است و رحمان کیست و چه کاری کرده میشود، اما توصیف مکان اصلی و حتی صدا و حتی شخصیت اصلی که تنها به چشم قهوهای بودنش اشاره کرده بودید کم و یا اصلاً وجود نداشت که امکان درک خواننده را از تجسم آن مکان و غیره کم میکرد، بهتر بود قدری از همان جهنمی که توصیف کرده بودید بیشتر پر و بالش میدادید یا از ایجاد صداهایی استفاده میکردید که جهنم را بهتر تصور کرد؛ چرا که جهنم و عذاب همانطور که از اسمشان پیداست آنقدر سکوت درشان وجود ندارد مثلاً میتوانستید از توصیف خوفناک وزش باد یا هوهوی صداهای عجیب و غریب استفاده کنید یا دیدن موجودات سیاه و عجیب چرا که با اشاره به آن، ژانر تخیلی و فانتزی هم بیشتر به چشم میآمد.
میانه: به دور از کلیشه بود؛ اما آوردن شخصیتی به نام رحمان خیلی کمرنگ بود. کاش با آوردن چندین شخصیت، فضا را از آن حالت مونولوگ محور و بیشتر شبیه متن ادبی یا دلنوشته ادبی درآورده بودید؛ زیرا که باعث خستگی خواننده میشد. سیر رمان بنا بر اتفاقات نه تند بود و نه کند، اما شخصیت پردازیها کم بود و همان اتفاقات را به طرز ناخواستهای پشت سر هم میکرد در صورتی که اتفاقات باید اینگونه رخ میداد وگرنه دست نویسنده را خالی میگذاشت که بهتر است با اضافه کردن، این اشکالات را برطرف کنید. رمان نقاط فرود و عروج زیادی نداشت و ذهن را به چالش آنچنانی نمیکشید؛ تنها به راهکار شیطان برای ابدی شدن با تجربهی مرگها و علت حضور فرد برای عذابهایی که میکشید میتوان اشاره کرد. نقطه اوج جایی بود که رحمان در آن جهنم سر و کلهاش پیدا میشود و علت مرگ شخصیت اصلی که حتی اسمش را هم اشارهای به آن نکرده بودید مشخص میشود که به چه علت بوده که خواننده متوجه میشود به علت مرگ رحمان، شخصیت اصلی به دار آویخته شده است و به دلایل خطاهایی که در دنیا کرده که با هر کدام از مرگها یکییکی عنوانشان میکند عذابشان را نیز میبیند. میانه رمان به دور از کلیشه بود، اما توصیف اطلاعات و شخصیتها کم بود و کم و کاستیاش به چشم میخورد و تجسم را سخت میکرد.
لحن و بافت: مونولوگ ادبی و دیالوگِ بسیار کم که گفتوگوی خود شخصیت با خودش است، ادبی بودند که همان دیالوگ کم در جایی پرش لحن داشت و از ادبی خارج شده بود که با یک ویرایش حل میشود.
سیر رمان: همانطور که قبلاً به آن اشاره کردم به دلیل توصیفات کم و شخصیتپردازیهای بسیار کم و مونولوگ محور بودن سیر رمان کمی به تندی پیش میرفت و جای خالیشان به چشم میخورد، بهتر است با اضافه کردن نکات گفته شده سیر را از این جای خالیها درآورید.
دیالوگها و مونولوگها: تناسب بین دیالوگ و مونولوگها به خوبی رعایت نشده بود و مونولوگ محور بود و اما از علائم نگارشی مناسب با حالت و نوع بیان جمله در یکسری جاها استفاده نشده بود مثل: تعجب و علامت سوال، ویرگول و غیره... بعضی جملهها علامت سوال نیاز داشت یا نقطه پایانی احتیاج نداشت چون جمله با (و ) ادامه داشت، اما به اشتباه گذاشته شده بود. دیالوگ تقریباً وجود نداشت که بتوان تفکیک کرد که آیا هر شخصیت با دیگری متفاوت است یا خیر.
شخصیت پردازی: به دور از کلیشه بود، اما بسیار کم بود. خصوصاً که با وجود شخصیتهای کم مثل شیطان و رحمان و حتی اسکلت، شخصیتپردازیها بسیار کم بود. کاش از فرشتهی مرگ یا نگهبانان دروازه یا وجود شخصیتهای دیگری استفاده کرده بودید؛ چرا که در پارتهای اول که خواننده میخواهد با شخصیتها اخت پیدا کند و آنها را تجسم کند چیزی به چشم نمیآمد و بیشتر رمان به مونولوگ ختم شده بود. حتی تا صفحه آخر هنوز هم جای خالیشان وجود داشت و هیچ تصویر ذهنی از شیطان و رحمان که فقط به موی جوگندمیاش اشاره کرده بودید و تنها به چشمان قهوهای شخصیت اصلی پرداخته بودید چیزی به چشم نمیآمد و این موضوع تجسم را برای خواننده کمرنگ میکرد. شخصیتی به غیر از رحمان و شخصیت اصلی و حضور کمرنگ شیطان و اسکلت، شخصیتی وجود نداشت که بتوان فهمید با یکدیگر متفاوت بودند یا نه، چرا که وصفشان و حتی شخصیت درونی رحمان یا خبیث بودن شیطان هم به خوبی گفته نشده بود و خیلی کم بود. کاش با تشکیل دادگاهی در آنجا شخصیتهای جدیدی خلق میکردید و یا حضور شیطان را برای بازگویی ابدی شدن عذابش و راهکارش بیشتر میکردید و فرشتگان و نگهبانان دروازه را هم بیشتر به رخ میکشدید تا شخصیتهای بیشتری به چشم میخورد و از مونولوگ محور بودنش هم کم میکرد و روال رمان را به نظرم اینگونه جذابتر میکردید.
توصیف مکان: باید غیرمستقیم باشد که بود و اما بسیار کم بود و جای کار زیاد داشت. کاش همان مکانهای ناچیز را هم بیشتر توصیف میکردید از همان درختی که بالا میآید و ریشهاش دست و پای او را میبندند یا حضور رحمان که در روی اجساد خوابیده یا مکانهای دیگر را شما باید به گونهای مکان را در جایجای رمانتان توصیف میکردید که خواننده حین خواندن کاملاً تصویر مکانها و لوکیشنها را در ذهنش تجسم کند و حتی خودش را در آنجا هم تصور کند و ارتباط نزدیکی برقرار کند.
تصور صدا و آواها: بسیار کم بود. مثل زیر و بم تن صدا یا حالت ترسیده و خشمگین و همچنین آوای محیط مثل: صدای پاها، صداهای عجیب و غریب یا توصیف هر صدایی که به محتوای رمانتان بیاید.
توصیف احساسات: وجود داشت اما باز هم کم بود و درک از موقعیتها را تا حدود کمی توانسته بودید به خواننده انتقال دهید. مثل ترس و انزجار از اجساد و بوی بد را میتوانستید طوری بیان کنید که خواننده بتواند با شخصیت همزاد پنداری کند و روح بیشتری به رمان دهد و احساسات را برانگیزد.
زاویه دید: در طول داستان نویسنده از اول شخص استفاده کرده بود که به خوبی حفظ شده بود و خود نقطه قوت رمان بود، اما یک توصیهای به نویسندهی عزیز دارم. برای اینکه رمان از حالت نوشتهی طوطیوار متنی و مونولوگ محوری دربیاید این بود که در جای دیگری هم اشاره کردم با تغییر زاویه دید و تبدیل به سوم شخص و تشکیل دادگاه و یا در مرحلهای که شیطان وجود دارد، هم شخصیتهای جدید خلق کنید و هم نامی از شخصیت برده میشود و هم اینکه میتوانید همانهایی که با چند بار مرده شدن گناهانش را بازگو کنید و آخر به مرگ پنجم و عذاب تنهاییش را فرجام آن بدانید به نظرم رمان شکل قشنگتر و جذابتری میگیرد. این توصیه صرفاً یک پیشنهاد دوستانه برای بهتر شدن رمان بود و نویسنده خود باید تصمیم به تغییر بگیرد.
کشمکش و تعلیق: تعلیق همان علت بودن شخصیت اصلی است که مشخص میشود با آوردن نام رحمان و ارتباط بین آن دو و چرا و به چه علت مردنش و حضورش در جهنم است و علت مرگهایش در جهنم چیست که به علت اعمالی که مثلاً بزهای فردی را دزدیده و عاقبت جزایش را با مردن و عذاب کشیدنش میبیند تا عاقبت جزای ابدیش با چندمین مرگ اثبات میشود و پایان مییابد که سوالات و کنجکاویهای لازم را برای خواننده تا حدودی ایجاد میکند تا خواننده برای خواندن رمان ترغیب پیدا کند و تمایلش برای خواندن بیشتر شود، اما مونولوگ بودن رمان کار را خراب میکند و از جذابیتش برای ادامه خواندن کم میکند.
کشمش بیرونی: همان بحثهای فیزیکی و دعواهای شخصیتها با هم است که به دلیل شخصیتهای کم و مونولوگ بودن رمان، وجود آنچنانی نداشت و کم بود. تنها میشود به دعوای فیزیکی برخورد شخصیت با رحمان اشاره کرد. نویسنده به خوبی نتوانسته بود چالشهایش را در این درگیریها ایجاد کند و ذهن را برای پاسخهایش به دنبال خود بکشاند. تنها به همان توضیحی که داده بودید میتوان اشاره کرد که آن علت را که اوج رمان بود به خوبی اشاره کرده بودید.
کشمکش درونی: در واقع حالت درونی ذهن شخصیتهاست مثل افکار ضد و نقیض و همچنین مشغلههای فکری شخصیت اصلی با خودش برای درگیریهای ذهنیش از رحمان و مرگهایش در جهنم که عذابش را نشان میدهد، اما کم بود و حتی من به عنوان خواننده دوست داشتم کمی بیشتر به آن پر و بال میدادید یا حداقل از رحمان و شیطان هم کمی با وسوسه کردن و روح خبیثش بازگو میکردید یا حتی نفرت شخصیت را به خاطره گول زدنهای رحمان بیشتر به چشم میآوردید؛ اینگونه بهتر میشد با شخصیت همزاد پنداری کرد.
ایده و پیرنگ: پیرنگ در واقع اسکلت داستان است. ایده در واقع عاقبت شخصیت رمان و رحمان است و سرانجام مرگها که چالشی که با گذاشتنشان و برملا شدن اعمال و خطاهایش است. ایده خوب بود، اما پردازش به آن به دلایل گفته شده در ارکانهای بالا خوب پرداخته نشده بود که با ویرایش و پردازش بیشتر به آن میتواند اثربخش باشد.
ایرادات نگارشی: ایرادات نگارشی از علائم نگارشی مانند تعجب، سوال، ویرگول و... دیده میشود که باید ویرایش شود. ⬅️مثلاً علامت استفاده از نقطه پایانی در صورتی لازم نبود و جمله ادامه داشت یا ویرگول احتیاجی نداشت و گذاشته شده بود.
⬅️غلطهای املایی بسیاری دیده میشد که به چند مورد آن اشاره میکنم مثل: زلت◀️ ذلت سخره◀️صخره عهده◀️عده دربازه◀️ دروازه
⬅️ یکسری کلمات اشتباهاً آورده شده بودند مثل: جابهجایی آسمان◀️جایجای آسمان.
⬅️ کلماتی که سر هم بودند یا نیم فاصله میخواستند مثل: خوش مزهتر◀️ خوشمزهتر روبه رو◀️ روبهرو زیاده روی◀️ زیادهروی و وبیخیال◀️ و بیخیال
نقاط قوت: عنوان، خلاصه، جلد، ایده، زاویه دید.
نقاط ضعف: ژانرها، مقدمه، آغاز، میانه، لحن و بافت، شخصیت پردازی، توصیف مکان، توصیف احساسات، توصیف صدا و آوا، کشمکش و تعلیق، دیالوگ و مونولوگ، سیر، علائم نگارشی.
سخن آخر منتقد:
فاطمهی عزیزم من معتقدم کسی که قلم دست میگیرد و مینویسد، نویسندهی کوچکی در دست و ذهنش دارد که کافی است با اجتماع و تجربه، پرورشش دهد و دست از نوشتن برندارد تا روحش خلاق شود. به جمع نویسندگان خوش آمدید، قلمتون مانا.
@~Fateme.h~