جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

نقد شورا نقد شورا | دلیما

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته نقد شورا توسط Tara Motlagh با نام نقد شورا | دلیما ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 151 بازدید, 4 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته نقد شورا
نام موضوع نقد شورا | دلیما
نویسنده موضوع Tara Motlagh
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Raaz67
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Tara Motlagh

سطح
6
 
مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
منتقد کتاب انجمن
مخاطب رمان برتر
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Dec
7,624
44,917
مدال‌ها
7
عنوان: دِلیما
نویسنده: نگین حلاف

خلاصه: در خوشبختی زاده شدم و بدبختی، خود رختش را مهمان تنم کرد. خود امیدم را به مرگ رساندم و حال، عزاداری‌اش می‌کنم. پرواز پرنده‌ها را به یاد ندارم. لب‌هایی که به خنده گشوده شدن را ندیدم. همان‌گاه که قرار بود چشمانم را از زندگی ببندم و آن سرای دیگر را دریابم، او دستم را گرفت و درب زندگی‌اش را بر روی من باز کرد. دگر، من ماندم و او‌. او ماند و من.

لینک اثر
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Tara Motlagh

سطح
6
 
مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
منتقد کتاب انجمن
مخاطب رمان برتر
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Dec
7,624
44,917
مدال‌ها
7
Notes_240517_235637_16b.jpg




بسم الله الرحمن الرحیم‌
نویسنده عزیز ضمن درود و عرض وقت‌بخیری خدمت شما: @Vannes

سپاس‌گذاریم بابت اعتماد شما از نقد آثار خود در انجمن رمان بوک
منتقد رمان شما: @Raaz67
*لطفا تا قبل از قرار‌گیری نقد توسط منتقد در این تایپک چیزی ارسال نکنید!
*همچنین پس از ارسال نقد این تاپیک به مدت دو روز باز خواهد بود تا شما نظر خود را نسبت به نقد اعلام نمایید!
*در صورتی که از نقد خود ناراضی بودید یا شکایتی از تالار نقد داشتید، می‌توانید شکایت خود را در تاپیک زیر ثبت کنید تا مورد بررسی قرار گیرد!
🔷️تایپک جامع انتقادات، پیشنهادات و شکایات
به امید موفقیت روز افزون شما
مدیریت تالار نقد:
@Tara Motlagh
@آرشیت
@Raaz67
 

Raaz67

سطح
4
 
منتقد ارشد کتاب
منتقد ارشد کتاب
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Apr
1,364
18,976
مدال‌ها
7
به نام نویسنده روزگار
عنوان: از یک واژه‌ی دلیما تشکیل شده است که به معنی وضع دشوار، معمای غیرقابل حل و‌ دو راهیه خطرناک یا دو راهی و مخمصه می‌باشد. نام عنوان نباید آشکار باشد و فاش کننده ایده اصلی نویسنده و میانه رمان و انتهای رمان باشد که نبود. عنوان باید اسرارآمیز باشد که بود، عنوان با ژانرها ارتباطی ندارد شاید کمی با روان شناختی، اما نویسنده باید بداند که یک کتاب خارجی با همین عنوان وجود دارد که اثر B.A Paris می‌باشد و متعلق به دیگری است و بهتر است عنوان دیگری انتخاب شود.

ژانرها: از روان شناختی و عاشقانه تشکیل شده است. ژانر عاشقانه‌ از همان ابتدا که از آدونیس صحبت می‌شود و از توقعی که پیوند از او در ته ذهنش دارد که کاش به او بگوید نرو خود را نشان می‌دهد که بعداً به وسعتش اضافه می‌شود و قالب بودنش به چشم می‌خورد اما چیزی که از مسائل تیمارستان و یتیم خانه و مشکلاتی که مثل شخص نوبادی که از طرف خانواده مورد آزار قرار گرفته و حمل مواد می‌کرده و توسط برادران و پدرش مورد آزار جسمی و کتک و سواستفاده قرار می‌گرفته و حتی نداشتن سرپرست برای پیوند و انتقالش به یتیم خانه و غیره مسائل اجتماعی را مطرح می‌کند. باید ژانر اجتماعی هم مطرح شود و اگر با آوردن نام قتل قرار است کشت و کشتاری راه بیوفتد نیز جنایی که نویسنده باید آن‌ها را مد نظر بگیرید. ژانر عاشقانه و اجتماعی با بدنه ارتباط دارند که شما تنها به عاشقانه اشاره کردید.

جلد: جلد رمان تصویر نیم تنه دختری است که با دستان خود دو طرف لبه‌ی لباس بلندش را گرفته که با باز کردنش سرسبزی و پروانه پیدا می‌شود. راستش از آن جز راه روشن که از سرسبزی‌اش می‌توان برآورد و حس لطیف پروانه و اینکه از نظر روان‌شناسی پروانه سمبل تغییر مثبت و شادی و زیبایی و نماد تولدی دوباره و ایجاد تغییرات اساسی است و بال‌های بازش، حس رهایی و آزادی را به انسان منتقل می‌کنند. چیز دیگری دستگیرم نشد که همان نماد پروانه به تولدی که حس می‌کنم برای پیوند همان آدونیس است که در خلاصه هم به آن اشاره شده می‌توان به ژانر روان شناختی اشاره کرد و نسبت کمی را از روی سمبل پروانه به خاطره تولد دیگر که با وجود پسر برای پیوند رخ دهد تا حدود کمی به عاشقانه نسبت داد اما ژانر عاشقانه‌اش کم است و جمله‌ی (از هما‌جا که رسد درد، همان جاست دوا) که با فونت زیبایی نگارش شده است ارتباط عاشقانه را می‌شود مطرح کرد که از همین جهت با بدنه نیز ارتباط دارد.

خلاصه: باید اندازه مناسبی داشته باشد که بیشتر از سه خط و کمتر از نه خط باشد که هشت خط بود و رعایت شده بود؛ خلاصه از خوشبخت زاده‌ شده‌ای صحبت می‌کند که بدبختی مهمان تنش شده و از امید به مرگ رسیده و از ندیدن پرواز پرنده و لب خندان سخن می‌گوید که وقتی قرار بوده از زندگی چشمانش را ببندد، آن شخص درست و به موقع آمده و دستش را گرفته و از باز شدن درب دیگر زندگی به‌وسیله او حرف می‌زند. تا قبل از صحبت کردن از آن شخص و آمدنش، خلاصه اسرار آمیز و مبهم بود و خواننده را کنجکاو می‌کرد تا تشویق به خواندن شود که منظور نویسنده از ندیدن پرواز و لبخند و بستن چشم‌ها چیست، اما جملات پایانی کار را خراب کرده و تمام رمان و پایانش را نیز لو می‌دهد. خلاصه با بدنه و محتوای رمان و ژانر عاشقانه مرتبط است. بهتر است با استفاده از آرایه‌های ادبی آن قسمت را تغییر دهید تا از جذابیتش با فاش شدن پایان احتمالی کم نشود.

مقدمه: باید اندازه استاندارد داشته باشد و بین سه تا نه خط باشد که نبود‌. نویسنده مقدمه‌ی کوتاهی انتخاب کرده که دقیقاً با عنوان که اگر معنی دو راهی و تگنا را برایش در نظر بگیریم با آوردن انتخاب پرواز یا سقوط کامل همخوانی دارد و با عنوان نیز ارتباط دارد. برای مقدمه از جملات‌ و کلماتی استفاده کرده بود که با میانه ارتباط داشت و نه با ژانرها.

آغاز: از آنجایی شروع می‌شود که نویسنده با جمله‌ی (در حیاط تیمارستان، جایی مختص به خودم را داشتم) و توصیف مستقیم حیاط تیمارستان و باغچه‌ی سرسبزی که خود، تابی را به درخت تنومندی بسته است و آنجا را تا حدودی پاتوق خود برای خواندن کتاب دست نویس نوبادی درست کرده است و تماماً به توصیف مستقیم لباس و غیره پرداخته که با آمدن صدای پایی رشته‌ی افکارش بهم می‌ریزد، به معرفی فردی که از عطر تام فورد استفاده می‌کند و چشمان سبز- آبی که صدای رادیو مانندی دارد و صحبت میانشان درباره‌ی همان کتاب است و از توقع از همان مرد صحبت می‌کند که از رفتنش امتناع کند، می‌پردازد. اطلاعات تا حدودی در حد کافی بود اما توصیف مکان و شخصیت پردازی تماماً مستقیم بود و توصیف صدا و آواها کم بود. می‌توانستید از صدای جیک‌جیک همان گنجشک‌ها یا صدای تق‌تق کفش و هر چیزی برای آوا استفاده کنید تا جای خالیشان به چشم نخورد و همچنین توصیفات باید به صورت غیرمستقیم اضافه شود تا قابل درک باشد و خواننده خود را در آن مکان و شخصیت‌ها تصور کند و چیزی که بسیار لو دهنده بود و آن چالش و سوال اولیه برای کنجکاوی خواننده را از بین برده بود همان جمله‌ی شروع(در حیاط تیمارستان، جایی مختص به خودم را داشتم) بود که می‌توانستید با شروع دیگری چالش‌ها و سوالات بیشتر و بهتری را برای خواننده برای خواندن ایجاد کنید اما آوردن نام تیمارستان هر چند سوالات خودش را دارد که چرا دختر داستانمان در آنجا بستری است اما اگر وجود تیمارستان را با بازی کردن ذهن خواننده با شروع دیگری به چالش کشانده بودید قطعاً آغاز جذب کننده بهتری میشد.

میانه: تا حدودی به دور از کلیشه بود اما کلیشه‌های خودش را هم داشت مثل تصادف پدر و مادرش و به کما رفتنش. اطلاعات و شخصیت‌ها تا حدودی خوب وارد می‌شد. نقطه اوج آن‌چنانی و شورانگیز و هیجان آوری وجود نداشت اگر بخواهم ارفاق کنم تنها می‌شود تا این‌جای داستان به فرارشان از تیمارستان و همراه شدن آدونیس با او و علت وجود او در تیمارستان که اشاره به قتل کرده بودید بوده است، اما برای علت وجود هر دو سوالاتی در ذهن دارم آن هم این است که وقتی پیوند تصادف می‌کند و پدر و مادرش را از دست می‌دهد و وارد کما می‌شود و آن مشکل چشم را پیدا می‌کند و وارد یتیم خانه می‌شود یعنی هیچ اقوام اعم از خاله و عمه یا عمو یا پدربزرگ و مادربزرگی نداشته که مجبور می‌شود وارد یتیم خانه شود؟ از آن طرف مشکل دقیقش را نگفته بودید که به چه علت عاقبتش به تیمارستان می‌کشد؛ اگر منظورتان وجود فردی باشد که نامش را امید گذاشته بود و دیگر به سراغش نیامده بود و عاقبت در سن چند سالگی تشنج کرده بود باید بگویم خیلی مبهم بود و سرسری از روی این موضوع به این مهمی رد شده بودید و باز جای سوال می‌گذارد چرا یک شخص به خاطره تصادف و از دست دادن پدر و مادرش از غم و غصه آن‌ها حالت روان پریشی پیدا نکند اما برای یک غریبه که هر چند وقتی به او سر می‌زده است و با نیامدنش باعث راهی شدن او به تیمارستان شده؟ راستش این تیکه از رمانتان را متوجه نشدم و بسیار مبهم بود. شما می‌توانستید همین موضوع را آنقدر با قلم خوبتان، زیبا توصیف و بازگو کنید که خود حتی یک هیجانی به رمان می‌داد و شاید حتی نقطه اوج هم محسوب میشد و آنقدر سوال بدون جواب در ذهن خواننده‌اش ایجاد نمی‌کرد؛ مگر آنکه در آینده برایش برنامه‌ای داشته باشید و از قصد این‌گونه تنها اشاره‌ی کوچکی به آن‌ها کرده باشید یا حتی برای آدونیس که مگر متهم مظنون به قتل جایش کلانتری و زندان نیست پس وجودش در تیمارستان چیست. با این حال نقاط اوج و فرود کمتری هم هر چند کلیشه‌ای اما به چشم می‌خورد مثل علت وجود پیوند در تیمارستان و مشکل آن در وصف دیدن افراد که مشخص می‌شود به بیماری آکینتوپسیا مبتلا است که می‌شود تا حدودی به آن اشاره کرد. نقطه اوج همان‌طور که گفتم شورانگیز نبود شاید در آینده نویسنده بخواهد نقطه اوج عالی‌تر و شورانگیزتری وارد کند و خواننده را به وجد آورد و کشمکش و گره‌گشایی بیشتر و ذوق‌برانگیزتری را به چالش بکشد.

لحن و بافت: دیالوگ محاوره و مونولوگ ادبی بودند و دیالوگ‌ها به خوبی تا آخر پارت رعایت شده بودند اما در مونولوگ‌ها چند جایی یک‌سری کلمات از ادبی خارج شده بودند مثل: در خاطره‌گویی‌هایش همیشه ساکت بودم، زیرا نمی‌دانستم چی بگم⬅️ در خاطره‌گویی‌هایش همیشه ساکت بودم، زیرا نمی‌دانستم چه بگویم.
یا تا یه وقت دیر نکرده باشم.⬅️ تا یک وقت دیر نکرده باشم. یا زیرا به من حسی ندارد که بخواد حسادت نیز کند⬅️ زیرا به من حسی ندارد که بخواهد حسادت نیز کند.

سیر رمان: شخصیت پردازی‌های کم بود و به شدت مستقیم و اطلاعات کمی که وارد کرده بودید باعث شده بود اتفاقات کمی پشت سر هم رقم بخورد و سیر را به حالت نامتعادلی درآورده بود. بهتر است با اضافه کردن توصیف شخصیت‌ها به صورت غیرمستقیم و همچنین پر و بال دادن و اضافه کردن هیجان بیشتر به نقطه اوج و اتفاقاتی که بالا اشاره کردم سیر را از این حالت خارج کنید.

دیالوگ‌ها و مونولوگ‌ها: تناسب بین دیالوگ‌ و مونولوگ‌ها تا حدودی رعایت شده بود، اما گاهی مونولوگ محور میشد و از علائم نگارشی مناسب در یک‌سری جاها مثل اینجا (از من خواست تا ابد این کتاب را پیش خود نگه دارم. و من نیز، با خوشحالی پذیرفتم) رعایت نشده بود و نقطه را فراموش کرده بودید بگذارید و انجا که و بینشان است بردارید. دیالوگ هر شخصیت با دیگری متفاوت بود.

شخصیت پردازی: به دور از کلیشه اما تماماً به جز چند مورد که غیرمستقیم بود بقیه مستقیم بود مثل( مردی گندم‌گون با موهای فر و ظاهری شرقی که هر روز از پنجره‌‌‌ی اتاقم... و یا اما از نظر من، چهره‌ی چروکیده‌ی خانم موسوی، موهای پرپشت مشکی و مژه های بلندش... و یا دختری با اندام استخوانی و موهای بلند مشکی، از کانون اصلاح و پرورش...) اما برای بعضی شخصیت‌ها مثل آدونیس که تنها به رنگ موی شکلات و پوست سفید که آن هم توصیف مستقیم بود و چشمان سبز-آبی که بیشتر رنگ چشمانش برایتان مد نظر بود یا خود پیوند که چشم قهوه‌ای و رنگ موی خرمایی توصیف کرده بودید توصیف دیگری در نظر نگرفته بودید و باقی شخصیت‌ها مثل دکتر آذر یا امیر و غیره کم بود یا اصلاً وجود نداشت. این موضوع تجسم را برای خواننده کم‌رنگ می‌کرد، اما صفات اخلاقی شخصیت‌ها با یک‌دیگر تناسب داشت. شما می‌توانستید مثل این (دستی در موهای بلند و خرمایی‌رنگم می‌کشم و با لبخندی گشاده، خود را تقریباً به روی علف‌های کنار چنارم می‌اندازم ) که یک نمونه از توصیفات غیرمستقیم است توصیفاتتان را در حین انجام کاری که شخصیتتان دارد انجام می‌دهد از مستقیم به غیرمستقیم تبدیل کنید و نقطه ضعف رمانتان را از بین ببرید. یک نمونه کامل برایتان مثال می‌زنم که تمام موارد توصیف شخصیت پردازی و توصیف آوا به صورت مستقیم در آن وجود دارد مثل: زیرچشمی نگاهی به پیرزن مقابلم می‌اندازم، مانند جنگ‌زده‌ها قاشق به قاشق این سوپ سرد را می‌بلعد و صدای دهانش، سکوت سنگین سالن غذاخوری را در هم می‌شکاند. پوفی کلافه می‌کشم و قاشقم را در کاسه‌ی سوپ می‌اندازم.⬅️ زیر چشمی نگاه خشمگینم را به پیرزن سپیدموی فرفری که مانند جنگ زده‌ها قاشق به قاشق سوپ را با صدای ملچ و ملوچ بدی می‌بلعد و سکوت سنگین سالن غذاخوری را درهم می‌شکند می‌اندازم و کلافه پوفی می‌کشم و قاشق استیل دور طلایی را درون کاسه شیشه‌ای که با رها شدنش صدای تقی ایجاد می‌کند و نگاه خیره‌ی دو نفره رویم زوم می‌شود و... .

توصیف مکان: با اینکه وجود داشت و زیبا به آن پرداخته بودید اما به شدت مستقیم بود که نباید مستقیم باشد مثل: (اتاقم، فرقی با اتاق‌های دیگر روان‌خانه نداشت؛ تنها این تفاوت که پرده‌هایش به جای فیروزه‌ای، به رنگ آبی پررنگ بود و یک قفسه‌ی بزرگ کتاب، کنار پنجره‌ی اتاق بود) کاش اینگونه توصیفات را با رد شدن پیوند یا زمانی که آدونیس وارد اتاقش می‌شود و به‌سمت کتابخانه می‌رود توصیف می‌کردید.

تصور صدا و آواها: یک‌سری جاها وجود داشت اما کم بود و یا در یک‌سری جاها اصلاً وجود نداشت مثل زیر و بم تن صدا یا حالت ترسیده و خشمگین و همچنین آوای محیط مثلاً اینجا( صدای جرجر در باعث می‌شود اخمی کنم) خوب عمل کرده بودید اما در اینجا (خون در رگ‌هایم یخ می‌بندد و ترس به جانم خیمه می‌زند.) کاش چاشنی‌اش را بیشتر کرده بودید تا حالت ترس و نگرانیتون را با لکنت زبانی یا یه همچین وصفی بیشتر نشان می‌دادید. مثلاً اینجاصدای قدم‌هایش خبر از رفتنش می‌دهند. ⬅️ صدای تق‌تق یا کِلش‌کِلش کفش‌هایش خبر از رفتنش می‌دهند.

توصیف احساسات: وجود داشت و اما جای کار داشت در بالا به آن اشاره کردم با مثال که کاش چاشنی‌اش را بیشتر می‌کردید.

زاویه دید: در طول داستان نویسنده از اول شخص استفاده کرده بود و تا آخر به خوبی حفظ شده بود که خود نقطه قوت رمان بود.

کشمکش و تعلیق: تعلیق در واقع علت وجود دختری است که مشخص می‌شود چرا و به چه علت در تیمارستان است و فاش شدن دیدن ثابت اجسام است که به بیماری دچار است و امیدی به جراحی‌اش ندارد و مرگ را عاقبت خود می‌داند که در خفا علاقه‌ای هم به شخصی که علت وجود آن هم در تیمارستان نامعلوم است دارد و عاقبت فرارشان از تیمارستان و رفتنشان به مشهد و مشخص شدن زندگی و خانواده‌ی مرموز آدونیس و حرف از قتلی است که نامعلوم است که سوالات و کنجکاوی‌های لازم را برای خواننده ایجاد می‌کند تا خواننده برای خواندن رمان ترغیب پیدا کند و تمایلش برای خواندن بیشتر شود که عاقبت آن دو و همراهی کردن پیوند توسط آدونیس و یکدفعه پیدا شدنش و همچنین جراحی چشمان پیوند چه می‌شود.
کشمش بیرونی: همان بحث‌های فیزیکی و دعواهای شخصیت‌ها با هم است مثل کل‌کل‌های ریزی که پیوند و آدونیس باهم دارند که کم است دست شما برای آن موقعیت تیمارستانی که دارید برای آوردن چنین کشمکشی خیلی باز است و به راحتی می‌توانید صحنه‌های مخصوص به خودش را ایجاد کنید مثل دعواهای دو بیمار با هم و یا کارهای غیر عادی و روانی یک بیمار و دعوایش با دکتر و پرستار و غیره و چالش‌هایش را به خوبی در این درگیری‌ها برای ذهن خواننده ایجاد کنید و ذهن را درگیر و تشویق به خواندن ادامه رمان بیشتر کنید.
کشمکش درونی: در واقع حالت درونی ذهن شخصیت‌هاست مثل افکار ضد و نقیض پیوند و همچنین مشغله‌های فکری‌اش با خودش و یادآوری گذشته یا احساسات درونیش برای آن غریبه یا آدونیس.

ایده و پیرنگ: پیرنگ در واقع اسکلت داستان است. ایده در واقع علت جویا شدن بینایی و علت وجودش در تیمارستان و عاقبت جراحی چشمش و وجود و پیدا شدن ناگهانی آدونیس در کنار پیوند و رفتارهای ضد و نقیضش با او و علت حضورش در تیمارستان و حرف از قتل و عاقبت فرارشان از تیمارستان است و خانواده‌ی مرموز او که حرف از فرستادنش به روسیه می‌شود است. تا این‌جای رمان ایده به نظر می‌رسد با وجود کلیشه‌هایی که در آن دیده می‌شود اما جذاب نیز هست و نویسنده موضوع نسبتاً خوبی را انتخاب کرده است و امیدوارم خواننده را با نقاط اوج هیجان انگیزی سوپرایز کند.

ایرادات نگارشی: ایرادات نگارشی از علایم نگارشی مانند نقطه تا حدود کمی دیده می‌شود که باید ویرایش شود و بالا به آن‌ اشاره کردم.
🔴کلماتی مانند تاسف و تاثیر ⬅️ تأسف،
تأثیر
🔴یک‌سری کلمات باید نیم فاصله بگیرند کلماتی مانند: ایتالیایی‌ها، می‌شناسی، می‌ذاشتم، به‌سمت، بی‌میل.
🔴باید در دیالوگ جمله‌ای که برای تاکید می‌آید با ها فاصله کامل بگیرد مثل اینجا مشهد نیستا⬅️ اینجا مشهد نیست ها!
دوربین داره همه چیو می‌گیره‌ها⬅️ دوربین اره همه چی رو می‌گیره ها!
نقاط ضعف: عنوان، ژانر، خلاصه، مقدمه، آغاز، توصیف مکان، شخصیت پردازی، توصیف آوا، کشمکش بیرونی، لحن و بافت و غیره.
نقاط قوت: جلد، ایده و پیرنگ، کشمکش درونی، میانه، دیالوگ و مونولوگ،زاویه دید‌و غیره.
سخن آخر منتقد:
نگین عزیزم من معتقدم کسی که قلم دست می‌گیرد و می‌نویسد، نویسنده‌ی کوچکی در دست و ذهنش دارد که کافی است با اجتماع و تجربه، پرورشش دهد و دست از نوشتن برندارد تا روحش خلاق شود. به جمع نویسندگان خوش آمدید، قلمتون مانا.
@Vannes
 

Vannes

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
62
832
مدال‌ها
2
به نام نویسنده روزگار
عنوان: از یک واژه‌ی دلیما تشکیل شده است که به معنی وضع دشوار، معمای غیرقابل حل و‌ دو راهیه خطرناک یا دو راهی و مخمصه می‌باشد. نام عنوان نباید آشکار باشد و فاش کننده ایده اصلی نویسنده و میانه رمان و انتهای رمان باشد که نبود. عنوان باید اسرارآمیز باشد که بود، عنوان با ژانرها ارتباطی ندارد شاید کمی با روان شناختی، اما نویسنده باید بداند که یک کتاب خارجی با همین عنوان وجود دارد که اثر B.A Paris می‌باشد و متعلق به دیگری است و بهتر است عنوان دیگری انتخاب شود.

ژانرها: از روان شناختی و عاشقانه تشکیل شده است. ژانر عاشقانه‌ از همان ابتدا که از آدونیس صحبت می‌شود و از توقعی که پیوند از او در ته ذهنش دارد که کاش به او بگوید نرو خود را نشان می‌دهد که بعداً به وسعتش اضافه می‌شود و قالب بودنش به چشم می‌خورد اما چیزی که از مسائل تیمارستان و یتیم خانه و مشکلاتی که مثل شخص نوبادی که از طرف خانواده مورد آزار قرار گرفته و حمل مواد می‌کرده و توسط برادران و پدرش مورد آزار جسمی و کتک و سواستفاده قرار می‌گرفته و حتی نداشتن سرپرست برای پیوند و انتقالش به یتیم خانه و غیره مسائل اجتماعی را مطرح می‌کند. باید ژانر اجتماعی هم مطرح شود و اگر با آوردن نام قتل قرار است کشت و کشتاری راه بیوفتد نیز جنایی که نویسنده باید آن‌ها را مد نظر بگیرید. ژانر عاشقانه و اجتماعی با بدنه ارتباط دارند که شما تنها به عاشقانه اشاره کردید.

جلد: جلد رمان تصویر نیم تنه دختری است که با دستان خود دو طرف لبه‌ی لباس بلندش را گرفته که با باز کردنش سرسبزی و پروانه پیدا می‌شود. راستش از آن جز راه روشن که از سرسبزی‌اش می‌توان برآورد و حس لطیف پروانه و اینکه از نظر روان‌شناسی پروانه سمبل تغییر مثبت و شادی و زیبایی و نماد تولدی دوباره و ایجاد تغییرات اساسی است و بال‌های بازش، حس رهایی و آزادی را به انسان منتقل می‌کنند. چیز دیگری دستگیرم نشد که همان نماد پروانه به تولدی که حس می‌کنم برای پیوند همان آدونیس است که در خلاصه هم به آن اشاره شده می‌توان به ژانر روان شناختی اشاره کرد و نسبت کمی را از روی سمبل پروانه به خاطره تولد دیگر که با وجود پسر برای پیوند رخ دهد تا حدود کمی به عاشقانه نسبت داد اما ژانر عاشقانه‌اش کم است و جمله‌ی (از هما‌جا که رسد درد، همان جاست دوا) که با فونت زیبایی نگارش شده است ارتباط عاشقانه را می‌شود مطرح کرد که از همین جهت با بدنه نیز ارتباط دارد.

خلاصه: باید اندازه مناسبی داشته باشد که بیشتر از سه خط و کمتر از نه خط باشد که هشت خط بود و رعایت شده بود؛ خلاصه از خوشبخت زاده‌ شده‌ای صحبت می‌کند که بدبختی مهمان تنش شده و از امید به مرگ رسیده و از ندیدن پرواز پرنده و لب خندان سخن می‌گوید که وقتی قرار بوده از زندگی چشمانش را ببندد، آن شخص درست و به موقع آمده و دستش را گرفته و از باز شدن درب دیگر زندگی به‌وسیله او حرف می‌زند. تا قبل از صحبت کردن از آن شخص و آمدنش، خلاصه اسرار آمیز و مبهم بود و خواننده را کنجکاو می‌کرد تا تشویق به خواندن شود که منظور نویسنده از ندیدن پرواز و لبخند و بستن چشم‌ها چیست، اما جملات پایانی کار را خراب کرده و تمام رمان و پایانش را نیز لو می‌دهد. خلاصه با بدنه و محتوای رمان و ژانر عاشقانه مرتبط است. بهتر است با استفاده از آرایه‌های ادبی آن قسمت را تغییر دهید تا از جذابیتش با فاش شدن پایان احتمالی کم نشود.

مقدمه: باید اندازه استاندارد داشته باشد و بین سه تا نه خط باشد که نبود‌. نویسنده مقدمه‌ی کوتاهی انتخاب کرده که دقیقاً با عنوان که اگر معنی دو راهی و تگنا را برایش در نظر بگیریم با آوردن انتخاب پرواز یا سقوط کامل همخوانی دارد و با عنوان نیز ارتباط دارد. برای مقدمه از جملات‌ و کلماتی استفاده کرده بود که با میانه ارتباط داشت و نه با ژانرها.

آغاز: از آنجایی شروع می‌شود که نویسنده با جمله‌ی (در حیاط تیمارستان، جایی مختص به خودم را داشتم) و توصیف مستقیم حیاط تیمارستان و باغچه‌ی سرسبزی که خود، تابی را به درخت تنومندی بسته است و آنجا را تا حدودی پاتوق خود برای خواندن کتاب دست نویس نوبادی درست کرده است و تماماً به توصیف مستقیم لباس و غیره پرداخته که با آمدن صدای پایی رشته‌ی افکارش بهم می‌ریزد، به معرفی فردی که از عطر تام فورد استفاده می‌کند و چشمان سبز- آبی که صدای رادیو مانندی دارد و صحبت میانشان درباره‌ی همان کتاب است و از توقع از همان مرد صحبت می‌کند که از رفتنش امتناع کند، می‌پردازد. اطلاعات تا حدودی در حد کافی بود اما توصیف مکان و شخصیت پردازی تماماً مستقیم بود و توصیف صدا و آواها کم بود. می‌توانستید از صدای جیک‌جیک همان گنجشک‌ها یا صدای تق‌تق کفش و هر چیزی برای آوا استفاده کنید تا جای خالیشان به چشم نخورد و همچنین توصیفات باید به صورت غیرمستقیم اضافه شود تا قابل درک باشد و خواننده خود را در آن مکان و شخصیت‌ها تصور کند و چیزی که بسیار لو دهنده بود و آن چالش و سوال اولیه برای کنجکاوی خواننده را از بین برده بود همان جمله‌ی شروع(در حیاط تیمارستان، جایی مختص به خودم را داشتم) بود که می‌توانستید با شروع دیگری چالش‌ها و سوالات بیشتر و بهتری را برای خواننده برای خواندن ایجاد کنید اما آوردن نام تیمارستان هر چند سوالات خودش را دارد که چرا دختر داستانمان در آنجا بستری است اما اگر وجود تیمارستان را با بازی کردن ذهن خواننده با شروع دیگری به چالش کشانده بودید قطعاً آغاز جذب کننده بهتری میشد.

میانه: تا حدودی به دور از کلیشه بود اما کلیشه‌های خودش را هم داشت مثل تصادف پدر و مادرش و به کما رفتنش. اطلاعات و شخصیت‌ها تا حدودی خوب وارد می‌شد. نقطه اوج آن‌چنانی و شورانگیز و هیجان آوری وجود نداشت اگر بخواهم ارفاق کنم تنها می‌شود تا این‌جای داستان به فرارشان از تیمارستان و همراه شدن آدونیس با او و علت وجود او در تیمارستان که اشاره به قتل کرده بودید بوده است، اما برای علت وجود هر دو سوالاتی در ذهن دارم آن هم این است که وقتی پیوند تصادف می‌کند و پدر و مادرش را از دست می‌دهد و وارد کما می‌شود و آن مشکل چشم را پیدا می‌کند و وارد یتیم خانه می‌شود یعنی هیچ اقوام اعم از خاله و عمه یا عمو یا پدربزرگ و مادربزرگی نداشته که مجبور می‌شود وارد یتیم خانه شود؟ از آن طرف مشکل دقیقش را نگفته بودید که به چه علت عاقبتش به تیمارستان می‌کشد؛ اگر منظورتان وجود فردی باشد که نامش را امید گذاشته بود و دیگر به سراغش نیامده بود و عاقبت در سن چند سالگی تشنج کرده بود باید بگویم خیلی مبهم بود و سرسری از روی این موضوع به این مهمی رد شده بودید و باز جای سوال می‌گذارد چرا یک شخص به خاطره تصادف و از دست دادن پدر و مادرش از غم و غصه آن‌ها حالت روان پریشی پیدا نکند اما برای یک غریبه که هر چند وقتی به او سر می‌زده است و با نیامدنش باعث راهی شدن او به تیمارستان شده؟ راستش این تیکه از رمانتان را متوجه نشدم و بسیار مبهم بود. شما می‌توانستید همین موضوع را آنقدر با قلم خوبتان، زیبا توصیف و بازگو کنید که خود حتی یک هیجانی به رمان می‌داد و شاید حتی نقطه اوج هم محسوب میشد و آنقدر سوال بدون جواب در ذهن خواننده‌اش ایجاد نمی‌کرد؛ مگر آنکه در آینده برایش برنامه‌ای داشته باشید و از قصد این‌گونه تنها اشاره‌ی کوچکی به آن‌ها کرده باشید یا حتی برای آدونیس که مگر متهم مظنون به قتل جایش کلانتری و زندان نیست پس وجودش در تیمارستان چیست. با این حال نقاط اوج و فرود کمتری هم هر چند کلیشه‌ای اما به چشم می‌خورد مثل علت وجود پیوند در تیمارستان و مشکل آن در وصف دیدن افراد که مشخص می‌شود به بیماری آکینتوپسیا مبتلا است که می‌شود تا حدودی به آن اشاره کرد. نقطه اوج همان‌طور که گفتم شورانگیز نبود شاید در آینده نویسنده بخواهد نقطه اوج عالی‌تر و شورانگیزتری وارد کند و خواننده را به وجد آورد و کشمکش و گره‌گشایی بیشتر و ذوق‌برانگیزتری را به چالش بکشد.

لحن و بافت: دیالوگ محاوره و مونولوگ ادبی بودند و دیالوگ‌ها به خوبی تا آخر پارت رعایت شده بودند اما در مونولوگ‌ها چند جایی یک‌سری کلمات از ادبی خارج شده بودند مثل: در خاطره‌گویی‌هایش همیشه ساکت بودم، زیرا نمی‌دانستم چی بگم⬅️ در خاطره‌گویی‌هایش همیشه ساکت بودم، زیرا نمی‌دانستم چه بگویم.
یا تا یه وقت دیر نکرده باشم.⬅️ تا یک وقت دیر نکرده باشم. یا زیرا به من حسی ندارد که بخواد حسادت نیز کند⬅️ زیرا به من حسی ندارد که بخواهد حسادت نیز کند.

سیر رمان: شخصیت پردازی‌های کم بود و به شدت مستقیم و اطلاعات کمی که وارد کرده بودید باعث شده بود اتفاقات کمی پشت سر هم رقم بخورد و سیر را به حالت نامتعادلی درآورده بود. بهتر است با اضافه کردن توصیف شخصیت‌ها به صورت غیرمستقیم و همچنین پر و بال دادن و اضافه کردن هیجان بیشتر به نقطه اوج و اتفاقاتی که بالا اشاره کردم سیر را از این حالت خارج کنید.

دیالوگ‌ها و مونولوگ‌ها: تناسب بین دیالوگ‌ و مونولوگ‌ها تا حدودی رعایت شده بود، اما گاهی مونولوگ محور میشد و از علائم نگارشی مناسب در یک‌سری جاها مثل اینجا (از من خواست تا ابد این کتاب را پیش خود نگه دارم. و من نیز، با خوشحالی پذیرفتم) رعایت نشده بود و نقطه را فراموش کرده بودید بگذارید و انجا که و بینشان است بردارید. دیالوگ هر شخصیت با دیگری متفاوت بود.

شخصیت پردازی: به دور از کلیشه اما تماماً به جز چند مورد که غیرمستقیم بود بقیه مستقیم بود مثل( مردی گندم‌گون با موهای فر و ظاهری شرقی که هر روز از پنجره‌‌‌ی اتاقم... و یا اما از نظر من، چهره‌ی چروکیده‌ی خانم موسوی، موهای پرپشت مشکی و مژه های بلندش... و یا دختری با اندام استخوانی و موهای بلند مشکی، از کانون اصلاح و پرورش...) اما برای بعضی شخصیت‌ها مثل آدونیس که تنها به رنگ موی شکلات و پوست سفید که آن هم توصیف مستقیم بود و چشمان سبز-آبی که بیشتر رنگ چشمانش برایتان مد نظر بود یا خود پیوند که چشم قهوه‌ای و رنگ موی خرمایی توصیف کرده بودید توصیف دیگری در نظر نگرفته بودید و باقی شخصیت‌ها مثل دکتر آذر یا امیر و غیره کم بود یا اصلاً وجود نداشت. این موضوع تجسم را برای خواننده کم‌رنگ می‌کرد، اما صفات اخلاقی شخصیت‌ها با یک‌دیگر تناسب داشت. شما می‌توانستید مثل این (دستی در موهای بلند و خرمایی‌رنگم می‌کشم و با لبخندی گشاده، خود را تقریباً به روی علف‌های کنار چنارم می‌اندازم ) که یک نمونه از توصیفات غیرمستقیم است توصیفاتتان را در حین انجام کاری که شخصیتتان دارد انجام می‌دهد از مستقیم به غیرمستقیم تبدیل کنید و نقطه ضعف رمانتان را از بین ببرید. یک نمونه کامل برایتان مثال می‌زنم که تمام موارد توصیف شخصیت پردازی و توصیف آوا به صورت مستقیم در آن وجود دارد مثل: زیرچشمی نگاهی به پیرزن مقابلم می‌اندازم، مانند جنگ‌زده‌ها قاشق به قاشق این سوپ سرد را می‌بلعد و صدای دهانش، سکوت سنگین سالن غذاخوری را در هم می‌شکاند. پوفی کلافه می‌کشم و قاشقم را در کاسه‌ی سوپ می‌اندازم.⬅️ زیر چشمی نگاه خشمگینم را به پیرزن سپیدموی فرفری که مانند جنگ زده‌ها قاشق به قاشق سوپ را با صدای ملچ و ملوچ بدی می‌بلعد و سکوت سنگین سالن غذاخوری را درهم می‌شکند می‌اندازم و کلافه پوفی می‌کشم و قاشق استیل دور طلایی را درون کاسه شیشه‌ای که با رها شدنش صدای تقی ایجاد می‌کند و نگاه خیره‌ی دو نفره رویم زوم می‌شود و... .

توصیف مکان: با اینکه وجود داشت و زیبا به آن پرداخته بودید اما به شدت مستقیم بود که نباید مستقیم باشد مثل: (اتاقم، فرقی با اتاق‌های دیگر روان‌خانه نداشت؛ تنها این تفاوت که پرده‌هایش به جای فیروزه‌ای، به رنگ آبی پررنگ بود و یک قفسه‌ی بزرگ کتاب، کنار پنجره‌ی اتاق بود) کاش اینگونه توصیفات را با رد شدن پیوند یا زمانی که آدونیس وارد اتاقش می‌شود و به‌سمت کتابخانه می‌رود توصیف می‌کردید.

تصور صدا و آواها: یک‌سری جاها وجود داشت اما کم بود و یا در یک‌سری جاها اصلاً وجود نداشت مثل زیر و بم تن صدا یا حالت ترسیده و خشمگین و همچنین آوای محیط مثلاً اینجا( صدای جرجر در باعث می‌شود اخمی کنم) خوب عمل کرده بودید اما در اینجا (خون در رگ‌هایم یخ می‌بندد و ترس به جانم خیمه می‌زند.) کاش چاشنی‌اش را بیشتر کرده بودید تا حالت ترس و نگرانیتون را با لکنت زبانی یا یه همچین وصفی بیشتر نشان می‌دادید. مثلاً اینجاصدای قدم‌هایش خبر از رفتنش می‌دهند. ⬅️ صدای تق‌تق یا کِلش‌کِلش کفش‌هایش خبر از رفتنش می‌دهند.

توصیف احساسات: وجود داشت و اما جای کار داشت در بالا به آن اشاره کردم با مثال که کاش چاشنی‌اش را بیشتر می‌کردید.

زاویه دید: در طول داستان نویسنده از اول شخص استفاده کرده بود و تا آخر به خوبی حفظ شده بود که خود نقطه قوت رمان بود.

کشمکش و تعلیق: تعلیق در واقع علت وجود دختری است که مشخص می‌شود چرا و به چه علت در تیمارستان است و فاش شدن دیدن ثابت اجسام است که به بیماری دچار است و امیدی به جراحی‌اش ندارد و مرگ را عاقبت خود می‌داند که در خفا علاقه‌ای هم به شخصی که علت وجود آن هم در تیمارستان نامعلوم است دارد و عاقبت فرارشان از تیمارستان و رفتنشان به مشهد و مشخص شدن زندگی و خانواده‌ی مرموز آدونیس و حرف از قتلی است که نامعلوم است که سوالات و کنجکاوی‌های لازم را برای خواننده ایجاد می‌کند تا خواننده برای خواندن رمان ترغیب پیدا کند و تمایلش برای خواندن بیشتر شود که عاقبت آن دو و همراهی کردن پیوند توسط آدونیس و یکدفعه پیدا شدنش و همچنین جراحی چشمان پیوند چه می‌شود.
کشمش بیرونی: همان بحث‌های فیزیکی و دعواهای شخصیت‌ها با هم است مثل کل‌کل‌های ریزی که پیوند و آدونیس باهم دارند که کم است دست شما برای آن موقعیت تیمارستانی که دارید برای آوردن چنین کشمکشی خیلی باز است و به راحتی می‌توانید صحنه‌های مخصوص به خودش را ایجاد کنید مثل دعواهای دو بیمار با هم و یا کارهای غیر عادی و روانی یک بیمار و دعوایش با دکتر و پرستار و غیره و چالش‌هایش را به خوبی در این درگیری‌ها برای ذهن خواننده ایجاد کنید و ذهن را درگیر و تشویق به خواندن ادامه رمان بیشتر کنید.
کشمکش درونی: در واقع حالت درونی ذهن شخصیت‌هاست مثل افکار ضد و نقیض پیوند و همچنین مشغله‌های فکری‌اش با خودش و یادآوری گذشته یا احساسات درونیش برای آن غریبه یا آدونیس.

ایده و پیرنگ: پیرنگ در واقع اسکلت داستان است. ایده در واقع علت جویا شدن بینایی و علت وجودش در تیمارستان و عاقبت جراحی چشمش و وجود و پیدا شدن ناگهانی آدونیس در کنار پیوند و رفتارهای ضد و نقیضش با او و علت حضورش در تیمارستان و حرف از قتل و عاقبت فرارشان از تیمارستان است و خانواده‌ی مرموز او که حرف از فرستادنش به روسیه می‌شود است. تا این‌جای رمان ایده به نظر می‌رسد با وجود کلیشه‌هایی که در آن دیده می‌شود اما جذاب نیز هست و نویسنده موضوع نسبتاً خوبی را انتخاب کرده است و امیدوارم خواننده را با نقاط اوج هیجان انگیزی سوپرایز کند.

ایرادات نگارشی: ایرادات نگارشی از علایم نگارشی مانند نقطه تا حدود کمی دیده می‌شود که باید ویرایش شود و بالا به آن‌ اشاره کردم.
🔴کلماتی مانند تاسف و تاثیر ⬅️ تأسف،
تأثیر
🔴یک‌سری کلمات باید نیم فاصله بگیرند کلماتی مانند: ایتالیایی‌ها، می‌شناسی، می‌ذاشتم، به‌سمت، بی‌میل.
🔴باید در دیالوگ جمله‌ای که برای تاکید می‌آید با ها فاصله کامل بگیرد مثل اینجا مشهد نیستا⬅️ اینجا مشهد نیست ها!
دوربین داره همه چیو می‌گیره‌ها⬅️ دوربین اره همه چی رو می‌گیره ها!
نقاط ضعف: عنوان، ژانر، خلاصه، مقدمه، آغاز، توصیف مکان، شخصیت پردازی، توصیف آوا، کشمکش بیرونی، لحن و بافت و غیره.
نقاط قوت: جلد، ایده و پیرنگ، کشمکش درونی، میانه، دیالوگ و مونولوگ،زاویه دید‌و غیره.
سخن آخر منتقد:
نگین عزیزم من معتقدم کسی که قلم دست می‌گیرد و می‌نویسد، نویسنده‌ی کوچکی در دست و ذهنش دارد که کافی است با اجتماع و تجربه، پرورشش دهد و دست از نوشتن برندارد تا روحش خلاق شود. به جمع نویسندگان خوش آمدید، قلمتون مانا.
@Vannes
بابت نقد قشنگتون ممنونم زیبا❤️
در رابطه با سوالاتی که در ذهن‌تون پیش اومد، من قرار نیست گره‌هایی که رمانم رو به این چیزی که هست تبدیل کردند رو به صورت یهویی باز کنم و اگر ابهامی در رمان وجود داشته بابت تعلیق و کشش خواننده بوده و به وقتش، گره‌ها باز میشن عزیزدلم. گره‌هایی چون شخصیت امیدنام، دلیل حضور پیوند در تیمارستان گره‌های اولیه‌ی رمان من بودند، و حالاحالاها هم همراه ما هستند‌.
ژانری چون اجتماعی رو حتماً به رمان اضافه می‌کنم اما جنایی چندان در آینده به کارم نمیاد. در رابطه با توصیف احساسات... فکر می‌کنم بیشترین تمرکزم در ملاک توصیفات، به روی توصیف احساسات بوده. به گفته‌ی خودتون نقطه قوت رمان زاویه دید پیونده و از اون‌جایی که یه شخصیت نیمه‌بینا دارم، در توصیف حرکات عاجزم. اما تمام انرژیم رو روی توصیف احساسات پیوند گذاشتم و چون قدرتی در توصیف حرکات ندارم، نمی‌تونم توصیف احساسات شخصیت‌های دیگه‌ام رو بیان کنم؛ تنها کاری که می‌تونم کنم اینه که از توصیفات آوا کمک بگیرم و تا به الان هم کمک گرفتم. من با شخصیتی چون پیوند و همچنین نوشتن از زاویه دید اون حسابی کار خودم رو سخت کردم. عاشق کارهای چالش‌برانگیزم و مطمئناً اگه قلم دو سال پیشم رو داشتم عمراً نمی تونستم از پس نوشتن چنین پیرنگ سختی بربیام. شخصیت پردازی تنها به معنی توصیفات ظاهری شخصیت نیست و تعجب کردم که در نقطه‌ی ضعف رمانم جاش دادید. توصیفات ظاهری، فقط یه بخش کوچیک از ملاک شخصیت پردازیه.
و حتماً به باقی توصیه‌های قشنگ و مفیدت عمل می‌کنم جانا. خسته نباشی و قلمت پایدار✨️
 

Raaz67

سطح
4
 
منتقد ارشد کتاب
منتقد ارشد کتاب
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Apr
1,364
18,976
مدال‌ها
7
بابت نقد قشنگتون ممنونم زیبا❤️
در رابطه با سوالاتی که در ذهن‌تون پیش اومد، من قرار نیست گره‌هایی که رمانم رو به این چیزی که هست تبدیل کردند رو به صورت یهویی باز کنم و اگر ابهامی در رمان وجود داشته بابت تعلیق و کشش خواننده بوده و به وقتش، گره‌ها باز میشن عزیزدلم. گره‌هایی چون شخصیت امیدنام، دلیل حضور پیوند در تیمارستان گره‌های اولیه‌ی رمان من بودند، و حالاحالاها هم همراه ما هستند‌.
ژانری چون اجتماعی رو حتماً به رمان اضافه می‌کنم اما جنایی چندان در آینده به کارم نمیاد. در رابطه با توصیف احساسات... فکر می‌کنم بیشترین تمرکزم در ملاک توصیفات، به روی توصیف احساسات بوده. به گفته‌ی خودتون نقطه قوت رمان زاویه دید پیونده و از اون‌جایی که یه شخصیت نیمه‌بینا دارم، در توصیف حرکات عاجزم. اما تمام انرژیم رو روی توصیف احساسات پیوند گذاشتم و چون قدرتی در توصیف حرکات ندارم، نمی‌تونم توصیف احساسات شخصیت‌های دیگه‌ام رو بیان کنم؛ تنها کاری که می‌تونم کنم اینه که از توصیفات آوا کمک بگیرم و تا به الان هم کمک گرفتم. من با شخصیتی چون پیوند و همچنین نوشتن از زاویه دید اون حسابی کار خودم رو سخت کردم. عاشق کارهای چالش‌برانگیزم و مطمئناً اگه قلم دو سال پیشم رو داشتم عمراً نمی تونستم از پس نوشتن چنین پیرنگ سختی بربیام. شخصیت پردازی تنها به معنی توصیفات ظاهری شخصیت نیست و تعجب کردم که در نقطه‌ی ضعف رمانم جاش دادید. توصیفات ظاهری، فقط یه بخش کوچیک از ملاک شخصیت پردازیه.
و حتماً به باقی توصیه‌های قشنگ و مفیدت عمل می‌کنم جانا. خسته نباشی و قلمت پایدار✨️
سلام عزیزم خواهش می‌کنم. درسته گلم بهش اشاره کردم که ممکنه برنامه‌ای براش در آینده داشته باشین. می‌دونین چیه عزیزم قانون اینجور میگه که توصیفات ظاهری نباید مستقیم باشن و رمان شما سراسر مستقیم بود و من طبق قانون نقد جلو رفتم و حرفتون رو متوجه میشم اما از طرفی هم حرفتون تا جایی قبول واقع میشه که برای خود پیوند حداقل از این مورد استفاده می‌کردین، چون پارت‌های آخر بدون توصیفی فقط با می‌گویم دیالوگ گفته میشد، پیشنهادم بهتون اینکه البته جسارت نباشه صرفاً برای راهنمایه به دلیل مشکلیه که پیوند داره بهتر زاویه دید سوم شخص داشته باشی و دستتون بازتره چون اونجوری دیگه مجبور نیستین از توصیفات مستقیم چه در مکان چه در شخصیت‌ها استفاده کنین البته اگه دوست دارین خودتون رو به چالش بکشین بحثش جداست و قابل تحسینه. در مورد استفاده از توصیف آوا و احساسات نگفتم وجود نداره عزیزم گفتم کم بود، با قلم خوبی که دارین و با توجه به لوکشین‌هایی که داشتین دستتون خیلی بازتر بود. در کل اگه راهنمایی یا کمکی خواستین خصوصی یا نمایه در خدمت هستم و در آخر بگم در زیبایی قلمتون شکی نیست و قلمتون مانا🌹
 
  • لاو
واکنش‌ها[ی پسندها]: Vannes
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین