عنوان رمان: عنوان از سه کلمهی تقدیر+ چهار+دوتا تشکیل شده. کلمهی تقدیر، کلمهای کلیشهای محسوب میشود اما نویسنده با ترکیب این کلمه با بخش بعدی ( چهاردوتا) از کلیشهی آن کم کرده و در کل عناونی با کلیشهی مناسب، قابل قبول و جذب کننده خلق کرده. عنوان با بدنه ارتباط دارد اما با مقدمه ارتباط قابل قبول و واضحی یافت نشد.
ژانر: ژانر داستان عاشقانه اجتماعی در نظر گرفته شده است که گویا نویسنده ژانر قالب را عاشقانه انتخاب کرده. تا اینجای کار ارتباط خیلی کمی میان ژانر اجتماعی با بدنه و داستان یافت شد اما ژانر عاشقانه به چشم نمیخورد.
جلد رمان: جلد داستان حاوی عکس تعدادی دختر و پسر که دور یک آتش نشستهاند را نشان میدهد. این جلد را میتوان تا حدودی با ژانر اجتماعی مرتبط دانست اما باز هم ارتباط واضحی با ژانر عاشقانه ندارد. فونت متن انتخابی تا حدودی مناسب است و میتوان با ژانر عاشقانه متناسب دانست هرچند رنگ انتخابی برای متن مناسب نیست و خواننده برای خواندن متن اذیت میشود.
خلاصه: اندازه مناسبی دارد و داستان را لو نمیدهد. جذابیت مناسب را دارد و با ژانر عاشقانه ارتباط دارد هرچند همانطور که قبلتر اشاره کردیم، تا اینجای داستان ارتباطی میان ژانر عاشقانه، مقدمه و بدنه یافت نشد.
مقدمه: اندازه مناسب ندارد و بیش از حد کوتاه است. نویسنده در مقدمه گویی به تشویق خواننده با استفاده از جملات انگیزشی و ناامید نشدن میپردازد. متن داستان را لو نمیدهد هرچند پتانسیل بیشتر شدن جذابیت را داراست.
آغاز داستان: در ابتدا شاهد بیدار شدن یکی از شخصیتهای اصلی داستان به خاطر کابوسی که دیده بود هستیم هرچند نویسنده از کابوس سخنی نمیگوید که این خود باعث کم شدن جذابیت داستان میشود. البته لازم به ذکر است که صبح روز بعد شخصیت اصلی به طور خلاصه چکیدهای از کابوس را تعریف میکند. توصیفاتی که نویسنده در ابتدای داستان آورده مانند توصیفات ظاهری و یا توصیفات حس و حال و مکان از مواردی است که خواننده را راغب به ادامه دادن میکند.
بدنه: بدن سیر متعادل ولی یکسان را دارا بود. هرچند گاهی اوقات نویسنده علائم نگارشی اشتباه استفاده میکرد و یا کلاً استفاده نمیکرد که این مورد از نگاه یک منتقد میتواند آزاردهنده باشد ولی از نگاه یک خواننده شاید حتی توجهی به آن نشود. ( دستم رو بلند کردم و نگاهی به ساعتِ قهوهای رنگ انداختم. این ساعت متعلق به بابا بود و همیشه توی دستم بود و من حتی برای دیدن زمان هم باید از تونل عظیم خاطرات عبور میکردم و جالب این بود که با وجود تلخیش، خوب به نظر میرسید چون عجیب دلتنگ بابا بودم.) استفاده زیاد از کلمه« و» و اصرار برای ساختن یک جمله طولانی یکی از مواردی بود که جذابیت این جمله را کم کرد.
سیر داستان: داستان سیری متعادل ولی یکنواخت داشت که این باعث سل شدن خواننده میشود هرچند باید دید در ادامه نویسنده چه برنامهای برای این اشکال دارد. نویسنده با ذکر توصیفات که جلوتر به آن اشاره میکنیم توانسته بود غذاسازی نسبتاً مناسبی را به وجود آورد.
میانه: داستان با روزمرگیهای ضای خانواده ادامه پیدا میکند و چیز جدید و غیرمنتظری وارد داستان نمیشود که این باعث یکنواخت شدن داستان است.
تا اینجای داستان، نقطه اوجی برای داستان نمیتوان در نظر گرفت و همانطور که گفتیم سیر یکنواخت آن مانع از پیدا کردن نقطه اوج میشود. ما فرض را بر این میگذاریم که نویسنده در ادامه نقطه اوجی را در نظر میگیرد و آن را ذکر میکند.
لحن و بافت: دیالوگها محاورهای مونولوگها اکثراً محاورهای بود. متن داستان گاهاً نگارش دبی پیدا میکرد اما در واقع نویسنده قلم محاورهای دارد.
دیالوگها و مونولوگها: دیالوگها و مونولوگها طلاعات لازم را به مخاطب میدهند و از علائم نگارشی تقریباً مناسب استفاده شده است هرچند نویسنده باید دقت بیشتری به خرج دهد. همانطور که بالا اشاره شد دیالوگها و مونولوگها هر دو محاورهای اند. توازن میان دیالوگها و مونولوگها برقرار نبود.
شخصیتپردازی: شخصیت پردازی به اندازه کافی وجود نداشت و باید بیشتر باشد. انگار نویسنده سعی در القای حامی بودن تعدادی از شخصیتها و یا شوخ بودن تعداد دیگر است و این در حالیست ه ما این شخصیتها را به وضوح در داستان مشاهده نمیکنیم.
بعد درونی میتواند بیشتر باشد و خواننده باید چیزی بیشتر از غم درونی شخصیتها بداند.
اما توصیفات بیرونی به وضوح بیشتر بود و خواننده اطلاعات تقریباً لازم را دریافت میکرد. برای مثال در مورد رنگ و مدل مو، لباس و چهره.
توصیف مکان: توصیفات مکان وجود داشت اما میتوانست بیشتر باشد زیرا هرچقدر توصیفات بیشتر باشد، درک و ارتباط بیشتری میان خواننده و داستان به وجود میآید. نویسنده اکثراً توصیفات را به طور کلی بیان کرده بود.
توصیف احساسات: گاهاً شاهد توصیفات احساسات بودیم. برای مثال در قسمتی از داستان شاهد اضطراب شخصیت و پسر داستان برای قرارداد سرگرفته جدید بودیم. هرچند ذکر جزئیات بیشتر باعث همزاد پنداری بیشتر خواننده میشود.
زاویه دید: داستان از زبان اول شخص بود و شخصیتها، داستان را بیان میکردند. از این نظر موردی برای تذکر وجود ندارد زیرا در تمام طول داستان این زاویه دید رعایت شده بود اما تهای که باید مورد توجه نویسنده قرار بگیرد این است که در رمان و داستانها بهتر است حداکثر سه شخصیت داستان را روایت کنند بیشتر شدن راویها از جذابیت آن میکاهد.
ایده و پیرنگ: باید توجه داشت تا اینجای داستان ما شاهد لو رفتن ایده کلی و جزئیات آن نیستیم و صرفاً از زندگی شخصیتها که سعی دارند بدون وجود خانواده و صرفاً تکیه به یکدیگر جلو بروند و پیشرفت کنند میدانیم. ایده تا حدودی کلیشه دارد اما باید منتظر ادامه آن و تصمیم نویسنده ماند.
کشمکش و تعلیق: نویسنده از پتانسیل کشمکش و تعلیق استفاده نکرده است. خواننده تا اینجای داستان نه شاهد کشمکشهای درونی و نه شاهد کشمکشهای بیرونی نیست.
موارد نگارشی: نویسنده موارد املایی را رعایت کرده اما باید در استفاده مناسب از علائم نگارشی مناسب دقت بیشتری به خرج دهد.
نقاط ضعف: سیر داستان_ اوج_ کشمکش و تعلیق و...
نقاط قوت: شخصیت پردازی بعد بیرونی_ توصیف مکان
نویسنده عزیز،از خواندن داستان شما لذت بردم و امیدوارم با نقد آن باعث پیشرفت هرچه بیشتر داستان و قلم شوم.
به امید خواندن آثار بیشتر از شما.
@Fati-Ai