به نام خالق قلم
عنوان: خانواده گتی و خانواده مایکلسون
نوشته:
@ARNICA
عنوان:
خانواده گتی و خانواده مایکلسون، از چهار کلمه تشکیل شده که از نظر حجم کمی طولانیست. کلمات به کار رفته در عنوان کلیشه ندارند اما عنوان ساخته شده بسیار ساده است و جذابیت خاصی ندارد و تنها به نام خانوادگی دو خانواده اشاره دارد که به نظر میرسد نام خانوادگی شخصیتهای اصلی داستان باشند. تکرار کلمه خانواده هم از جذابیت عنوان کاسته است. در هر حال عنوان در نگاه اول معنا و مفهوم خاصی را به ذهن خواننده متبادر نمیکند.
از میان ژانرهای انتخابی نویسنده عزیز، تنها میتوان تا حدی ژانر درام را به عنوان مربوطه نسبت داد. عنوان با بقیه ژانرها ارتباطی ندارد. همچنین با خلاصه، مقدمه و سیر رمان هم هماهنگی ندارد.
ژانر:
ژانرهای انتخابی تراژدی، درام، عاشقانه و اجتماعیست. ژانر اصلی بر حسب اولویتبندی نویسنده، ژانر تراژدی است که تا اینجایی که داستان پارت گذاری شده به خوبی دیده میشود و به ترک شدن ژرویرا توسط نیکلاس اشاره دارد اما نویسنده عزیز باید در نظر داشته باشد که ژانر ترازدی تنها به داستانی تعلق میگیرد که خاتمهاش هم تراژیک و غمگین باشد.
ژانر عاشقانه هم در به یادآوری خاطرات عاشقانه توسط ژرویرا دیده میشود. اما تا اینجا اثری از ژانر اجتماعی در سیر داستان دیده نمیشود. ژانر اجتماعی مناسب داستانیست که به مسائل اجتماعی و آثار آن بر روی شخصیتهای داستان بپردازد. اگر در ادامه هم قرار نیست در داستان به این مسائل پرداخته شود بهتر است ژانر اجتماعی حذف شود. در مورد ژانر درام هم میتوان گفت با حضور همزمان دو ژانر عاشقانه و تراژدی دلیلی برای حضور آن نیست و بهتر است حذف شود.
پس به نویسنده عزیز پیشنهاد میکنم ژانر تراژدی را به عنوان ژانر اول و عاشقانه را به عنوان ژانر دوم انتخاب کند.
خلاصه:
خلاصه به زبان ادبی نوشته شده، حجم استانداردی دارد اما به علت دلنوشتهگونه بودن آن بیشتر شبیه مقدمه است تا خلاصه و هیچ اشارهای به موضوع و سیر داستان در آن وجود ندارد. نویسنده عزیز باید در نظر داشته باشد خلاصه یک اثر باید چکیدهای ابهامگونه از سیر داستان باشد؛ طوری که هم جذابیت خوبی برای خواننده داشته باشد و هم لو دهنده سیر داستان نباشد. در خلاصه تنها به ژانر عاشقانه اشاره شده که سومین انتخاب نویسنده است و اثری از ژانرهای دیگر دیده نمیشود. خلاصه با مقدمه و سیر داستان ارتباط خوبی دارد اما با عنوان رمان چندان هماهنگ نیست.
اگر بتوان ژانرهای درام و اجتماعی را که در سیر داستان هم نمودی ندارند در نظر نگرفت میتوان گفت مقدمه میتواند تا حدی مناسب باشد.
جلد:
تصویر جلد، منظرهایست از دو اسب سفید که در میان آبها میتازند و در پسزمینه مرد و زن جوانی روبهروی هم و در آغوش یکدیگر ایستادهاند. تصویر بیش از هر چیز به ژانر عاشقانه اشاره دارد اما ژانرهای دیگر یعنی تراژدی، درام و اجتماعی در آن دیده نمیشود. دلیل حضور اسبها در جلد مشخص نیست و ربطی هم به سیر داستان تا اینجا که نوشته شده ندارند و شاید باید برای ادامه داستان صبر کرد. فونت به کار رفته و رنگ آن با تصویر و همچنین ژانرهای غالب هم، همخوانی چندانی ندارد. اثری با ژانر غالب تراژدی و عاشقانه قطعا میتواند جلدی زیباتر و جذابتر داشته باشد. تکست روی جلد هم که یک بیت شعر است تنها به ژانر عاشقانه داستان اشاره دارد.
مقدمه:
شعریست ترانهگونه و به زبان محاوره با مضمون عاشقانه و تراژدی که از فراق و رفتن معشوق میگوید. مقدمه کلیشه ندارد اما جذابیت چندانی هم ندارد همچنین تنها با ژانر تراژدی و عاشقانه ارتباط دارد اما اثری از ژانر درام و اجتماعی در آن دیده نمیشود.
حجم مقدمه استاندارد است و با خلاصه و سیر داستان ارتباط دارد اما با عنوان خیر.
آغاز:
داستان از جایی آغاز میشود که شخصیت اول داستان یعنی ژرویرا، به یاد معشوق بیوفایش با افکارش درگیر است؛ گریه میکند، به قاب عکسهایی که بر روی دیوارند و خاطرات را برایش زنده میکنند مینگرد و در نهایت به راه رفتن در خیابان منجر میشود. آغاز اگرچه پر از به تصویر کشیدن غم و احساسات تراژیک ژرویرا نسبت به فراق نیکلاس است که به زیبایی به رشته تحریر درآمده و میتواند خواننده رو به خوبی تحتتاثیر قرار دهد اما ابهام کافی را ندارد. نویسنده در همان ابتدای داستان بخش بزرگ و مهمی از داستان را لو داده است و این از جذابیت آن میکاهد. همچنین طولانی بودن مونولوگها خود به تنهایی میتواند برای خواننده خسته کننده باشد.
آنچه در آغاز داستان به چشم میآید توصیف احساسات قوی و خوبیست که از احساس غم شخصیت اول داستان نشات میگیرد اما به توصیفات دیگر مخصوصا توصیف مکان خیلی کم پرداخته شده است. اتاقی که داستان از آنجا آغاز میشود تنها با چند قاب عکس توصیف شده و چیز دیگری از اتاق وصف نشده است.
آغاز بیشتر با ژانر تراژدی هماهنگی دارد؛ ژانری که انتخاب اول نویسنده است و بعد همراه با توصیفاتی از عاشقانههای ژرویرا و نیکلاس به ژانر عاشقانه پرداخته میشود. ولی ژانرهای درام و اجتماعی در آن دیده نمیشوند. آغاز با محتوای داستان ارتباط خوبی دارد.
میانه:
داستان اوج و فرودهای چندانی ندارد؛ بیشتر ریتمی یکنواخت و خالی از هیجان دارد و سیر اتفاقات در آن سریع است و گاهی خواننده دچار ابهام و گیجی میشود مثلا:
در صحنهای شاهد حضور ژرویرا در اتاقش هستیم که بر روی تختش دراز کشیده و در حال فکر کردن به نیکلاس است. ناگهان به سمت در میرود اما لحظهای بعد دوباره روی تختش است. و حتی چند صحنه دیگر که به همین منوال هستند. اینطور اقدامات شخصیتها که بدون توضیح و توصیف هستند تنها خواننده را گیج میکنند و از جذابیت داستان میکاهند.
اوج داستان تا اینجا که نوشته شده مربوط به درگیری بین ژرویرا و نیکلاس است و خشمی که نیکلاس دارد و علتش مشخص نیست و شامل صحنههایی از کتک خوردن ژرویرا توسط نیکلاس است اما توصیفات لازم را ندارد و مدام شاهد تغییر حالتهای ناگهانی و گیج کننده هستیم. و پس از آن جدایی بین آنها اتفاق میافتد. اتفاقی که آنقدر برای ژرویرا مهم است که مدام به آن فکر میکند و به دنبال علتی برای این حجم از خشم نیکلاس و طرد شدن از سوی اوست میتواند بهتر و جذابتر روایت شود.
میانه با ژانر تراژدی و عاشقانه در ارتباط است اما ژانرهای درام و اجتماعی تا اینجای داستان نقشی نداشتهاند.
سیر رمان:
سیر رمان سریع است و وقایع به سرعت و پشت سرهم اتفاق میافتند. شخصیتها، به غیر از دو شخصیت اصلی داستان یعنی ژرویرا و نیکلاس هم بیآنکه توصیف چندانی دربارهشان وجود داشته باشد به سرعت وارد داستان میشوند و نقش کوتاهی ایفا میکنند. به نویسنده عزیز پیشنهاد میکنم کمی بیشتر روی توصیفات و شخصیتپردازی شخصیتها به خصوص شخصیتهای فرعی کار کند. توصیفات کافی و بهجا، مونولوگهای مناسبی که در بین دیالوگها قرار میگیرند و به توصیف و توضیح حالات چهره و بدن اشخاص و یا حتی فضایی که در آن قرار گرفتهاند و ... میپردازند، شخصیتسازیهای درست و بهجا و ... میتواند این ریتم سریع وقایع رمان را متعادلتر و رمان را در نگاه خواننده جذابتر کند.
مونولوگ و دیالوگها:
تناسب بین دیالوگها و مونولوگها چندان رعایت نشده است. داستان بیشتر مونولوگ محور است. نویسنده عزیز باید در نظر داشته باشد حجم زیاد مونولوگ میتواند باعث خستگی و دلزدگی خواننده شود.
در دیالوگها و مونولوگها از علائم نگارشی مناسب با حالت و نوع بیان جمله استفاده شده است که به درک و فهم بهتر آنها کمک میکند. دیالوگ شخصیتها از همدیگر متمایزند اما دیالوگها و مونولوگها اطلاعات کافی را به خواننده نمیدهند و این به دلیل خالی بودن جای توصیفات در میان آنهاست.
لحن و بافت:
لحن داستان درحالت مونولوگهای ادبی و دیالوگهای محاورهای است و این امر در همه پارتها رعایت شده است.
شخصیت پردازی:
به توصیف شخصیت که شامل شخصیت پردازی درونی یا رفتاری و همچنین بیرونی و ظاهریست چندان پرداخته نشده است. توصیف شخصیت رکن مهمی در نوشتن رمان است. همان چیزی که باعث میشود خواننده با شخصیتهای داستان ارتباط برقرار کند و آنها را در ذهن خود بسازد.
در توصیف شخصیت درونی برای شخصیت اصلی داستان نسبتا خوب عمل شده اما درباره شخصیتهای دیگر و حتی نیکلاس به عنوان شخصیت دوم بسیار ضعیف عمل شده است. باید در نظر داشت که توصیف رفتار و افکار شخصیتهای داستان به آنها شخصیت و هویت میبخشد.
"همیشه اینطور بود که حتی اگر آرایش هم نمیکرد، همهی اهالی محله به او نگاه میانداختند، به قول خواهرش و دوستانش، او یک دختر خوشتیپ و خوشپوش است که حتی اگر گونی هم بپوشد، به او میآید."
در توصیف شخصیت بیرونی هم ضعیف عمل شده. تنها چند توصیف کوتاه از چهره و ظاهر شخصیتهای اصلی در داستان دیده میشود. "ژرویرا به چهرهی زیبای نیکلاس نگاهی میاندازد و با خود میگوید:
- چهقدر تیشرت سبز بهش میاد! از همه مهمتر وقتی سیبیل و ریشهاش رو میزنه جذابتر میشه و حدس میزنم این کار رو فقط به عشق من انجام داده." توصیفات اگرچه غیرمستقیم هستند اما جزئیات کمی در توصیفات گفته شده است.
توصیفات:
توصیفات مکان میشود گفت تقریبا وجود ندارد. شخصیت اول داستان، ژرویرا، در مکانهای زیادی قرار میگیرد و وقایع حال و خاطرات گذشته را تعریف میکند اما خبری از توصیف هیچکدام از این مکانها نیست.
《ژرویرا از روی کاناپه بلند میشود و در آینهی قهوهای رنگی که به دیوار آویزان شده است خود را نگاه میکند.》یک توصیف ساده و شاید درستترش این باشد که بگوییم ناکافی از فضایی که ژرویرا و نیکلاس در آن حضور دارند و تنها به حضور یک کاناپه که نه شکل و شمایلش معلوم است و نه رنگ و رویش و تنها یک آینه که ظاهرا قاب قهوهای رنگی دارد اما مشخص نیست در کجا قرار گرفته و چه شکل و اندازهای دارد.
توصیف صدا و آوا کم و بیش در سیر داستان دیده میشود اما روند داستان نشان میدهد میتوان بیشتر از اینها روی آن کار کرد.
"زیر لب زمزمه میکند:
- تو ترکم کردی، اما من هرگز فراموشت نمیکنم!
بعد از این حرفش که با لکنت زبان آرامآرام زیر لب زمزمه میکند، چند قطره اشک از چشمانش میچکد."
صدای حرف زدن، خندیدن و عشوه آمدن میتواند برای هر فردی به شکلهای مختلف توصیف و بیان شوند و به خصوصیات رفتاری او هم اشاره کند. همچنین در حالتهای مختلفی مثل خشم، غم، گریه و... صدا میتواند محلی برای توصیف داشته باشد.
توصیف احساسات و هیجانات خیلی خوب پرداخته شده است. توصیف هیجانات درونی شخصیتها مثل خشم، غم، عشق و نفرت در سیر داستان تاثیر به سزایی دارد و خواننده را با شخصیتها آشنا و همراه میکند. برای مثال:
《دلش سخت هوای نیکلاس را کرده بود. نه موزیک حالش را خوب میکرد و نه چیزهای دیگر، فکر میکرد اگر سر کار برود آنقدر سرش شلوغ میشود که دیگر حتی نتواند یک ثانیه هم به نیکلاس فکر کند، اما برعکس آنچه که فکر میکرد رخ داد. مگر میتواند کَسی را عشق زندگیاش است را فراموش کند؟》 جملهای که به خوبی حال و هوای عاشقانه ژرویرا و غم فراق نیکلاس را نشان میدهد.
زاویه دید:
داستان توسط سوم شخص یا راوی تعریف و در همه پارتها رعایت شده است. انتخاب نویسنده برای استفاده از سوم شخص با توجه به ژانرهای انتخابی و سیر داستان میتواند مناسب و بهجا باشو و این انتخاب دست نویسنده عزیز را برای تعریف داستان از دیدگاههای مختلف شخصیتها باز میگذارد.
کشمکش و تعلیق:
داستان اوج و فرود چندانی ندارد و در حقیقت میتوان گفت تنها به رابطه ژرویرا و نیکلاس ختم میشود و همچنین علت بیوفایی نیکلاس که به نظر میرسد تنها سوالیست که میتواند ذهن خواننده را درگیر کند.
کشمکش و تعلیق بیرونی تنها بین شخصیتهای اصلی یعنی ژرویرا و نیکلاس پیش میآید و شخصیتهای فرعی که تعدادشان هم اندک است، نقشی کمرنگ و کوتاه دارند و در حقیقت نقش چندانی در روند داستان ندارند.
به کشمکش و تعلیق درونی هم تنها درباره شخصیت ژرویرا پرداخته شده است. اینکه مدام ژرویرا در حال فکر کردن به نیکلاس و علت ترک شدن توسط اوست مدام تکرار میشود.
ایده و پیرنگ:
ایده داستان، درباره دختر جوانیست به نام ژرویرا که از طرف معشوقش نیکلاس بارها مورد بیمهری و بیوفایی قرار گرفته اما او همچنان عاشق نیکلاس است. مدام خاطرات خود را با نیکلاس زیر و رو میکند و به دنبال دلیلی برای رها شدن از سوی نیکلاس میگردد.
ایدهای که کلیشه فراوانی دارد؛ رها شدن از سوی معشوق چیزیست که خیلی وقتها در رمانهای عاشقانه میتوانیم ببینیم اما آنچه میتواند یک کلیشه را به اثری جذاب تبدیل کند قلم خوب نویسنده و پردازش قوی داستان است. اتفاقی که تا حدی رخ داده است. نویسنده عزیز قلم خوبی دارد اما حوادث و اتفاقات و فلشبکها انگار روی دور تند افتادهاند و در سیر داستان مدام شاهد از این شاخه به آن شاخه پریدن وقایع و شخصیتها هستیم و این همان چیزیست که خواننده را گیج میکند.
ایرادات نگارشی:
ایرادات نگارشی در متن داستان کم دیده میشوند؛ علائم نگارشی معمولا در جای درست استفاده شدهاند غیر از چند مورد که از نقطه، ویرگول و نقطه ویرگول در جاهای نامناسبی استفاده شده است. فاصلهها و نیمفاصلهها تقریبا رعایت شدهاند و افعال در جای درست و در انتهای جمله قرار گرفتهاند.
ایرادات املایی و تایپی هم در متن دیده میشود.
پلکانش✖️ پلکهایش✔️
اشکانش✖️ اشکهایش✔️
گوله✖️ گلوله✔️
تخریب و خراب کردن✖️ هر دو به یک معنی هستند و نیازی به آوردن هر دوتایشان نیست
تیکه✖️ تکه✔️
برمیخاستد✖️ برمیخیزد✔️
سئوال✖️ سوال✔️
دو ابروهای✖️ دو ابروی✔️ وقتی پیش از اسم عدد میآید نیاز به جمع بستن آن نیست
اقوامهامون✖️ اقواممون✔️ اقوام خودش جمع مکسر قوم است و نیاز به جمع بستن با ها ندارد.
احماقه✖️ احمقانه✔️
فارق✖️ فارغ✔️
پیچیدم✖️ پیچیدم✔️
ظلمتزای شب✖️ ظلمت شب یا تاریکی شب✔️ ظلمت زا به معنی زاینده و به وجود آوردنده ظلمت است و ترکیب اشتباهی برای بیان کردن تاریکی شب است.
دو جفت دمپایی بنفش رنگش را✖️ دمپایهای بنفش رنگش را✔️ دو جفت دمپایی را نمیتوان همزمان پوشید
بهحساباً✖️ بهحساب، مثلاً✔️
شرایطها✖️ شرایط✔️ خود کلمه جمع مکسر شرط است و نیاز به بستن با ها ندارد.
چند دقایق✖️ چند دقیقه✔️ با آوردن کلمه چند نیازی به جمع بست کلمه دقیقه نیست.
نقاط قوت:
لحن و بافت، توصیف احساسات و زاویه دید
نقاط ضعف:
عنوان، خلاصه،جلد، توصیفات، شخصیت پردازی، ایده و پیرنگ و...
سخن آخر با نویسنده
دوست گرامی، زری عزیز
از خوندن رمان شما لذت بردم. رمان شما با توجه به قلم خوبتون میتونه خیلی جذاب و خوندنی باشه و این فقط رعایت چند نکته رو میطلبه.کمی از حجم مونولوگهایی که پر از توصیف احساسات ژرویرا هستن رو کم کنین. وقتی توصیفات زیاد میشن روی دور تکرار میفتن و خواننده رو خسته میکنن. نکته دوم اضافه کردن توصیف مکانه و بعد هم پرداختن به شخصیتپردازی
مهمترین نکتهای که به نظرم میرسه استفاده بیش از حد شما از تکنیک فلش بکه؛ تکنیکی که میتونه اگه به موقع و به جا استفاده بشه کشمکش و تعلیق خوبی رو در داستان ایجاد کنه. این پرشهای مدام به گذشته و حال داستان رو در ذهن خواننده مبهم و اون رو گیج میکنه
برای شما دوست عزیزم آرزوی موفقیت میکنم، قلمت مانا🌹