جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

نقد شورا نقد شورا | دامیار

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته نقد شورا توسط Sanai_paiiz با نام نقد شورا | دامیار ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 196 بازدید, 8 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته نقد شورا
نام موضوع نقد شورا | دامیار
نویسنده موضوع Sanai_paiiz
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ساناز هموطن
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Sanai_paiiz

سطح
5
 
<|ارشد بخش کتاب|>
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
فعال انجمن
Jul
1,842
11,445
مدال‌ها
9
عنوان: دامیار «فصل اول: مسلک سودازده»
نویسنده: ریحانه
ژانر رمان: جنایی، معمایی، درام
عضو گپ نظارت (۹) S.O.W

خلاصه: جدال‌ دو مرد‌‌ نامشخص و تباهی ‌زندگی، سرنوشت‌ شومی‌است که دخترک‌ را به جنون‌ می‌رساند. راز پنهانی او را به سمت‌ خود‌ می‌کشد و حقیقت‌ را‌ برملا می‌کند ولی این‌ میان کسی‌ دیگر از دل ماجرا بیرون می‌آید که‌ همه را به‌ جان هم‌ می‌اندازد، کسی‌ که‌ شاید بتواند بخشی‌ از‌ حقیقت‌ داستان‌ باشد، پایان این‌ قروح‌ به‌ کجا‌ ختم‌ می‌شود؟

مقدمه: عاشق‌ بودی، عاشق‌ منِ رو‌سیاه... منی‌ که‌ خودم را به‌‌خاطر‌ گاز‌ زدن‌ به‌ یک سیب‌ کال و‌ کرم‌خورده‌، از‌ بهشت‌ وجودت راندم.
اما این‌بار تو آن آدم‌ عاشق‌ نبودی! خواستم‌ حوا باشم‌، اما‌ راه ‌برگشتی ‌نداشتم. سردرگم هستم، نمی‌دانم من‌ عاشقم ‌یا ‌تو؟ ادعایی‌ ندارم، اگر عاشق بودم‌ نمی‌رفتم، اما تو اگر عاشق بودی‌ می‌ماندی. به این‌ نتیجه‌ رسیدم که‌ نه‌ من‌ عاشقم‌ و نه‌ تو... .

لینک اثر
 
موضوع نویسنده

Sanai_paiiz

سطح
5
 
<|ارشد بخش کتاب|>
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
فعال انجمن
Jul
1,842
11,445
مدال‌ها
9
1000081683.jpg
بسم الله الرحمن الرحیم‌
نویسنده عزیز ضمن درود و عرض وقت‌بخیری خدمت شما:
@ریحانا۲۰

سپاس‌گذاریم بابت اعتماد شما از نقد آثار خود در انجمن رمان‌بوک
منتقد رمان شما:
@ساناز هموطن

*لطفا تا قبل از قرار‌گیری نقد توسط منتقد در این تایپک چیزی ارسال نکنید!
*همچنین پس از ارسال نقد این تاپیک به مدت دو روز باز خواهد بود تا شما نظر خود را نسبت به نقد اعلام نمایید!
*در صورتی که از نقد خود ناراضی بودید یا شکایتی از تالار نقد داشتید، می‌توانید شکایت خود را در تاپیک زیر ثبت کنید تا مورد بررسی قرار گیرد!
🔷️تاپیک جامع انتقادات، پیشنهادات و شکایات

به امید موفقیت روز افزون شما
مدیریت تالار نقد:
@ROKH
 
منتقد کتاب انجمن
منتقد کتاب انجمن
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Jul
760
17,526
مدال‌ها
3
🪶به‌نام خالقی که نقاش پر پروانه‌هاست
✍️نقد شورا

عنوان: دامیار
نویسنده: ریحانه
ژانر: جنایی، معمایی، درام

عنوان:
▪️عنوان رمان از یک واژه تشکیل شده‌است که حجم مناسب و استانداردی دارد.
▪️«دامیار» به معنای دامی، صیاد، شکارچی، شکارگر، حابل، آنکه دام برای گرفتن مرغ و ماهی گذارد، می‌باشد.
▪️عنوان رمان دارای کلیشه‌ی پایینی است و عناوین مشابه قابل دسترسی ندارد و مناسب می‌باشد.
▪️عنوان رمان لودهندگی چندانی از محتوای داستان ندارد.
▪️عنوان با «ژانرهای جنایی و معمایی» بنا بر مفهوم شکارچی بودن آن به‌خوبی مرتبط بوده. با «ژانر درام» ارتباط چندانی ندارد.
▪️عنوان با خلاصه، بنا بر جدال دو‌ مرد و حس کشمکش آن‌ها مرتبط بوده، اما مقدمه با داشتن متنی عاشقانه تناسبی با عنوان ندارد.
▪️عنوان با محتوای داستان که در مورد مردی مرموز و آدم‌کش است، مرتبط می‌باشد.

◾ژانرها:
▪️ژانرهای انتخابی نویسنده «جنایی، معمایی، درام» می‌باشد که نویسنده‌ی عزیز «ژانر جنایی» را ژانر غالب در نظر گرفته‌اند.
▪️«ژانر جنایی» تا اینجای داستان که قتلی صورت نگرفته‌است در محتوای داستان دیده نمی‌شود و غالب بر آن نیست. تنها نشانه‌هایی از این ژانر، پخش مواد توسط دختری که از باندی فرمان می‌گیرد و حضور مزدوری آدم‌کُش می‌باشد که به دنبال کشتن شخصیتی، وعده‌ی گرفتن مبلغی به او داده شده‌است. در روند رمان تا اینجای داستان، بنابر گنگ و مرموز بودن شخصیت اصلی داستان و رازی که در پی آن به گرفتن دختری از پرورشگاه منجر می‌شود؛ بیشتر «ژانر معمایی» غالب بوده‌است.
▪️«ژانر جنایی» تا اینجای داستان رنگ‌ولعاب پُر رنگی در محتوای آن ندارد. در «ژانرهای جنایی» باید هسته‌ی داستان بر جنایت، قتل، اختلاس، دزدی و جرم استوار باشد و صحنه‌پردازی‌های مربوط به جرم در آن شکل بگیرد که در محتوا هنوز چنین آثاری دیده نمی‌شود. چنان‌چه نویسنده‌ی عزیز قصد دارند این ژانر غالب باشد، باید محتوا را بر وقوع جرم‌وجنایت پیش ببرند و خواننده را با کشف جزئیات جرم به چالش بکشند.
▪️«ژانر معمایی» با وجود مردی مرموز که رازی را پنهان دارد، در محتوای داستان پُر رنگ‌تر می‌باشد. نویسنده، اثر را طوری پیش برده‌است که خواننده بیشتر ذهنش، برای یافتن راز مرد و علت پدرخوانده شدن آن برای دختری پرورشگاهی پیش می‌رود.
▪️«ژانر درام» نیز در محتوا تا اینجای داستان اثر پُر رنگی ندارد. درام، ژانری‌ است که در آن باید در چهارچوبی واقعی با مشکلات احساسی مانند عشق، ترس، درد، ناامیدی، شادی و غم روبه‌رو شد.
«ژانر درام» نیاز به تصویرسازی قوی، شخصیت‌‌پردازی عمیق و دیالوگ‌‌های تأثیرگذار دارد تا خواننده را با موجی از احساسات به چالش بکشد که تا اینجای داستان در این اثر به آن کم پرداخته شده‌است.
📌نویسنده عزیز برای پر رنگ کردن ژانرهای خود، برای «ژانر جنایی» صحنه‌پردازی جنایی و وقوع جرم داشته باشند و برای ««ژانر درام» اتفاقات عاطفی و تصویرسازی احساسی بیشتری در نظر بگیرند.
📌به پیشنهاد منتقد «ژانر معمایی» باید غالب باشد و در صورت پُر رنگ‌تر شدن «ژانرهای جنایی و درام» ترتیب آن‌ها چنین باشد: «معمایی، جنایی، درام».

◾جلد:
▪️در تصویر جلد، دختری جوان با موهایی بِلوند و کوتاه دیده می‌شود که با حس نگرانی در نگاهش، زاویه بدنش را به حالت دویدن و فرار متمایل نموده‌است و نگران به پشت‌ سرش می‌نگرد. مردی میان‌سال و خوش‌سیما با ژستی محکم و نگاهی هوشمند، دست دختر را در دست دارد و با زاویه بدنی در حال دویدن، گویا دختر را همراه خود از خطری فراری می‌دهد.
▪️تصویر با حس فرار از خطری با «ژانر جنایی و معمایی» در ارتباط می‌باشد و گرفتن دست حامیانه دختر توسط مرد نیز می‌تواند، آن را با «ژانر درام» مرتبط سازد.
▪️فونت با فرمتی درشت و خوانا به رنگ قرمز و با حاشیه اندکی سپید با فضای عکس هم‌خوانی دارد و تراوش رنگ سرخ بر حاشیه‌‌ی تصویر، چون لکه‌های خون، آن را با «ژانر جنایی» به‌خوبی مرتبط ساخته‌است. سرخی و ترکیب کمِ سپیدی آن با سایر ژانرها هم تناسب خوبی دارد.
▪️تکست بالای تصویر: «زندگی بازی نیست یک حقیقت جبران‌ناپذیر است» با رنگی سپید و خوانا بر روی تصویر با عنوان که به معنای شکارچی می‌باشد و شکار شدن می‌تواند حقیقتی جبران‌نا‌پذیر باشد، تناسب خوبی دارد.
▪️تکست با ژانرها هم بنابر اشاره بر مضمون حقیقت زندگی و جبران‌ناپذیری آن با هر سه «ژانر جنایی، معنایی، درام» در ارتباط است.
▪️تکست با محتوای رمان نیز با توجه به وقایع و چالش‌ها مرتبت می‌باشد.

خلاصه:
▪️متن خلاصه ادبی می‌باشد و واژه‌ای مانند «قروح*» در آن نیاز به پینوشت و توضیح بیشتری برای خواننده دارد.
{پینوشت:
قروح* به معنای ریشه، زخم، جراحت یا ضایعه‌ای است که معمولاً در پوست یا غشای مخاطی ایجاد می‌شود.}

▪️تعداد سطرهای خلاصه، هشت خط می‌باشد که بین (۳ تا ۹) خط از اندازه‌ی استانداردی برخوردار است.
▪️در متن خلاصه، جزئیاتی از محتوا با اشاره به جدال دو مرد وجود دارد که موجب تباهی سرنوشت دخترکی می‌شود.
▪️نویسنده با ایجاد ابهام از رازی می‌گوید که دخترک را به‌سمت خود می‌کشاند و اشاره به‌ وجود شخصی نامعلوم می‌کند که همه را به‌جان هم می‌اندازد که شاید بخشی از حقیقت داستان باشد؛ با پرسشی کردن متن، ذهن مخاطب را به چالش می‌کشد. با وجود لودهندگی و کلیشه‌ای بودن روایت داستان‌های معمایی، اما ابهام و کنجکاوی خوبی به خواننده می‌دهد.
▪️متن خلاصه با توجه به اشاره به جدال دو مرد با «ژانر جنایی» و رازآلودی آن با «ژانر معمایی» و همچنین تباهی زندگی که به آن اشاره شده‌است با «ژانر درام» تناسب دارد.
▪️متن خلاصه ارتباط چندانی با متن مقدمه که بیشتر متنی دراماتیک است ندارد.
▪️متن خلاصه با محتوای داستان به‌خوبی مرتبط می‌باشد.

مقدمه:
▪️متن مقدمه ادبی می‌باشد که با متن خلاصه و مونولوگ‌ها تناسب خوبی دارد.
▪️مقدمه از هشت خط تشکیل شده‌است که بین (۳ تا ۹) خط اندازه استانداردی دارد.
▪️متن مقدمه توسط نویسنده نوشته شده‌است و مرجع خارجی ندارد.
▪️متن مقدمه، دلنوشته‌مانند می‌باشد و بیشتر از احوالیات دراماتیک شخصیت‌ها الهام گرفته‌است و برای خواننده ایجاد ابهام می‌کند، سرانجام این احوالیات که بر پایه ناامیدی در عشق استوار است برای کدام شخصیت و به کجا ختم می‌شود و از این رو متن را جذاب نموده‌است و لودهندگی از محتوا ندارد.
▪️متن دارای کلیشه دلنوشته‌های دراماتیک می‌باشد و ناامیدی در عشق و عاشقی از کلیشه‌ی بالایی برخوردار است.
▪️متن مقدمه با «ژانر جنایی» ارتباطی ندارد اما با ایجاد ابهام و دراماتیک بودن با «ژانرهای معمایی و درام» مرتبط می‌باشد.
▪️متن مقدمه تا اینجای رمان محتوا را در بر نمی‌گیرد و هنوز اتفاق دراماتیکی در داستان رقم نخورده‌است که ممکن است با توجه به «ژانر درام» در اثر، شاهد اتفاقات دراماتیک نیز باشیم.

آغاز:
داستان از تصمیم مردی مرموز به نام «ادگار لانگمن» برای گرفتن فرزندی از پرورشگاه آغاز می‌شود. او به نزد مدیر پرورشگاه «خانم‌اکسلا» می‌رود و در آنجا خواهان دختری می‌شود که خود او پانزده‌سال پیش تحویل پرورشگاه داده‌است. «خانم‌اکسلا» توضیح می‌دهد که نام دختر را «خانم‌ایزی» که اکنون دختر سخت به او وابسته شده‌است و حکم مادر او را دارد به نام «هیدر میلر» گذاشته‌است و اکنون هجده‌ساله شده‌است. با پر کردن فرم‌های مربوط به فرزندخواندگی و رضایت تحویل دختر به پدرخوانده‌اش «ادگار» آن لحظه تصمیم به بردن او ندارد و می‌گوید فردا برای بردنش می‌آید.
«ادگار» از پرورشگاه در پی آدرسی به مغازه‌ی تعمیرات ماشین و موتور می‌رود که در ابتدا بسته‌است و لحظاتی بعد با صدای دختری که از او می‌پرسد که هست و چه می‌خواهد به‌سمت او روی بر می‌گرداند.
«ادگار» در آن مغازه با دختر سر و زبان‌دار و قد کوتاهی به نام «جسیکا» آشنا می‌شود که رابطی است که او را می‌تواند نزد فرد موردنظرش که رئیس باندی خلاف‌کار است، ببرد. بعد از سر و کله زدن با دختر زبان‌دراز که تیریپ پسرانه‌ای دارد، سرانجام او را راضی می‌کند که «ادگار» را نزد رئیسش «موریس‌خان» ببرد. «ادگار» پشت موتور درب‌وداغان «جسیکا» به کلابی می‌روند که «موریس‌خان» آنجا حضور دارد و بعد از کشمکشی با مرد درشت‌اندامی به نام «دیل» که نگهبان جلوی درب کلاب است و بنا بر دستور رئیسش، مانع رفتن «جسیکا» نزد «موریس‌خان» می‌شود؛ اجازه‌ی ورود می‌گیرند و «جسیکا» همراه «ادگار» وارد اتاق «موریس‌خان» می‌شود.
▪️شروع داستان کلیشه چندانی ندارد و با حضور مردی مرموز در مقابل پرورشگاه آغاز می‌شود. توضیحات و اطلاعات زیادی نیز در آغاز، فاش نمی‌شود و رازآلودگی خوبی دارد.
▪️در آغاز با تعلیق اینکه دختری که به فرزندخواندگی گرفته می‌شود، دختری است که پانزده‌سال پیش خود مرد به پرورشگاه آورده‌است، ذهن مخاطب به چالش کشیده می‌شود و دانستن علت دیدار با «موریس‌خان» نیز تعلیق دیگری در پی دارد.
▪️در آغاز به توصیفاتی از سردی هوا و پوشش مرد با پالتو و کلاه لبه‌دار پرداخته شده‌است که توصیفات مکانی و فضایی بسیار ناچیز و کم می‌باشند. توصیفات چهره‌ها به رنگ و کوتاهی مو یا رنگ چشمی، خلاصه شده‌است و شاهد شخصیت‌سازی قوی و کشمکش‌های درونی نیستیم.
▪️از نقاط ضعف در آغاز، دیالوگ‌‌محور بودن اثر است که توصیفات و کشمکش‌ها را در مونولوگ‌ها کمتر نموده‌است.
▪️آغاز، تناسب خوبی با ژانرها دارد و محتوا را نیز در بر می‌گیرد.
📌نویسنده عزیز می‌توانند با کشمکش‌های درونی بیشتری قبل از هر دیالوگ یا توصیفات در متن دیالوگ‌ها، جذابیت بیشتری به اثر خود بدهند.

میانه:
▪️در میانه‌ی رمان دو مرد، «ادگارد و موریس» با یکدیگر روبه‌رو می‌شوند و «موریس» کنجکاو می‌شود که فردی به نام «مایکل» که پیشنهاد کار «موریس» را به «ادگار» داده‌است را او از کجا می‌شناسد؟ «ادگار» با جواب‌های سر بالا به او می‌فهماند که اخلاقیات خاص خودش را دارد. پیشنهاد «موریس» قتل سیاست‌مداری به نام «دیوید کامرون» با مبلغ هفتصدهزار دلار است که «ادگار» یک‌میلیون دیگر طلب می‌کند و «موریس» او‌ را تهدید می‌کند که پلیس‌ها ردش را زده‌اند و دنبالش هستند و نمی‌تواند زیاد طاقچه‌بالا بگذارد. «ادگار» هم کوتاه نمی‌آید و با طلب کردن دومیلیون اضافه، آن محل را ترک می‌کند تا «موریس» فکرهایش را بکند.
در ادامه «ادگار» برای گرفتن فرزندخوانده‌اش به پرورشگاه می‌رود، در حالی‌که دخترک، قبل از رویارویی با او با تردید و دودلی از شرایط جدید زندگی‌اش با او، دست‌وپنجه نرم می‌کند. «هیدر» با اجازه گرفتن از «خانم‌ایزی» اول برای جمع‌آوری وسایلش به اتاقش می‌رود که با پسری به نام «تاگو» که پنج‌سال پیش به پرورشگاه آمده‌است و همیشه او را آزار می‌داده‌است، لفظی درگیر می‌شود. سرانجام «هیدر» علی‌رغم میل باطنیش و تردید برای رفتن با «ادگار» همراه می‌شود.
▪️اوج ابتدایی داستان با همراه شدن «هیدر» و «ادگار» برای رفتن به محل زندگی او آغاز می‌شود. رویارویی «هیدر» با کلبه‌ای که «ادگار» در وسط جنگل در آن زندگی می‌کند، شوک برانگیز می‌باشد. شرایط سخت زندگی کردن در آن کلبه، برای او‌ رقم می‌خورد که اتاق زیر شیروانی به او داده می‌شود.
▪️«ادگار» به دخترک سفارش می‌کند که نباید به اتاق او سرک بکشد و درب کلبه را هم در نبود او باز نکند و از آن خارج نشود. با رفتن «ادگار» نزد «موریس» برای قرار نهایی که افراد «موریس» او را در شرایط محافظتی سخت و سِکرتی نزد او می‌برند «هیدر» در کلبه تنها می‌ماند. سرانجام نیز «موریس» پیشنهاد مبلغی «ادگار» را می‌پذیرد.
▪️اوج مهیج داستان، زمانی رخ می‌دهد که «هیدر» تنها در کلبه در پی دیدن کابوسی به دنبال «ادگار» همه‌جا را می‌گردد و چون او را نمی‌یابد، درب کلبه را باز می‌کند و بیرون می‌رود که ناگهان با حمله‌ی خرسی مواجه می‌شود. فریادکشان فرار می‌کند که «ادگار» با شنیدن فریاد او‌ به کمکش می‌آید. سرانجام طی فرار و‌ گریزی، «ادگار» با تبر، خرس را می‌کشد و دختر را برای بیرون رفتنش شماتت می‌کند و می‌رنجاند.
▪️فردای آن روز به خواست دختر و دلتنگی او به دیدن «خانم‌ایزی» به پرورشگاه می‌روند. «ادگار» شرط می‌گذارد آخرین‌باری باید باشد که «خانم‌ایزی» را می‌بیند. دختر سر قبر مادرش نیز می‌رود که «ادگار» با دیدن قبر مادر او کنجکاو می‌شود و از «تاگو» پسر شرور پرورشگاه پرس‌وجویی می‌کند و متوجه می‌شود «تاگو‌» اطلاعات زیادی از زندگی گذشته‌ی «هیدر» دارد. او به «ادگار» می‌گوید که قبر خالی است و «خانم‌اکسلا» برای آرام کردن «هیدر» در سال‌ها قبل که پی خانواده‌اش بوده‌است، آن قبر را درست کرده که او باور کند مادرش مرده‌است.
▪️اوج اصلی داستان زمانی رخ می‌دهد که «ادگار» از «هیدر» می‌خواهد به خانه بازگردند و او نمی‌پذیرد و می‌گوید او همراهش نمی‌رود و نمی‌تواند زورش کند. «ادگار» هم با کله‌شقی، سوار اتومبیلش از آنجا دور می‌شود و «هیدر» را تنها رها می‌کند. «هیدر» هم ناچار به محله‌‌ی بی‌خانمان‌ها می‌رود و در آنجا با «جسیکا» که مشغول پخش مواد بین معتادین و کارتن‌خواب‌هاست، روبه‌رو می‌شود و در جواب سؤال «جسیکا» که او آنجا چه می‌خواهد، از او جایی برای ماندن طلب می‌کند.
▪️اوج اصلی رمان دارای کلیشه می‌باشد و پناه بردن به شخصی نادرست از سر اجبار، کلیشه‌ی بالایی دارد.
▪️اوج‌ داستان، توصیفات و کشمکش‌های درونی کمی دارد و توصیف محیط و کشمکش‌های شخصیت‌ها، می‌تواند در آن‌ پر رنگ‌‌تر شود.
📌نویسنده‌ی عزیز قلم قوی در توصیفات پیرامون و محیط ندارند و در بیشتر اوج‌ها به احوالیات یا دیالوگ‌ها پرداخته‌اند.

لحن و بافت
▪️لحن رمان در مونولوگ‌ها ادبی می‌باشد و در دیالوگ‌ها محاوره‌ای است.
▪️در لحن محاوره‌ای دیالوگ‌ها، پرش‌های زیادی به شکسته‌نویسی و بعضاً به لحن ادبی دیده می‌شود.
▪️مثال پرش لحن محاوره‌ای به ادبی:
زن: شما آقای‌ ادگار لانگمن ‌هستید؟✖️
زن: شما آقای‌ ادگار لانگمن ‌هستین؟✔️
اکسلا: بفرمایید بشینید، باید باهم صحبت کنیم. ✖️
اکسلا: بفرمایین بشینین، باید باهم صحبت کنیم. ✔️
فرزند‌خواندگی رو پیش ببرید، ✖️
فرزند‌خوندگی رو پیش ببرین، ✔️
اکسلا: بهتره که از خودش بپرسید ✖️
اکسلا: بهتره که از خودش بپرسین، ✔️

▪️مثال پرش لحن محاوره‌ای به شکسته‌نویسی:
اکسلا: اسمش‌ هیدرميلر هست، هجده سالش شده ✖️
اکسلا: اسمش‌ هیدر ميلر هست، هجده‌ساله‌ش شده ✔️

اکسلا: نه، خانم ایزی این کارو کردن؛ ایشون برای هیدر حکم یه مادر و داره، از بچگی تا الان خانم ایزی مراقبش بوده و کمکش کرده، هیدر خیلی به ایشون وابسته هست و دوسش داره. ✖️
اکسلا: نه، خانم‌ایزی این کار رو کردن؛ ایشون برای هیدر حکم یه مادر رو داره، از بچگی تا الان خانم‌ایزی مراقبش بوده و کمکش کرده، هیدر خیلی به ایشون وابسته هست و دوستش داره. ✔️
شما نمی‌خواستین که اون و ببینین؟ ✖️
شما نمی‌خواستین که اون رو ببینین؟ ✔️
می‌خوام موريس و ببینم. ✖️
می‌خوام موريس رو ببینم. ✔️
پس لطفاً من و پیش موریس ببر. ✖️
پس لطفاً من رو پیش موریس ببر. ✔️
دخترک: باشه اوکی هست دنبالم بیا، چون خودم هم باهاش کار داشتم تورو هم پیشش می‌برم ولی حواست باشه که نخوای دبه کنی و سرم و کلاه بذاری واعتبارم و پیش موريس خان ازبين ببری مگرنه من خودم اولین نفری هستم که سیم‌پیچت می‌کنم پیچ‌پیچی. ملتفتی؟ ✖️
دخترک: باشه اوکی هست دنبالم بیا، چون خودم هم باهاش کار داشتم تو رو هم پیشش می‌برم، ولی حواست باشه که نخوای دبه کنی و سرم رو کلاه بذاری و اعتبارم رو پیش موريس‌خان از بين ببری؛ وگرنه من خودم اولین نفری هستم که سیم‌پیچت می‌کنم، پیچ‌پیچی! ملتفتی؟ ✔️
ادگار: توقع داری این موتور بی‌نوا وزن هردومون و تحمل کنه و تا مقصد برسونه؟ ✖️
ادگار: توقع داری این موتور بی‌نوا، وزن هر دومون رو تحمل کنه و تا مقصد برسونه؟ ✔️
دخترک: نگران نباش این موتور کارش و خوب بلده به این آسونی ها هم از پا نمیفته. ✖️
دخترک: نگران نباش، این موتور کارش رو خوب بلده. به این آسونی‌ها هم از پا نمی‌افته. ✔️
دخترک: من و سفت بچسب نیفتی...وگرنه ✖️
دخترک: من رو سفت بچسب نیفتی... وگرنه ✔️
ادگار: فرق اینکه من مردم و تو دختری...دخترا جذابیت‌هایی دارن که به راحتی چشم یه مرد و می‌گیره. ✖️
ادگار: فرق اینه که من مردم و تو دختری... دخترها جذابیت‌هایی دارن که به راحتی چشم یه مرد رو می‌گیره. ✔️
مرد: مگه نگفت که دیگه نمی‌خواد تورو ببینه، پس چرا گوش نمی‌کنی و راه به‌راه میای اینجا و می‌خوای رئیس و ببینی، نکنه از جونت سیر شدی دختر جون‌؟ ✖️
مرد: مگه نگفت که دیگه نمی‌خواد تو رو ببینه؟ پس چرا گوش نمی‌کنی و راه‌به‌راه میای اینجا و می‌خوای رئیس رو ببینی؟ نکنه از جونت سیر شدی دخترجون‌؟ ✔️
جسیکا: هی تو، ازاینکه امروز مورد توجه همه هستی خوشحال نباش تیتر اول روزنامه، کاغذ باطله‌ی فرداست، اون ارباب خوش‌تیپت هم همین طور که من و که این همه سال بهش خدمت کردم و به‌کارش می‌اومدم انداخت دور نیازی به مشنگ‌هایی مثل تو هم که نصف روز خماری و نصف روز نعشه نداره، خیلی راحت می‌ذارتت کنار تا دوران بازنشستگی تو کنار خانواده ازهم پاشیدت بگذرونی. ✖️
جسیکا: هی تو، از اینکه امروز مورد توجه‌ همه هستی، خوشحال نباش. تیتر اول روزنامه، کاغذ باطله‌ی فرداست. اون ارباب خوش‌تیپت هم، همین‌طور که من رو که این همه سال بهش خدمت کردم و به‌کارش می‌اومدم، دور انداخت؛ نیازی به مشنگ‌هایی مثل تو هم که نصف روز خماری و نصف روز نشئه نداره. خیلی راحت کنار می‌ذارتت تا دوران بازنشستگیت رو کنار خونواده‌ی از هم‌ پاشیدت بگذرونی. ✔️
جسیکا: اومدم رئیس و ببینم. ✖️
جسیکا: اومدم رئیس رو ببینم. ✔️

▪️مثال از پرش فعل:
با ورودش به داخل اتاق، هرمی از گرما روی صورتش هجوم می‌آورد که سردی بیرون را برایش جبران می‌کند. ✖️
با ورودش به داخل اتاق، هرمی از گرما، روی صورتش هجوم می‌آورد که سردی بیرون را برایش جبران می‌کرد. ✔️
به قولتون وفا کنید و از اینجا برین، ✖️
به قولتون وفا کنین و از اینجا برین، ✔️
اکسلا: شما می‌خواید هیدر رو ملاقات کنین؟ ✖️
اکسلا: شما می‌خواین هیدر رو ملاقات کنین؟ ✔️

▪️مثال از پرش در بافت رمان:
بافت رمان در دیالوگ‌ها با نام افراد ذکر شده‌است مانند مثال زیر:
«اکسلا: اسمش‌ هیدرميلر هست، هجده سالش شده.»
در دیالوگ زیر به‌جای نام از علامت دیالوگ استفاده شده‌است.
- هی عمو چی می‌خوای؟
 
منتقد کتاب انجمن
منتقد کتاب انجمن
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Jul
760
17,526
مدال‌ها
3
سیر رمان:
▪️سیر رمان در ابتدا کُند می‌گذرد و از میانه متعادل می‌شود.
▪️در آغاز دیالوگ‌های زیاد بین شخصیت‌ها سیر رمان را کُند نموده‌است.
▪️شخصیت‌ها در آغاز نسبتاً با سرعت اضافه می‌شوند و در میانه، شخصیت چندانی اضافه نمی‌شود.
▪️توصیفات مکانی محدود می‌باشند و کشمکش درونی چندانی در سیر رمان دیده نمی‌شود که از نقاط ضعف در اثر می‌باشد.
▪️نکاتی در سیر رمان دیده می‌شود که باورپذیری ضعیفی دارند و موجب ابهام برای خواننده می‌شود.
مثال:
«دیروز خانم اکسلا به او گفته‌بود که مردی قصد دارد که او را به فرزندخواندگی بگیرد؛و این یعنی که او هم بعد از نوزده‌سال داشت صاحب پدر می‌شد. ولی آیا کار درستی است که بخواهد با آن مردی که هیچ شناختی از او ندارد زندگی کند.»
📌طبق قوانین فرزندخواندگی در عموم کشورها، کودکان تا سن زیر شانزده‌سالگی، مجاز به فرزندخوانده شدن و تحویل به خانواده‌ها می‌باشند. از سن بالای هجده‌سال به‌خصوص در کشورهای خارجی، افراد باید وارد بازار کسب‌وکار شوند و خود فردی مستقل می‌باشند و امکان فرزندخواندگی ندارند.
این قانون در ایران هم چنین است که اشاره‌ای به سخنان جناب «مسعودی فرید» معاون امور اجتماعی سازمان بهزیستی کشور در محاصبه‌ای که قابل پیگیری در موتورهای گوگل می‌باشد، می‌شود:
«مسعودی فرید در مورد اینکه تا چه سنی معمولاً بچه‌ها فرصت دارند برای فرزندخواندگی پذیرفته شوند، گفت: در قانون قبلی تا دوازده‌سالگی این امکان وجود داشت، اما در قانون جدید تا شانزده‌سالگی هم این احتمال را داده‌اند.»
📌ابهام بعدی این است که اجازه‌ی فرزندخواندگی به مرد مجرد در هیچ جای دنیا داده نمی‌شود؛ آن هم دختری نوزده‌ساله! به دختر یا خانم مجرد به شرط مؤنت بودن، فرزند داده می‌شود.
📌ابهام دیگر با توجه به گرفتن سوءپیشینه‌‌ی افراد برای قبول فرزندخواندگی، طبق گفته «موریس» در سیر رمان که «ادگار» تحت تعقیب پلیس هست و آدمی سابقه‌دار می‌باشد، ‌واگذاری فرزند امکان‌پذیر نمی‌باشد.
📌ابهام دیگر قبل از سپردن فرزند به هر خانواده‌ای از سمت پرورشگاه، مأمورینی برای نظارت و دیدن محل زندگی خانواده یا فرد و تحقیقات از آن فرستاده می‌شوند. اما در سیر رمان چنان است که از محل خانه و زندگی «ادگار» هیچ‌ک.س مطلع نمی‌باشد و آدرس محل زندگی خود را پنهان می‌نماید.
▪️مثال ابهام دیگر:
«پدر تاگو از افراد قاچاقچی است و تاگو به این فکر و اندیشه که قرار است به زودی پدرش بیاید و او را از این پرورشگاه بیرون بیاورد.»
📌کودکان بدسرپرست به‌خصوص به سن‌وسالی که «تاگو» دارد که از «هیدرِ» نوزده‌ساله بزرگ‌تر است و پنج‌سال پیش به پرورشگاه آورده شده‌است، یعنی در سنی حدوداً هجده‌سالگی به پرورشگاه‌ها سپرده نمی‌شوند. یک فرد هجده‌ساله فردی مستقل محسوب می‌شود و باید وارد بازار کار شود و خود از پس هزینه‌های زندگی‌اش بر بیاید. در ایران، سن‌های زیر شانزده‌سال برای آموزش کار به سازمان بهزیستی سپرده می‌شوند و در کشورهای آمریکایی، تحت حمایت مؤسسه‌های خیریه‌ای، آن‌ها سرپرستی می‌شوند.
▪️در سیر رمان استفاده از واژه‌ فیلترینگ دیده شد.
▪️مثال:
پوزخند تلخی زد و نگاه گرفت و قورت دیگری از لیوان ودکااش را خورد. با صورت در هم که ناشی از طعم نوشیدنی بود گفت:
📌فیلترینگ واژه «نوشیدنی» نویسنده‌ی عزیز تصحیح نمایند.


دیالوگ‌ها و مونولوگ‌ها:
▪️تناسب بین دیالوگ‌ها و مونولوگ‌ها رعایت نشده‌است و رمان بیشتر دیالوگ‌محور پیش می‌رود.
▪️علت دیالوگ‌محور شدن متن رمان، کمبود توصیفات و کشمکش‌های درونی در مونولوگ‌ها می‌باشد.
▪️علائم نگارشی به‌خصوص ویرگول‌ها، بسیار اندک استفاده شده‌اند و از سه نقطه«...» در متن به حد زیادی استفاده شده‌است. ویرگول پشت حروف ربطی دیده می‌شود و تکرار واژه نیز در سطرهای نزدیک وجود دارد.
📌لازم به ذکر است اشکال‌گیری تنها در دَه‌ پارت آغازین صفحه‌ی اول انجام شده‌است و نویسنده‌ی محترم باید به کمک ناظر خود ویرایش مجدد انجام بدهند.
▪️مثال ویرگول قبل حرف ربطی «و» و تکرار فعل مرکب «داشته باشن» در سطرهای نزدیک:
اکسلا: اینجا بچه‌ها همه باید اسم داشته باشن، و بچه‌هایی که این مشکل رو داشته باشن باید نامگذاری بشن، هیدر هم جزء اون دسته از بچه‌هاست. ✖️
اکسلا: اینجا بچه‌ها همه باید اسم «داشته باشن» و بچه‌هایی که این مشکل رو «داشته باشن،» باید نام‌گذاری بشن؛ هیدر هم جزء اون دسته از بچه‌هاست. ✔️
بعد از اینکه مطمئن شدیم که هیدر می‌تونه کنار شما زندگی کنه، و زندگی خوبی داشته باشه می‌تونید اون رو ببینین. ✖️
بعد از اینکه مطمئن شدیم، هیدر می‌تونه کنار شما زندگی کنه و زندگی خوبی داشته باشه، می‌تونین اون رو ببینین. ✔️


▪️مثال ازکمبود واژه در جمله‌بندی:
خانم اکسلا با قفل کردن دست‌های ضریف و نازکش داخل هم، روی میز گذاشت و با جدیت پرسید: ✖️
خانم‌اکسلا با قفل کردن دست‌های ظریف و نازکش داخل هم، آن‌ها را روی میز گذاشت و با جدیت پرسید: ✔️
با صدایی که از پشت سرش شنید عقب گرد و روبه‌رویش ایستاد ولی لحظه‌ای با دیدنش سرجایش کپ کرد. ✖️
با صدایی که از پشت سرش شنید، عقب‌گرد نمود و روبه‌رویش ایستاد، ولی لحظه‌ای با دیدنش سر جایش کپ کرد. ✔️


▪️مثال از عدم رعایت علائم نگارشی در جملات:
زیاد دلش رضا نمی‌داد ولی کاملاً این حرفش را درک می‌کرد پس بدون هیچ چون و چرای اضافه‌ای گفت: ✖️
زیاد دلش رضا نمی‌داد، ولی کاملاً این حرفش را درک می‌کرد. پس بدون هیچ چون‌وچرای اضافه‌ای گفت: ✔️
اکسلا: بعضی از بچه‌ها خیلی سرکش هستن و به‌ آسانی با خانواده جدیدشون کنار نمیان، هیدر هم از اون دسته بچه‌هاست اخلاق خیلی بدی داره، سرکش و لجباز هست و حتی هم ممکنه کارهایی بکنه که برای شما خوشایند نباشه ولی به هرحال دختر خیلی خوبی هست لطفاً شما هم سعی کنید که باهاش مدارا کنید، از دست کارهاش دلخور یا عصبی نشید و واکنش منفی نشون ندین چون این حرکات ممکنه بیشتر ترغیب بشه تا با شما لج کنه و ممکنه به اینکه باشما بیشتر دشمنی کنه اضافه‌ بشه. ✖️
اکسلا: بعضی از بچه‌ها خیلی سرکش هستن و به‌ آسونی با خونواده جدیدشون کنار نمیان؛ هیدر هم از اون دسته بچه‌هاست! اخلاق خیلی بدی داره، سرکش و لجباز هست و حتی هم ممکنه کارهایی بکنه که برای شما خوشایند نباشه، ولی به هر حال دختر خیلی خوبی هست. لطفاً شما هم سعی کنین که باهاش مدارا کنین. از دست کارهاش د‌ل‌خور یا عصبی نشین و واکنش منفی نشون ندین؛ چون با این حرکات ممکنه، بیشتر ترغیب بشه تا با شما لج کنه و به اینکه با شما بیشتر دشمنی کنه، اضافه‌ بشه. ✔️
الانم اگه میشه می‌خوام که بهش در این رابطه که با من بیاد توضیح بدید شاید از شما بیشتر حرف‌شنوی داشته باشه. ✖️
الان هم اگه میشه می‌خوام که بهش در این رابطه که با من بیاد، توضیح بدین؛ شاید از شما بیشتر حرف‌شنوی داشته باشه. ✔️
تنها چیزی ‌که بیشتر معلوم بود دوچرخه از رنگ و رور رفته‌ای بود که نیمه‌کاره روی زمین رها شده‌بود. ✖️
تنها چیزی ‌که بیشتر معلوم بود، دوچرخه‌ی رنگ‌ و رورفته‌ای بود که نیمه‌کاره روی زمین رها شده‌بود. ✔️
قطعاتی که هم کنارش بود نشان از این را می‌داد که درحال تعمیر بوده ولی خب پس صاحب مغازه کجامی‌توانست باشد؟ ✖️
قطعاتی هم که کنارش بود، نشان از این را می‌داد که درحال تعمیر بوده، ولی خب، پس صاحب مغازه کجا می‌توانست باشد؟ ✔️
نگاهی به تیریپ‌اش کرد ولی با دیدنش در این وضعیت تأسفی‌ خورد، لباسی کهنه و قدیمی به تن داشت و با سرو صورتی که برای خودش ساخته بود، خیلی سخت و دشوار نبود که بفهمد او صاحب مغازه است. ✖️
نگاهی به تیریپش کرد، ولی با دیدنش در این وضعیت، تأسفی‌ خورد؛ لباسی کهنه و قدیمی به تن داشت و با سر و صورتی که برای خودش ساخته‌بود، خیلی سخت و دشوار نبود که بفهمد او صاحب مغازه است! ✔️
دخترک لبخند به لب، با سه انگشت فشاری به شانه ادگار وارد کرد و با کنار زدنش وارد مغازه شد. با روشن کردن فیوز برق همه مغازه روشن شد بعد دست به کمر روبه روی ادگار گفت: ✖️
دخترک لبخند به لب با سه انگشت، فشاری به شانه‌ی ادگار وارد کرد و با کنار زدنش، وارد مغازه شد. با روشن کردن فیوز برق، همه‌ی مغازه روشن شد؛ بعد دست به کمر روبه‌روی ادگار گفت: ✔️
دخترک که فهمیده‌بود قضیه از چه قرار است اومی زمزمه کردو سمت جعبه ابزاری که روی زمین پهن بود رفت و با برداشتن آچار فرانسه مشغول بستن قطعات دوچرخه شد. ✖️
دخترک که فهمیده‌بود قضیه از چه قرار است «اومی» زمزمه کرد و سمت جعبه‌ابزاری که روی زمین پهن بود، رفت و با برداشتن آچارفرانسه، مشغول بستن قطعات دوچرخه شد. ✔️
چون من میونه‌ خوبی با عمه‌ها ندارم بهتره بهش بگی دیگه به من فکر نکنه... چون باهاش حرف نمیزنم. ✖️
چون من میونه‌‌ی خوبی با عمه‌ها ندارم؛ بهتره بهش بگی دیگه به من فکر نکنه... چون باهاش حرف نمی‌زنم! ✔️
ولی ازاینکه دراین سن پایین جزو دارو دسته‌های خلافکار موریس بود باعث افسوسش شده‌بود، ✖️
ولی از اینکه دراین سن پایین، جزو دار و دسته‌های خلافکار موریس بود، باعث افسوسش شده‌بود. ✔️
وقتی نگاه گنگ ادگار را دید پوفی کشید و ✖️
وقتی نگاه گنگ ادگار را دید، پوفی کشید و ✔️
دخترک: نیازی نیست هنگ کنی بیا سوار شو کاچی به‌از هیچی.
دخترک: نیازی نیست هنگ کنی، بیا سوار شو؛ کاچی به‌ از هیچی. ✔️
ادگار نگاهی به موتور قدیمی دخترک انداخت معلوم بود که اورا از یک قبرستان موتورها برداشته چون به‌جز یک تنه و دو عدد لاستیک چیز دیگری نداشت؛ بدنه‌اش هم حسابی زنگ خورده‌بود و نمایش را ازدست داده‌بود. دست دراز کرد و فرمانش را کمی تکان داد. ✖️
ادگار، نگاهی به موتور قدیمی دخترک انداخت. معلوم بود که او را از یک قبرستان موتورها برداشته، چون به‌جز یک تنه و دو عدد لاستیک، چیز دیگری نداشت؛ بدنه‌اش هم حسابی زنگ زده‌بود و نمایش را از دست داده‌بود! دست دراز کرد و فرمانش را کمی تکان داد. ✔️
ادگار: اول این‌که این بدبخت اگه الان ولش کنی غش می‌کنه، دوماً من نگران خود موتور نیستم نگران صاحب موتورم، اگه این موتور از لاین کارایی بیفته تو بدون موتور چیکار می‌خوای بکنی؟ بدجور ضرر مالی می‌کنی حالا من که هیچی ولی خود تو چرا با وجود اینکه برای موریس کار می‌کنی باید یه همچین اوراقی زیر پات باشه؟ ✖️
ادگار: اول این‌که این بدبخت اگه الان ولش کنی غش می‌کنه! دوماً من نگران خود موتور نیستم، نگران صاحب موتورم؛ اگه این موتور از لاین کارایی بیفته، تو بدون موتور چیکار می‌خوای بکنی؟ بدجور ضرر مالی می‌کنی! حالا من که هیچی، ولی خود تو چرا با وجود اینکه برای موریس کار می‌کنی، باید یه همچین اوراقی‌ای زیر پات باشه؟ ✔️
دخترک که متوجه طعنه ادگار شد سوار موتور شد و ✖️
دخترک که متوجه‌ طعنه‌ی ادگار شد، سوار موتور شد و ✔️
دخترک: حرف بسه ما کاری مهم‌تراز این موتور بی‌نوا داریم! سوار شو. ✖️
دخترک: حرف بسه، ما کاری مهم‌تر از این موتور بی‌نوا داریم؛ سوار شو. ✔️
با سرعتی ازجایش کنده شد، باصدایی که از موتور به گوش می‌خورد ادگار دعا می‌کرد که سالم به مقصد برسد. ✖️
با سرعتی از جایش کنده شد. با صدایی که از موتور به گوش می‌خورد، ادگار دعا می‌کرد که سالم به مقصد برسد. ✔️
در میان رانندگی از دست‌اندازی پریدند که ادگار بی‌هوا دستش روی گودی کمر دخترک نشست به دلیل سرعت زیاد دخترک بلند فریاد زد تا به‌گوش ادگار برسد: ✖️
در میان رانندگی از دست‌اندازی پریدند که ادگار بی‌هوا، دستش روی گودی کمر دخترک نشست! به دلیل سرعت زیاد، دخترک بلند فریاد زد تا به‌ گوش ادگار برسد: ✔️
جسیکا: چی داری میگی عمو من اگه پدرومادر داشتم که الان بین این‌همه دله دزدو قاچاقچی و خلافکار چیکار می‌کردم! ✖️
جسیکا: چی داری میگی عمو؟! من اگه پدر و مادر داشتم که الان بین این‌ همه دله‌دزد و قاچاقچی و خلاف‌کار چیکار می‌کردم؟ ✔️
برای یه دختری به هم سن و سال تو و تنها شهر بزرگ و خطرناکیه، ✖️
برای یه دختری به سن‌وسال تو و تنها، شهر بزرگ و خطرناکیه؛ ✔️
ادگارکه ازسوال‌های بی‌سرو ته جسیکا کلافه شده‌بود ✖️
ادگار که از سؤال‌های بی‌سر و تَه جسیکا کلافه شده‌بود، ✔️
نمی‌دانست این دخترک سرکش و نفهم را چه‌طور بفهماند که دنیا جای شغال ها و گرگ صفت‌هایی است که می‌توانند به راحتی دختری نادان همانند اورا به دام بی‌اندازند. ✖️
نمی‌دانست به این دخترکِ سرکش و نفهم، چه‌طور بفهماند که دنیا جای شغال‌‌ها و گرگ‌صفت‌هایی است که می‌توانند به راحتی، دختری نادان همانند او را به دام بیندازند. ✔️
علاقه‌ای برای بحث با تو ندارم باشه درموردش فکر می‌کنم، ✖️
علاقه‌ای برای بحث با تو ندارم، باشه در موردش فکر می‌کنم؛ ✔️
نگاه مختصری که به ادگار انداخت تقه‌ای به در زد و منتظر ماند تا اجازه ورود پیدا کند. ✖️
نگاه مختصری که به ادگار انداخت، تقه‌ای به در زد و منتظر ماند تا اجازه‌ی ورود پیدا کند. ✔️
بعداز دقيقه‌ای در که بازشد قامت ورزیده مردی نمایان شد، قدمی جلو آمد و دست راستش را بند لبه در کرد و ✖️
بعد از دقيقه‌ای در که باز شد، قامت ورزیده‌ی مردی نمایان شد. قدمی جلو آمد و دست راستش را بند لبه‌ی در کرد و ✔️
مرد با آن ریش زردو بلندی که داشت بیشتر شبيه یک تروریست شده‌بود و باعث رعب و وحشت یک انسان می‌شد، ✖️
مرد با آن ریش زرد و بلندی که داشت، بیشتر شبيه یک تروریست شده‌بود و باعث رعب و وحشت یک انسان می‌شد! ✔️
انواع چنگولی بنگولی‌های مختلفی را به گردن و دست خود آویزان کرده‌بود که با نشان دادن آن سعی این را داشت که ابهت خودش را به رخ بکشد، ✖️
انواع چنگولی‌بنگولی‌های مختلفی را به گردن و دست خود آویزان کرده‌بود که با نشان دادن آن‌ها، سعیِ این را داشت که ابهت خودش را به رخ بکشد. ✔️


جسیکا: واقعاً؟ پس چرا وقتی من و نمی‌خواد ببینه پشت سرم هی زرت و زرت تحفه می‌فرسته، مگه من حمالش هستم که می‌خواد به هرروشی ازم حمالی بگیره و من هیچ کاری نکنم؟! کسی که نخواد کسی رو ببینه کلاً روابط و قطع می‌کنه نه اینکه فقط حرفش و بزنه و بره. ✖️
جسیکا: واقعاً؟ پس چرا وقتی نمی‌خواد من رو ببینه، پشت سرم هی زرت‌ و زرت تحفه می‌فرسته؟ مگه من حمالش هستم که می‌خواد به هر روشی، ازم حمالی بکشه و من هیچ کاری نکنم؟! کسی که نخواد کسی رو ببینه، کلاً روابطش رو قطع می‌کنه؛ نه اینکه فقط حرفش رو بزنه و بره. ✔️


پیغام برسونم تو هم بهتره که حرف گوش کنی و بری رد کارت ✖️
پیغام برسونم. تو هم بهتره که حرف گوش کنی و رد کارت بری؛ ✔️
جسیکا: ببین دیل؛ من این حرفا توی کَتَم نمیره یا کنار میری و می‌ذاری که من موریس‌خان و ببینم و تکلیف خودم و باهاش روشن کنم یااینکه اینجارو روی سر همه خراب می‌کنم‌ و حال همه رو که تو اون خراب شدست می‌گیرم...خودت می‌دونی که این کار رو می‌کنم باهیچ کسی هم شوخی ندارم دیل. ✖️
جسیکا: ببین دیل، من این حرف‌ها توی کَتَم نمیره. یا کنار میری و می‌ذاری که من موریس‌خان رو ببینم و تکلیف خودم رو باهاش روشن کنم، یا اینکه اینجا رو روی سر همه خراب می‌کنم‌ و حال همه رو که تو اون خراب‌شده هستن، می‌گیرم... خودت می‌دونی که این کار رو می‌کنم، با هیچ‌کسی هم شوخی ندارم؛ دیل! ✔️
مردی که حالا معلوم شده‌بود اسمش دیل است با اخمی که برروی پیشانی داشت کنار رفت و گفت: ✖️
مردی که حالا معلوم شده‌بود اسمش دیل است، با اخمی که بر روی پیشانی داشت، کنار رفت و گفت: ✔️
چون موریس خان حسابی اعصابش به خاطر اون ریک عوضی خراب هست تو خراب‌ترش نکن...تو که می‌خوای خودتو به کشتن بدی اصلاً من چیکاره باشم...بیا...بیا برو داخل تا موریس‌خان دخلت و بیاره. ✖️
(چون موریس‌خان حسابی اعصابش به خاطر اون ریک عوضی خراب هست؛ تو خراب‌ترش نکن. تو که می‌خوای خودت رو به کشتن بدی، اصلاً من چیکاره باشم؟ بیا... بیا برو داخل تا موریس‌خان دخلت رو بیاره. ✔️
جسیکا: نه می‌تونی باهام باشی نه می‌تونی جام باشی این و گفتم که در جریان باشی پس لطفاً من و نصیحت نکن که گوشم از این حرفا پره. ✖️
جسیکا: نه می‌تونی باهام باشی، نه می‌تونی جام باشی. این رو گفتم که در جریان باشی، پس لطفاً من رو نصیحت نکن که گوشم از این حرف‌ها پره. ✔️
📌تکرار فعل «باشی» در سطرهای نزدیک.


آخه به چی تو حسادت کنم به رفتار خوشت یا به قیافه خوشگلت؟ کدوم؟ فعلا رئیس بیشتر از تو به من اعتماد و توجه داره جوجه. ✖️
آخه به چی تو حسادت کنم؟ به رفتار خوشت یا به قیافه‌ی خوشگلت؟ کدوم؟! فعلاً رئیس بیشتر از تو به من اعتماد و توجه داره، جوجه! ✔️


▪️مثال از چسباندن سه نقطه در وسط جمله به واژه بعدش:
دخترک: همه برای انجام یه کاری اینجان...همه ما برای انجام یه کاری اینجا(دنیا) هستیم ولی بستگی داره برای چه‌کاری اینجا اومدی؟ ✖️
دخترک: همه برای انجام یه کاری اینجان... همه‌ی ما برای انجام یه کاری اینجا «دنیا» هستیم، ولی بستگی داره برای چه‌کاری اینجا اومدی؟ ✔️
دخترک: آره می‌دونی چرا...چون هر خری پاشه بیاد دم مغازه‌ام و بعد بیاد بگه که می‌خواد با موریس ملاقات کنه به نظرت من باید اعتماد بکنم؟ از کجا معلوم مأمور پاَمور نباشی؟ ✖️
دخترک: آره می‌دونی چرا... چون هر خری پاشه بیاد دم مغازه‌م و بعد بیاد بگه که می‌خواد با موریس ملاقات کنه، به‌نظرت من باید اعتماد بکنم؟ از کجا معلوم مأمور‌پَأمور نباشی؟ ✔️
دخترک: اوم خوبه...چون حوصله توضیح دوباره رو ندارم حالا راه بیفت. ✖️
دخترک: اوم خوبه... چون حوصله‌ی توضیح دوباره رو ندارم؛ حالا راه بیفت. ✔️
دخترک: واقعاً تویی که با امثال موریس خان می‌گردی باید پیاده باشی؟ جلل خالق حداقل باید یه ابوقراضه‌ای برای خودت داشته باشی...نداری؟ ✖️
دخترک: واقعاً تویی که با امثال موریس‌خان می‌گردی باید پیاده باشی؟ جل‌الخالق! حداقل باید یه ابوقراضه‌ای برای خودت داشته باشی... نداری؟! ✔️
ادگار: نه نگران نباش...نمیفتم. ✖️
ادگار: نه نگران نباش... نمی‌افتم. ✔️
دخترک: اسمم جسیکا هست ولی همه جسی صدا میزنن، تو هم هرطور راحتی می‌تونی صدا بزنی در عوض من تورو به جای اقای لانگمن...ادگار صدات می‌کنم...خوبه؟ ✖️
دخترک: اسمم جسیکا هست ولی همه جسی صدام می‌زنن؛ تو هم هرطور راحتی، می‌تونی صدام بزنی. در عوض من تو رو به‌جای آقای‌لانگمن، ادگار صدات می‌کنم... خوبه؟ ✔️
ادگار: مهم نیست...هرطور خواستی صدا کن...راستی تو پدرمادرت کجان؟ ✖️
ادگار: مهم نیست... هرطور خواستی صدام کن. راستی، تو پدر و مادرت کجان؟ ✔️
جسیکا: خب آره بود...ولی ✖️
جسیکا: خب آره بود... ولی ✔️
ادگار: حتی موریس...مردها برای تو یه خطر محسوب میشه پس باید تا می‌تونی ازشون فاصله بگیری این و اینکه ازت بزرگ‌ترم آویزه گوشت کن. ✖️
ادگار: حتی موریس... مردها برای تو یه خطر محسوب میشن، پس باید تا می‌تونی ازشون فاصله بگیری. این رو برای اینکه ازت بزرگ‌ترم، آویزه‌ی گوشت کن. ✔️
ادگار: آره ولی خودش نیستی که‌...هرکاری هم که بکنی بازم یه دختری...دختر. ✖️
ادگار: آره، ولی خودش که نیستی؛ هر کاری هم که بکنی، باز هم یه دختری... دختر! ✔️
جسیکا: اینجا کلابشه، معمولاً با دارو دسته‌اش هم اینجا پلاسه، تمام معاملاتش هم اینجا میشه بریم داخل؛ اگه نبود تورو می‌برم محل کارش...هرچند که چه فرقی برای تو می‌کنه. ✖️
جسیکا: اینجا کلابشه، معمولاً هم با دار و دسته‌ش اینجا پلاسه؛ تمام معاملاتش هم اینجا میشه. بریم داخل؛ اگه نبود، تو رو می‌برم محل کارش... هرچند که چه فرقی برای تو می‌کنه! ✔️
هارت و پورت می‌کنه کاری از دستش برنمیاد...نگران نباش. ✖️
هارت‌وپورت می‌کنه، کاری از دستش برنمیاد؛ نگران نباش. ✔️
دیل: بعضی از هارت و پورت‌ها رو باید جدی گرفت، چون صلاح کار داخلشه...نادیده که بگیری ✖️
دیل: بعضی از هارت‌وپورت‌ها رو باید جدی گرفت، چون صلاح کار داخلشه... نادیده که بگیری، ✔️
📌نویسنده‌ی عزیز اثر شما ملزم به ویرایش مجدد می‌باشد. استفاده صحیح از علائم نگارشی، ویرگول، نقطه‌ویرگول‌ و نقطه، نچسباندن دو واژه به‌هم، استفاده کمتر و‌ صحیح‌تر از سه نقطه«...» را در اثر خود تصحیح بفرمایید.


شخصیت‌پردازی:
▪️شخصیت‌پردازی بیرونی افراد در اثر، بسیار کم و محدود می‌باشد و تنها به رنگ مو و چشمی اشاره شده‌است. توصیف شخصیت‌ها مستقیم بوده و شاهد توصیفات قوی از شخصیت‌ها نیستیم.
▪️در توصیف ظاهری شخصیت اصلی اثر «ادگار» تنها به سیاهی چشمان او اشاره شده‌است یا پوشش او که پالتوی سیاه بلند و کلاهی لبه‌داری است. در کل خواننده نمی‌تواند تصور واضح و محکمی از زاویه‌های چهره و میمیک‌های صورت افراد در رمان داشته باشد.
▪️توصیفات مستقیم، کلیشه‌ی بالایی دارند و از نقاط ضعف اثری محسوب می‌شوند.
▪️مثالی از شخصیت‌پردازی بیرونی با توصیف مستقیم:
خانم اکسلا:
«زنی ‌مسن با موهایی ‌که به‌ رنگ توسی ‌در آمده‌بودند، مقابلش‌ ایستاد. اگر او را در زمان ‌جوانی می‌دید، شک نداشت که ‌زیباترین‌ زنی بود که تا به ‌حال ‌با او روبه‌رو شده‌بود.»

▪️توصیفات گام‌به‌گام و غیرمستقیم برای شخصیت‌پردازی بیرونی در سیر رمان، بسیار محدود می‌باشد و چند جا اشاراتی کوتاه شده‌است.
▪️مثال:
جسیکا:
«با ناز روی میز نشست و با طنازی تکانی به موهای بلوند کوتاهش داد.»
هیدر:
«دستش را لای خرمن موهای بلوند هیدر کشید و با دلسوزی...»
«دخترک تیله‌های آبی‌رنگش را دور اتاق چرخاند...»

▪️شخصیت‌پردازی‌های بیرونیِ غیرمستقیم در اثر بسیار اندک‌ می‌باشند و ضعف بزرگی‌ است که در سرتاسر سیر رمان به چشم می‌آید.


◾شخصیت‌پردازی درونی در اثر قوی‌تر می‌باشد. هرچند شاهد توصیفات مستقیمی از افراد هستیم.
مثال:
جسیکا:
«به‌نظر سن و سالی نداشت و این زبان‌ درازی‌هایش زیادی برایش جالب بود ولی ازاینکه دراین سن پایین جزو دارو دسته‌های خلافکار موریس بود باعث افسوسش شده‌بود، به نظر دختر زیبایی می‌آمد ولی با صورت پسرانه‌ای که برای خودش ساخته‌بود زیبایی و لطافت دخترانگی‌اش را پنهان کرده‌بود.»

▪️در سیر رمان، «جسیکا» اخلاقی پسرانه دارد و شخصیت‌پردازی درونی او، این‌گونه پرداخته شده‌است که از دیالوگ‌هایی که می‌گوید نیز به خوبی به خواننده شناسانده می‌شود.
▪️«ادگار» مردی ساکت و مرموز است که در مونولوگ‌ها با رفتارش و دیالوگ‌های محکمی که دارد، شخصیت درونی مرموز و قوی برای خواننده دارد.
▪️«هیدر» نیز با توضیح «خانم‌اکسلا» در سیر رمان، کاملاً شخصیت درونی‌اش برای خواننده شرح داده می‌شود:
▪️مثال:
«اکسلا: بعضی از بچه‌ها خیلی سرکش هستن و به‌ آسانی با خانواده جدیدشون کنار نمیان، هیدر هم از اون دسته بچه‌هاست اخلاق خیلی بدی داره، سرکش و لجباز هست و حتی هم ممکنه کارهایی بکنه که برای شما خوشایند نباشه ولی به هرحال دختر خیلی خوبی هست لطفاً شما هم سعی کنید که باهاش مدارا کنید، از دست کارهاش دلخور یا عصبی نشید و واکنش منفی نشون ندین چون این حرکات ممکنه بیشتر ترغیب بشه تا با شما لج کنه و ممکنه به اینکه باشما بیشتر دشمنی کنه اضافه‌ بشه.»
▪️شخصیت‌پردازی برای همراهی خواننده با شخصیت‌های داستان، از اهمیت بالایی برخوردار است. شخصیت‌پردازی درونی افراد با توصیفاتِ روحیات و اخلاقیات آن‌ها، قوی‌تر شکل گرفته‌است. اما شخصیت‌پردازی بیرونی بسیار کم و ضعیف می‌باشد.
📌نویسنده عزیز در دیالوگ‌های خود می‌توانند شخصیت‌پردازی بیرونی و درونی بیشتری از افراد داشته باشند تا خواننده با افراد داستان حس نزدیکی و هم‌ذات‌ پنداری بیشتری نماید.

توصیفات:
▪️توصیفات مکان و آوا و احساسات و هیجان‌ها اکثراً توصیفات مستقیم هستند.
▪️توصیفات مستقیمِ پیرامون یا احوالیات از نقاط ضعف رمان بوده و کلیشه‌ی بالایی برای اثر دارند.
▪️توصیفات مختصر و محدود می‌باشند. به‌خصوص توصیفات آواها و بوها در پیرامون، ناچیز هستند و اشاراتی هم که شده‌است، تماماً توصیفاتی مستقیم می‌باشند. نویسنده‌ی عزیز در اثر خود، بیشتر بر دیالوگ‌ها تمرکز داشته‌اند و شاهد توصیفات گام‌به‌گام محدودی هستیم.
▪️توصیفات اندک بوده و مشکلی در باورپذیری آن‌ها وجود ندارد و تنها به آن‌ها کم پرداخته شده‌است.
▪️مثالی از توصیفات مستقیم فضا و پیرامون:
«اتاقی ‌کاملا با تم دخترانه بود؛ پرده‌ها و روپوش تخت‌ همه به رنگ ‌صورتی بودند و کمد و فرشی که روی ‌زمین پهن بود، به رنگ قهوه‌ای ‌سوخته بودند.»

«کنار کلبه‌ی چوبی یک تنه قطع شده‌ی درخت و تعدادی تنه‌ی درخت روی زمین افتاده‌بود. کنار دیوار کلبه هم تبری تکیه زده‌بود که مطمئن بود جنس بدنه‌ی تبر، از بهترین نوع فولاد ساخته شده‌بود.»

«نگاهی به نمای داخلی کلبه کرد. سالنی کوچک که یک میز نهارخوری، با دو صندلی که به زور جا می‌شدند. در کنارش آشپزخانه کم مجهزی که فقط می‌توانست در آن در حد غذاهای ساده درست کرد. اتاقی هم قابل دید نبود پس کجا باید شب‌شان را صبح می‌کردند؟»

«با دقت اتاق اهدائی‌اش را برسی کرد. خیلی کوچک و نقلی بود. تختی تمیز اما کهنه کنار پنجره‌ی اتاق بود که می‌توانست از آن محوطه بیرونی خانه را ببیند. آن‌ طرف‌تر کمدی بود که اگر صاحب لباسی شد بتواند در آن بگذارد.»


▪️توصیف مستقیمی از بو:
«اتاق کاملاً درون دود و دم سیگار تاریک شده‌بود و بوی نامطبوعی پخش کرده‌بود؛»

▪️توصیف مستقیم صدا در پیرامون:
«هنوز هوا روشن بود، ولی با خرد شدن برف‌های زیر پای او که تا مچ پا فرو می‌رفت، می‌توانست به تنهایی در شب برایش خطرناک و دلهره‌آور باشد. درخت‌هایی بلند و سر به فلک کشیده، صدای قارقار پرندگان و مه‌ی که نصف جنگل را پوشانده‌بود، بیشتر ترس را به دلش می‌انداخت‌

▪️توصیف غیرمستقیم صدا:
«با فشاری که به دستگیره‌ی در داد، با صدای گوش خراش قیژ مانندی باز شد و فضای سوت و کور خانه نمایان شد.»
📌نویسنده‌ی عزیز باید توجه داشته باشند، توصیف شخصیت‌ها، صداها، بوها، پیرامون و محیط، باید در خلال داستان گنجانده شوند و به‌طور مستقیم به آن‌ها پرداخته نشود.
▪️مثالی از توصیف غیرمستقیم منتقد:
«عکس مردی درون برگه چاپ شده‌بود. موهای قهوه‌ای با چشم‌های عسلی و زرد رنگ.» ✖️
📌به موهای قهوه‌ای مرد در عکس چاپ‌شده نگریست که زردی جذابی به رنگ عسلی چشمان او بخشیده‌بودند. ✔️
📌منتقد پیشنهاد می‌دهد برای دوری از کلیشه‌ی بالای توصیفات مستقیم در خلال دیالوگ‌ها، توصیفات غیرمستقیم و گام‌به‌گامی از محیط و احوالیات و شخصیت‌ها در نظر گرفته شود.

زاویه دید:
▪️زاویه دید در رمان، سوم شخص یا دانای کل می‌باشد که به‌خوبی روایت همه جوانب را پوشش می‌دهد.
▪️زاویه دید به‌خوبی در تمامی محتوا رعایت شده‌است و شاهد پرشی نیستیم.
▪️زاویه دیدِ دانای کل به علت تسلط بر تمامی جوانب، بر سیر رمان و ژانرهای انتخابی، مناسب بوده و روات‌کننده‌ی خوبی برای اثر می‌باشد.

کشمکش و تعلیق:
▪️تعلیق:
▪️تعلیق برای حس کنجکاوی خواننده و ترغیب او بر دنبال کردن داستان از اهمیت بالایی برخوردار است.
▪️نویسنده‌ی عزیز با ایجاد تعلیقی بزرگی در آغاز داستان از رازی که «ادگار» حفظ می‌کند و به دنبال پدرخوانده شدن برای دختری به پرورشگاهی آمده‌است که خودش پانزده‌سال پیش، تحویل آن مکان داده‌است؛ ذهن خواننده را به چالش می‌کشد و داستان را برای یافتن این راز جذاب می‌نماید.
▪️تعلیق‌های کوچکی مانند حضور دختری به نام «جسیکا» در باند خلاف‌کاری که به دنبال سر در آوردن از کارهای «موریس»،رئیس باند هست، شکل گرفته‌است یا حضور «تاگو» پسر پرورشگاهی و کنکاش او در مورد زندگی گذشته «هیدر» نیز در سیر رمان، ایجاد تعلیق می‌کند.
▪️تعلیق اصلی زمانی برای خواننده شکل می‌گیرد که «هیدر» با ترک کردن پدرخوانده‌اش و تنها ماندنش، در محله‌ی بی‌خانمان‌ها با «جسیکا» روبه‌رو می‌شود و از او‌طلب کمک می‌نماید.
▪️تعلیق‌ها به اندازه در سیر رمان ایجاد شده‌اند و به‌خوبی ذهن خواننده را به چالش می‌کشند.
▪️تعلیق‌ها با رازآلودگی، برای خواننده جذاب می‌باشند و با ایجاد ابهام و کنجکاوی او را بر دانستن ادامه‌ی داستان ترغیب می‌کنند.
📌پیشنهاد منتقد برای بهبود تعلیق‌ها، چون اثر دیالوگ‌محور می‌باشد، نویسنده‌ی عزیز می‌توانند در دیالوگ‌ها با شاخ‌وبرگ دادن به تعلیق‌ها و مرموز نمودن اثر خود، خواننده را بیشتر به دانستن رازها مشتاق نمایند.

▪️کشمکش درونی:
▪️به کشمکش‌های درونی افراد و نگرانی‌ها و احوالیات آن‌ها در سیر رمان کم پرداخته شده‌است.
▪️کشمکش درونی «هیدر» از سپرده شدن به پدرخوانده‌ای، بیشتر در سیر رمان دیده می‌شود. اما در کل به علت دیالوگ‌محور بودن رمان، در مونولوگ‌ها شاهد کشمکش درونی زیادی نیستیم و بیشتر به شرح وقایع پرداخته شده‌است.
▪️با توجه به ایده و «ژانر معمایی» کشمکش‌های درونی افراد در این زمینه‌ها پر رنگ‌تر می‌باشند.
▪️کشمکش‌های درونی «هیدر و ادگار» به‌خوبی و متناسب با محتوا پیش رفته‌است و به درستی به آن‌ها پرداخته شده‌است.
▪️«هیدر» نگرانی‌هایی درونی از وضعیت جدیدش کنار پدرخوانده‌ی مرموزش دارد. «ادگار» کشمکشی درونی با رازی که از دیدن دختر، درون او شعله‌ور می‌شود، دارد. این کشمکش‌ها سیر رمان را برای خواننده جذاب می‌نمایند و خواننده با ذهنیت و احوالیات آن‌ها به‌خوبی همراه می‌شود.
▪️ضعف رمان در کل برای توصیفات و کشمکش‌های درونی کم، دیالوگ‌محور بودن آن می‌باشد که گویی نویسنده، فضای محدودی در مونولوگ‌ها برای پردازش به این موضاعات دارند.
▪️مثالی از کشمکش درونی «هیدر»:
«دیروز خانم اکسلا به او گفته‌بود که مردی قصد دارد که او را به فرزندخواندگی بگیرد؛و این یعنی که او هم بعد از نوزده‌سال داشت صاحب پدر می‌شد. ولی آیا کار درستی است که بخواهد با آن مردی که هیچ شناختی از او ندارد زندگی کند؟ اگر که همانند والدین لیلو باشد و به او اجازه هرکاری را ندهد چه‌ کار باید بکند؟ او نوزده‌سال طعم تلخ تنهایی را کشیده و دوست ندارد که این تنهایی تا آخر عمرش ادامه پیدا کند.»
▪️مثالی از کشمکش درونی «ادگار»:
«با دیدن هاله‌ای از اشک درون چشم‌های آبی دخترک تپش قلبش بالاتر رفت. به یاد گذشته‌های تلخ و ناگوار، به یاد چشم‌های آشنای دخترک، به یاد سال‌ها تنهایی‌اش. او بعد از آن ماجرا مرد سخت و سنگدلی شده‌بود، که به هیچ‌ک.س رحم نمی‌کرد و بی‌رحمانه آدم می‌کشت.»

کشمکش بیرونی:
▪️کشمکش‌های بیرونی بیشتر در سیر رمان، کشمکش‌های انسان‌ با انسان می‌باشند و شاهد کشمکش انسان با حیوان نیز می‌باشیم.
▪️کشمکش‌های بیرونی کوچکی در حد کشمکش‌های لفظی «ادگار و جسیکا» یا «جسیکا و دیل» «ادگار و موریس» در داستان شکل می‌گیرد که همگی از کشمکش‌های انسان با انسان می‌باشند.
▪️اولین کشمکش بیرونی بزرگ‌تر بین «هیدر و تاگو» شکل می‌گیرد که «هیدر» ضربه‌ای نیز بین دعوا به «تاگو» می‌زند و صدایش را به حالت دعوا سر او بلند می‌کند.
▪️کشمکش اصلی رمان حمله‌ی «خرس به هیدر» و فرار او می‌باشد که با رسیدن پدرخوانده‌اش به اوج می‌رسد و با تبری توسط ا«دگار» خرس کشته می‌شود. این کشمکش، انسان با حیوان می‌باشد.
▪️حمله‌ی خرس، کشمکش انسان با حیوان، جذابیت بالایی به اثر داده‌است و برای خواننده هیجان‌آور می‌باشد و سیر رمان را از یک‌نواختی خارج می‌نماید.
▪️کشمکش پایانی جر و بحث «هیدر با پدرخوانده‌اش» می‌باشد که منجر به رفتن و تنها گذاشتن او می‌شود که این نیز کشمکش انسان با انسان می‌باشد.
▪️کشمکش‌های بیرونی در سیر رمان بسیار قوی و جذاب پیش برده شده‌اند و از نقاط قوت رمان می‌باشند.

ایده و پیرنگ:
▪️«ادگار» مردی مرموز برای گرفتن دختری به فرزندخواندگی به پرورشگاهی می‌رود که خود او پانزده‌سال قبل او را به آن مکان سپرده‌است. بعد ازطی مراحل قانونی، دختر نوزده‌ساله «هیدر» را به فرزندخواندگی می‌پذیرد و او را به خانه‌ی خود که کلبه‌ای در وسط جنگل هست، می‌برد. «هیدر» از مرموزی پدرخوانده و شرایط زندگیش ناراضی می‌باشد. «ادگار» فردی مزدور و آدم‌کش می‌باشد که با واسطه‌گری دختری به نام «جسیکا» از افراد «موریس» رئیس باندی که می‌خواهد برای او کار کند، نزد او می‌رود و با گرفتن مبلغی قبول می‌کند فرد سیاستمداری را برای «موریس» بکشد. در کشمکش معامله با «موریس» «هیدر» را در کلبه تنها می‌گذارد. «موریس» را وادار به قبول مبلغ پبشنهادی خود می‌کند و به کلبه باز می‌گردد.
اما «هیدر» با گوش ندادن به گوش‌زد پدرخوانده‌اش که از کلبه بیرون نیاید، دردسری درست می‌کند و با بیرون آمدن از کلبه، خرسی به او هجوم می‌آورد و با رسیدن «ادگار» و کشتن خرس، او احساساتس جریحه‌دار می‌شود. «هیدر» از پدرخوانده‌ش می‌خواهد، او‌ را برلی دیدار با «خانم‌ایزی» به پرورشگاه ببرد. در آنجا برای برگشتن همراه «ادگار» امتناع می‌کند. «ادگار» که فردی خشک و یک‌دنده است، او‌ را جا می‌گذارد و می‌رود. «هیدر» تنها و بی‌خانمان می‌شود و به محله کارتن‌خواب‌ها می‌رود. در آن محل با «جسیکا» یکی از افراد باند خلاف «موریس» روبه‌رو می‌شود و برای داشتن جایی از او درخواست کمک می‌کند.
▪️داستان کلیشه‌ی ایده‌های مزدورانه و قاتلینی که برای پول به راحتی آدم می‌کشند را دارد.
▪️قلم نویسنده با رازی که در خلال ایده‌ی خود از گذشته‌ی قاتل پنهان نموده‌است، جذابیت مناسبی بر کلیشه‌ای بودن آن داده‌است.
▪️ایده ضعف‌هایی در پرداخت کم به توصیفات و کشمکش‌های درونی دارد. شخصیت‌پردازی‌ها ضعیف می‌باشند و پیرنگ داستان از لحاظ باورپذیری از سن فرزندخوانده و شرایط واگذاری آن ضعیف است و نقطه ضعف بزرگی در اثر می‌باشد.
▪️نویسنده‌ی عزیز با کم کردن دیالوگ‌های کم‌اثر و مونولوگ‌هایی که کشمکش‌های درونی و توصیفات غیرمستقیم بیشتری در بر داشته باشند، می‌توانند ایده و پیرنگ داستان خود را قوی‌تر نمایند و بر کلیشه‌ی آن فائق شوند.
📌پیشنهاد منتقد برای نویسنده خوش‌قلم چنین است که باورپذیری در ایده خود را بالا ببرند. زیرا در ژانرهای غیرفانتزی، باورپذیری، بسیار در جذاب‌تر شدن داستان تأثیر دارد و با برطرف نمودن اشکالات ذکرشده، استخوان‌بندی قوی‌تری به اثر خود بدهند.

ایرادات نگارشی:
▪️ایرادات نگارشی در متن رمان بسیار چشم‌گیر هست. عدم رعایت علائم نگارشی که در بخش دیالوگ‌ها و مونولوگ‌ها به آن پرداخته شد.
▪️پرش‌های زمانی و فعل‌ها در بخش بافت و لحن با مثال ذکر شده‌است.
▪️چسبیدن واژه‌ها به‌هم که موجب ضعف متن می‌شود، بسیار تکرار شده‌است.
▪️عدم رعایت نکردن نیم‌فاصله‌ها در فعل‌های مرکب و کلمات مرکب دیده می‌شود.
📌نویسنده عزیز توجه داشته‌ باشند به علت زیادی ایرادات تنها به ده‌ پارت صفحه اول رمان پرداخته شده‌است و باقی پارت‌ها باید با کمک ناظر محترم ویرایش شوند.
▪️مثال‌هایی از دیگر ایرادات نگارشی:
آخرین شبیه که تنهام✖️
آخرین شبی که تنهام✔️
این آسمون بهم✖️
این آسمون به‌هم✔️
دیگه نمیکنه ترامادول اثر ✖️
دیگه نمی‌کنه ترامادول اثر ✔️
نمی‌چرخه گرامافون اصلا ✖️
نمی‌چرخه گرامافون اصلاً ✔️
باخودم این گیلاس الکلم ✖️
با خودم این گیلاس الکلم ✔️
می‌خوام آنقدر دور بشم ✖️
می‌خوام اِنقدر دور بشم ✔️
دولبه‌ی‌ پالتوی‌ ✖️
دو لبه‌ی‌ پالتوی‌ ✔️
ساق‌پایش ✖️
ساق‌ پایش ✔️
خیره‌ی ساختمان‌ روبه‌رویش‌ شد، ✖️
خیره‌ به ساختمان‌ روبه‌رویش‌ شد، ✔️
سفید رنگی ✖️
سفیدرنگی ✔️
(محل‌ نگهداری‌ بچه‌های‌ بی‌سرپرست) ✖️
(«محل‌ نگهداری‌ بچه‌های‌ بی‌سرپرست») ✔️
زن: شما آقای‌ ادگار لانگمن ‌هستید؟ ✖️
زن: شما آقای‌‌ادگار لانگمن ‌هستین؟ ✔️
پونزده سال پیش ✖️
پونزده‌سال پیش ✔️
اکسلا: نمی‌خواین ‌ببینیش؟ ✖️
اکسلا: نمی‌خواین ‌ببینینش؟ ✔️
طی‌کرد ✖️
طی‌ کرد✔️
اتاقی ‌کاملا ✖️
اتاقی ‌کاملاً ✔️
قهوه‌ای ‌سوخته ✖️
قهوه‌ای‌سوخته✔️

با یک تی‌شرتی قرمز رنگ و شلوار جین که مسلماً برای یک دختر به سن و سال او مناسب نبود، زیادی معصوم شده ‌بود. ✖️
با یک تیشرت قرمزرنگ و شلوار جین که مسلماً برای یک دختر به سن‌وسال او مناسب نبود، زیادی معصوم شده‌بود. ✔️

خانم ‌اکسلا ✖️
خانم‌اکسلا ✔️
بدون اسم که نمیشه درسته آقای لانگمن؟✖️
بدون اسم که نمیشه، درسته آقای‌لانگمن؟ ✔️
دستپاچگی ✖️
دست‌پاچگی ✔️
با کمی مکث به راه رفته مدیر نگاه کرد، ✖️
با کمی مکث به راهِ رفته‌ی مدیر نگاه کرد، ✔️
خانم اکسلا با تنظیم کردن شوفاژ اتاق، ✖️
خانم‌اکسلا با تنظیم کردن شوفاژ اتاق، ✔️
غیر ممکن ✖️
غیرممکن ✔️
ادگار: میتونم بپرسم چرا؟ ✖️
ادگار: می‌تونم بپرسم چرا؟ ✔️
ببینید آقای لانگمن، ✖️
ببینین آقای‌لانگمن، ✔️
به قولتون وفا کنید و از اینجا برین، ✖️
به قولتون وفا کنین و از اینجا برین، ✔️
ادگار: خب؛ من باید چیکار کنم؟ ✖️
ادگار: خب، من باید چیکار کنم؟ ✔️
خانم اکسلا با لبخند زیبایی ✖️
خانم‌اکسلا با لبخند زیبایی ✔️
اکسلا: باید این فرم و پرکنید. ✖️
اکسلا: باید این فرم رو پرکنین. ✔️

فرم را پس روی میز برگرداند؛ ناگهان با به‌ یاد آوردن خانم ایزی که حکم مادر را برای هیدر داشت، کنجکاو نگاهش را به خانم اکسلا داد و گفت: ✖️
فرم را دوباره روی میز برگرداند؛ ناگهان با به‌ یاد آوردن خانم‌ایزی که حکم مادر را برای هیدر داشت، کنجکاو نگاهش را به خانم‌اکسلا داد و گفت: ✔️

شما گفتین خانم ایزی ✖️
شما گفتین خانم‌ایزی ✔️
بهتره که شما هم بدونید. ✖️
بهتره که شما هم بدونین. ✔️
فکر کنم بهتره که شما هم بدونید ✖️
فکر کنم بهتره که شما هم بدونین ✔️
ادگار: یه سوال دیگه. ✖️
ادگار: یه سؤال دیگه. ✔️
اکسلا: بفرمایید. ✖️
اکسلا: بفرمایین. ✔️
خانم اکسلا نگاه گرفت و ازجایش ✖️
خانم‌اکسلا نگاه گرفت و از جایش ✔️
خانم اکسلا اشتیاقی برای توضیح این سوال ندارد ✖️
خانم‌اکسلا اشتیاقی برای توضیح این سؤال ندارد ✔️
اکسلا: بهتره که از خودش بپرسید ✖️
اکسلا: بهتره که از خودش بپرسین، ✔️
اکسلا: واگر هم کمکی از دست من براومد ✖️
اکسلا: و اگر هم کمکی از دست من بر اومد ✔️
همراهش خانم اکسلا هم از جایش بلند شد. ✖️
همراهش خانم‌اکسلا هم از جایش بلند شد. ✔️
اورا تا کنار در ساختمان رهنمایی کرد. ✖️
او را تا کنار در ساختمان راهنمایی کرد. ✔️
سوپر مارکت✖️
سوپرمارکت✔️
بیشتر درآن کوچه دست فروش‌ها و دلال‌ها درحال خرید و فروش اجناس بودند و چيز غیر عادی مشاهده نمی‌شد. ✖️
بیشتر در آن کوچه دست‌فروش‌ها و دلال‌ها درحال خریدوفروش اجناس بودند و چيز غیرعادی مشاهده نمی‌شد. ✔️

درون جیب پالتویش دست انداخت و برگه تا شده‌ای را بیرون اورد و ✖️
درون جیب پالتویش دست برد و برگه‌ی تاشده‌ای را بیرون آورد و ✔️

سمت مقصد مشخص شده خودش را سوق داد. ✖️
سمت مقصد مشخص‌شده خودش را سوق داد. ✔️
دخترک: نپرسیدم چی هستی...پرسیدم کی هستی؟ ✖️
دخترک: نپرسیدم چی هستی... پرسیدم کی هستی؟ ✔️
با موریس خان کار داری، ✖️
با موریس‌خان کار داری، ✔️
سن و سالی ✖️
سن‌وسالی ✔️
زبان‌ درازی‌هایش ✖️
زبان‌‌درازی‌هایش ✔️
ادگار: تو قراره از همه چیز سردر بیاری؟ ✖️
ادگار: تو قراره از همه‌چیز سر در بیاری؟ ✔️
بعداز بستن پیچ دوچرخه، ✖️
بعد از بستن پیچ دوچرخه، ✔️
چندوقته ✖️
چند وقته ✔️
این همه راه و بریم. ✖️
این همه راه رو بریم. ✔️
ادگار گوشه چشمش راخاراند و گفت: ✖️
ادگار گوشه‌ی چشمش را خاراند و گفت: ✔️
به نظرت به یک پادو چه قدر پول میدن؟! ✖️
به‌نظرت به یه پادو چقدر پول میدن؟ ✔️
ریز ریز خندیدن ✖️
ریزریز خندیدن ✔️
اسمت چیه خانم کوچولو. ✖️
اسمت چیه خانم‌کوچولو؟ ✔️
بعداز قفل کردنش ✖️
بعد از قفل کردنش ✔️
روانه‌شد ✖️
روانه‌ شد‌ ✔️
گوشه لبش را خاراند ✖️
گوشه‌ی لبش را خاراند، ✔️

نگاه مختصری که به ادگار انداخت تقه‌ای به در زد و منتظر ماند تا اجازه ورود پیدا کند. ✖️
نگاه مختصری که به ادگار انداخت، تقه‌ای به در زد و منتظر ماند تا اجازه‌ی ورود پیدا کند. ✔️

اورا می‌کاوید ✖️
او را می‌کاوید، ✔️
اون گوشات ✖️
اون گوش‌هات ✔️
چرا همش می‌خوای من و ازاینجا بیرون کنی؟ دارم دیگه به‌این نتیجه ✖️
چرا همه‌ش می‌خوای من رو از اینجا بیرون کنی؟ دارم دیگه به‌ این نتیجه ✔️
جسیکا: هی تو، ازاینکه امروز مورد توجه همه هستی ✖️
جسیکا: هی تو، از اینکه امروز مورد توجه همه هستی ✔️

نقاط ضعف و قوت:
▪️نقاط قوت: عنوان، جلد، خلاصه، مقدمه، آغاز، میانه، شخصیت‌پردازی درونی، زاویه دید، تعلیق و کشمکش‌های بیرونی.
▪️نقاط ضعف: ژانرها، بافت و لحن، سیر رمان، دیالوگ‌ها و مونولوگ‌ها، توصیفات، شخصیت‌پردازی بیرونی، کشمکش‌های درونی، ایده و پیرنگ، ایرادات نگارشی.

سخن پایانی منتقد:
📌نویسنده‌ی خوش‌قلم به عنوان یک خواننده از رازآلودگی سیر رمان شما عزیز، لذت بردم. با پردازش بیشتر به توصیفات غیرمستقیم و شخصیت‌پردازی قوی‌تر، جذابیت اثر خود را بالا ببرید. ضعف ایده رمان را با باورپذیر نمودن آن و تحقیقات بیشتر پیرامون بحث فرزندخواندگی از بین ببرید. ایرادات نگارشی را حتماً با کمک ناظر محترم ویرایش بفرمایید.
امید آنکه در عرصه‌ی نویسندگی قلمی قوی و مانا داشته باشید.
▪️ساناز هموطن
 

ریحانا۲۰

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
720
8,128
مدال‌ها
2
برخاست ز امتحانت یکبارگی دل من
من خود کیم که با من در امتحان نشستی

تا من تو را بدیدم، دیگر جهان ندیدم
گم شد جهان ز چشمم، تا در جهان نشستی

ما ز خرابات عشق مسـ*ـت الست آمدیم

نام بلی چون بریم چون همه مسـ*ـت آمدیم

پیش ز ما جان ما خورد شراب الست

ما همه زان یک شراب مسـ*ـت الست آمدیم

خاک بد آدم که دوست جرعه بدان خاک ریخت

ما همه زان جرعه دوست به دست آمدیم

ساقی جام الست چون و سقیهم بگفت

ما ز پی نیستی عاشق هست آمدیم




با سلام خدمت کادر مدیریت انجمن رمان بوک و بانو ساناز عزیز

من واقعا از اینکه اینجا فعالیت رمانم را دارم خوشحال هستم و از تمامی دست‌اندرکاران سپاسگزارم که تا اینجا مرا یاری کردند به خصوص ناظر عزیزم سپید.
خب نظرات بانو ساناز برایم قابل احترام و تایید است و قبول دارم درون نوشته هایم نقاط ضعفی وجود دارد.

▪️شما گفته بودید ژانر《درام》ارتباط چندانی با موضوع داستان ندارد: دارم به معنای حضور اتفاقات میان داستان میباشید که رخ داده است.

▪️عنوان و خلاصه مرتبط با موضوع داستان است ولی مقدمه را سعی کردم تا بیشتر جلوه‌ی علاقه‌ی مرد رمان را به عشق قبلی‌اش که درون داستان حضور آنچنانی ندارد باشد.

▪️بله همین طور است داستان اول با موضوع معمایی شروع شده و در پایان با ژانر جنایی روبه رو می‌شود. ولی بیشتر جلد اول مخصوص ژانر معمایی است و در جلد دوم بیشتر ژانر جنایی خودنمایی می‌کند.

▪️ارض کردم که خلاصه مرتبط با داستان آینده است و مقدمه اشاره به گذشته‌ی مرد می‌کند.

🟥 از اینکه نگاه زیبا و دیدنی تان را به متن رمان من هدیه فرمودید بسیار خرسندم و تمامی نقد و برسی شما را قبول دارم و اعتراضی درونش نمیبینم و سعی می‌کنم همان طور که فرمودید به نوشتنش ادامه بدهم.

سپاس از خانم ساناز هموطن عزیز🙏🌹
 
منتقد کتاب انجمن
منتقد کتاب انجمن
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Jul
760
17,526
مدال‌ها
3
برخاست ز امتحانت یکبارگی دل من
من خود کیم که با من در امتحان نشستی

تا من تو را بدیدم، دیگر جهان ندیدم
گم شد جهان ز چشمم، تا در جهان نشستی

ما ز خرابات عشق مسـ*ـت الست آمدیم

نام بلی چون بریم چون همه مسـ*ـت آمدیم

پیش ز ما جان ما خورد شراب الست

ما همه زان یک شراب مسـ*ـت الست آمدیم

خاک بد آدم که دوست جرعه بدان خاک ریخت

ما همه زان جرعه دوست به دست آمدیم

ساقی جام الست چون و سقیهم بگفت

ما ز پی نیستی عاشق هست آمدیم




با سلام خدمت کادر مدیریت انجمن رمان بوک و بانو ساناز عزیز

من واقعا از اینکه اینجا فعالیت رمانم را دارم خوشحال هستم و از تمامی دست‌اندرکاران سپاسگزارم که تا اینجا مرا یاری کردند به خصوص ناظر عزیزم سپید.
خب نظرات بانو ساناز برایم قابل احترام و تایید است و قبول دارم درون نوشته هایم نقاط ضعفی وجود دارد.

▪️شما گفته بودید ژانر《درام》ارتباط چندانی با موضوع داستان ندارد: دارم به معنای حضور اتفاقات میان داستان میباشید که رخ داده است.

▪️عنوان و خلاصه مرتبط با موضوع داستان است ولی مقدمه را سعی کردم تا بیشتر جلوه‌ی علاقه‌ی مرد رمان را به عشق قبلی‌اش که درون داستان حضور آنچنانی ندارد باشد.

▪️بله همین طور است داستان اول با موضوع معمایی شروع شده و در پایان با ژانر جنایی روبه رو می‌شود. ولی بیشتر جلد اول مخصوص ژانر معمایی است و در جلد دوم بیشتر ژانر جنایی خودنمایی می‌کند.

▪️ارض کردم که خلاصه مرتبط با داستان آینده است و مقدمه اشاره به گذشته‌ی مرد می‌کند.

🟥 از اینکه نگاه زیبا و دیدنی تان را به متن رمان من هدیه فرمودید بسیار خرسندم و تمامی نقد و برسی شما را قبول دارم و اعتراضی درونش نمیبینم و سعی می‌کنم همان طور که فرمودید به نوشتنش ادامه بدهم.

سپاس از خانم ساناز هموطن عزیز🙏🌹
سلام به روی ماهت عزیزم.
ممنونم از شعر زیبای شما و نظر لطفتون به انجمن و بنده‌ی حقیر.
دقت کنید طبق نظر خودتون در این جلد، عرض کردم تا اینجای داستان این دو ژانر پر رنگ نیست. احتمالاً اتفاقات پر رنگ‌تری رو پیش‌رو داریم.
گلم نقد شما فعلاً روی این جلد انجام شده. پس ژانر شما یا باقی گزینه‌ها باید مطابق با همین جلد پیش بره. به امید خدا در جلد دوم، شما می‌تونید ترکیب ژانری که قوی‌تره رو داشته باشید، البته اگر دو جلد مجزا هستند.
حتماً این‌طوره گلم که شما نویسنده‌ی خوش‌قلم و خوش‌ذوق، حضورتون در این عرصه باید پایدار باشه و رقص قلمتون با تجربه‌های بیشتر و از بین بردن نقوص، رقصی زیباتر و مانا می‌شه.
آرزوی موفقیت‌های چشم‌گیر، برای شما نویسنده‌ی خوش‌قلم دارم.🌹
 

ریحانا۲۰

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
720
8,128
مدال‌ها
2
سلام به روی ماهت عزیزم.
ممنونم از شعر زیبای شما و نظر لطفتون به انجمن و بنده‌ی حقیر.
دقت کنید طبق نظر خودتون در این جلد، عرض کردم تا اینجای داستان این دو ژانر پر رنگ نیست. احتمالاً اتفاقات پر رنگ‌تری رو پیش‌رو داریم.
گلم نقد شما فعلاً روی این جلد انجام شده. پس ژانر شما یا باقی گزینه‌ها باید مطابق با همین جلد پیش بره. به امید خدا در جلد دوم، شما می‌تونید ترکیب ژانری که قوی‌تره رو داشته باشید، البته اگر دو جلد مجزا هستند.
حتماً این‌طوره گلم که شما نویسنده‌ی خوش‌قلم و خوش‌ذوق، حضورتون در این عرصه باید پایدار باشه و رقص قلمتون با تجربه‌های بیشتر و از بین بردن نقوص، رقصی زیباتر و مانا می‌شه.
آرزوی موفقیت‌های چشم‌گیر، برای شما نویسنده‌ی خوش‌قلم دارم.🌹
سپاس بیکران از شما عزیزم🌹❤️🙏
 

ریحانا۲۰

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
720
8,128
مدال‌ها
2
سلام به روی ماهت عزیزم.
ممنونم از شعر زیبای شما و نظر لطفتون به انجمن و بنده‌ی حقیر.
دقت کنید طبق نظر خودتون در این جلد، عرض کردم تا اینجای داستان این دو ژانر پر رنگ نیست. احتمالاً اتفاقات پر رنگ‌تری رو پیش‌رو داریم.
گلم نقد شما فعلاً روی این جلد انجام شده. پس ژانر شما یا باقی گزینه‌ها باید مطابق با همین جلد پیش بره. به امید خدا در جلد دوم، شما می‌تونید ترکیب ژانری که قوی‌تره رو داشته باشید، البته اگر دو جلد مجزا هستند.
حتماً این‌طوره گلم که شما نویسنده‌ی خوش‌قلم و خوش‌ذوق، حضورتون در این عرصه باید پایدار باشه و رقص قلمتون با تجربه‌های بیشتر و از بین بردن نقوص، رقصی زیباتر و مانا می‌شه.
آرزوی موفقیت‌های چشم‌گیر، برای شما نویسنده‌ی خوش‌قلم دارم.🌹
ببخشید میتونم بپرسم تایپک رمان کی باز میشه و
کی میتونم درخواست تک بدم؟
 
منتقد کتاب انجمن
منتقد کتاب انجمن
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Jul
760
17,526
مدال‌ها
3
ببخشید میتونم بپرسم تایپک رمان کی باز میشه و
کی میتونم درخواست تک بدم؟
باز می‌کنن ثنا جان. @Sanai_paiiz
ایرادات نقد رو برطرف کردین، می‌تونین درخواست تک بدید,، چون نقد رمان، در تک‌دهی تأثیر داره گلم.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین