عنوان رمان:
کلمهی پول پیته به معنی ( گلی که میتونه کنار مرداب رشد کنه اما بوی گندش بدتر از خود مردابه)، درصد کلیشهی کمی دارد. کلمهای خلاقانه برای عنوان محسوب میشود و به خاطر کمتر شنیده شدن آن، باعث ایجاد سوال و تفکر و در نتیجه افزایش جذابیت برای خواننده میشود. با مقدمه و بدنه ارتباط فلسفی ندارد ولی از نظر لغوی، تکرار شده است.
ژانر: تخیلی، معمایی و عاشقانه در نظر گرفته شده است. هر سه ژانر در داستان دیده شدند. ژانر تخیلی و معمایی، ژانر غالب بودند و ژانر عاشقانه به عنوان ژانر مکمل در نظر گرفته شد( تخیلی: قدرتها و دنیای موجود در داستان_ معمایی: هویت و گذشتهی دختر_ عاشقانه: علاقهی دو شخصیت اصلی به یکدیگر)
جلد رمان:
جلد، رنگ و متن، با بعد تخیلی معمایی ارتباط دارد ولی ارتباطی بین جلد و بعد عاشقانه دیده نشد. فونت استفاده شده مناسب نیست و به سختی قالب خواندن است. فونت انتخابی برای متن و عنوان داستان را عوض کنید و همینطور به بعد عاشقانه هم اهمیت بدهید و جلد را با توجه به آن اصلاح کنید.
خلاصه:
بیش از حد طولانی است که این طولانی بودن، از جذابیت و کشش آن کم میکند. تا اینجا ارتباطی میان خلاصه و بدنه یافت نشد. خلاصهای مرتبط با بدنه و در عین حال بدون اسپویل انتخاب کنید. همچنین استفاده از جمله بندی های بیش از حد سنگین، باعث اذیت شدن مخاطب میشود. برای مثال:
شاه دستور میدهد قلب تنها دخترش را از سی*ن*ه در بیاورند! نفرین چیزی نبوده که پدرش از او بگذرد لیکن بوسهی آتش بر چهرهی او خوابیده که مرد رویای دخترش بیشک یک شیطان بوده است! / بر همین برهان بیعدالت عشق اترس فرمان یافتهی شاه آن دو را در جایی دور افتاده مییابد.
مقدمه:
از اندازهی استاندارد بیشتر است( حداکثر ۹ خط). مبهم بودن و نامشخص بودن راوی، باعث گیج شدن خواننده میشود. (هنگامی که پولپیته یا نه! همان عشق میآید فریاد میزند: بیدارشو، فرار کن، من میآیم دیگر وقتاش است به یادم آور من واقعی هستم).
آغاز داستان: (گرد خشکی پوست تنم را نوازش میدهد که سوزش و التهاب گرمایش مرا هوشیار میکند! دستانم را به کندی تکان میدهم. احساس میکنم خروار خاکی به رویم نشسته است، دست و پاهایم سِر و پشت پلکانم سنگین گشته است. با صدایی که در مغزم زنگ میزند تلاش میکنم خاک و ماسهها را از روی خود کنار زنم.
- بلندشو بخورش.
پلکهای سنگینم را هنگامی که باز میکنم باز ندایی در من میگوید:
- بخورش!)
داستان با صحنهی بیدار شدن شخصیت اصلی داستان، در حالی هیچ خاطرهای از گذشتهی خود ندارد آغاز میشود و با پیدا شدنش توسط افراد یک قبیله ادامه پیدا میکند. همچنین با زمزمهی صدایی درون ذهنش که نقش اصلی سعی در بی توجهی به او دارد مواجه هستیم. آغاز داستان مناسب و قابل قبول است و جذابیت را برای خواننده به همراه دارد.
بدنه:
بدنه سیر متعادل ولی مبهم به دلیل استفاده از جملات با کلمات و جملهبندیهای سنگین و گاهاً جابهجا و ضمیرهای پنهان و یا نامشخص، از جذابیت و کشش داستان کم شده است. پارتها طولانیاند که همین ممکن است باعث خسته شدن خواننده شود. بهتر است با روانتر کردن قلم خود، جذابیت آن را بیشتر کنید.
سیر داستان:
روند داستان مناسب بود. تکرار اتفاقات و زمان و همینطور اتفاقاتی که خواننده برای درک و هضم آن، به فکر فرو میرفت، از مواردی است که در سیر داستان به کار گرفته شده است. این مورد مثل یک شمشیر دو لبه عمل میکند که با کمی بیشتر کردن ابهامات، خواننده بهجای اشتیاق و تفکر در آن، به کلی از آن زده میشود.
میانه:
داستان با دستگیر شدن دو شخصیت اصلی و تکرار زمان و اتفاقات، ادامه پیدا میکند. اضافه شدن جزئیات در هر دفعه تکرار وقایع، از یکسان شدن روند داستان جلوگیری کرد.
نقطهی اوج داستان تا اینجا، لحظهی تقابل پیرزن و شخصی اصلی است که نویسنده با مانور بیشتر روی آن و پرهیز از مبهم کردن وقایع، میتوانست به آن جذابیت بیشتری بدهد.
لحن و بافت:
دیالوگها محاورهای بود هر چند گاهی به دلیل استفادهی نابهجا از کلمات، به سمت ادبی شدن میرفت. مونولوگها ادبی است. متن داستان ادبی بود و در طول داستان رعایت شده بود.
دیالوگها و مونولوگها:
دیالوگها و مونولوگها اطلاعات لازم را تا حدودی به مخاطب میدهند ولی در استفاده از علائم نگارشی باید دقت بیشتری به خرج داده میشد چرا که باعث کم شدن درک حس و حال داستان شده بود.
دیالوگها همانطور که قبلاً در مورد آن صحبت شد تقریباً محاورهای و مونولوگها ادبی بود.
شخصیتپردازی:
شخصیتپردازی بعد درونی وجود داشت ولی کم بود و بهتر بود بیشتر و واضحتر باشد.
شخصیتپردازی بعد بیرونی مناسب بود و میزان درک خوبی برای خواننده به همراه میآورد. شخصیتپردازی گاهاً به طور مستقیم و گاهی به طور غیرمستقیم صورت گرفته بود. همچنین تا حدودی بدون کلیشه بود.
توصیف مکان:
توصیف مکان وجود داشت ولی بهتر بود بیشتر باشد. هرچند به حدی کم نبود که در روند داستان اختلال جدی ایجاد کند.
توصیف احساسات:
به احساسات و توصیف آنها پرداخته شده بود برای مثال احساس ترس دختر از خود و یا احساس دختر نسبت به پسر. هرچند کم بودن آنها در بعضی قسمتها، باعث سردرگمی خواننده میشود.
زاویهی دید: داستان از زبان شخصیت دختر بیان میشد هرچند در ادامه، نوشته میشود که از جایی به بعد از زبان پسر گفته میشود ولی متأسفانه از زبان سوم شخص بیان شد.
ایده و پیرنگ:
کلیت ژانر فانتزی معمولاً یکی و کلیشهای است هرچند نویسنده با خلاقیت و قلم خود، کلیشهی آن را پایین آورد و جذابیت آن را برای خواننده ایجاد کرد.( دختری که حافظهاش را از دست داده و در مورد ماهیت و موجودیت عجیب خود نمیداند. در این بین درگیر اتفاقاتی عجیب و خطرناک میشود و به پسری که دیده بود دل میبندد.)
کشمکش و تعلیق:
نویسنده از پتانسیل کشمکش و تعلیق استفاده کرده بود.
کشمکشهای درونی را در مقابله و عذاب وجدان دختر برای بعد دیگر خود میبینیم. تلاش او برای دوری و غلبه بر آن بود هرچند که بیشتر مواقع موفقیتآمیز نیست کشمکشهای درونی داستان حساب میشود.
کشمکشهای بیرونی در قسمت مقابله و تلاش آنها برای فرار و نجات جان خود در مقابله با گروههای دیگه را شاهد هستیم.
نقاط ضعف: اشکالات نگارشی_ جلد داستان_ پرشهای داستانی و مبهم بودن آن
نقاط قوت: کشمکش و تعلیق_ سیر داستان_ آغاز داستان
نویسنده عزیز خواندن داستان شما باعث لذت بردن من شد و از آن لذت بردم.
به امید خواندن کارهای بیشتر از شما و با آرزوی موفقیت.
خیلی ممنون خسته نباشید، موارد ذکر شده رو تصحیح میکنم اما در بعضی از نکات:
راستش زاویه دید شما تا به حال از هر منتقد دیگه متفاوت بوده مثلا توی ایده و پیرنگ گفتید کلیشه هست و به خاطر قلم و خلاقیت تونستم تا حدودی رفعش کنم در واقع این خلاقیت که میگید همون ایده نیست!؟ میشه بگید با چه خلاقیتی تونستم تا حدودی رفعش کنم!؟
شما گفتید از کلمات سنگین استفاده کردم و بایستی روانش کنم سبک ادبی همینه. هر چند دیدم نویسندگانی که اصلا آرایه نمیشه محصوبش کرد به عنوان آرایه گند میزنند به قلمشون آیا من جز همین نویسندگانم!؟ آرایههام جملههای سنگینی غلط هستند!؟ اگه نیستند بایستی گفت این سبک نوشتاری منه شاید کسانی باشند که قلم روان و عامیانه دوست داشته باشند و مخاطب چنین قلمی نباشند اما به این معنا نیست که غلطه! من خودم منتقد بودم هیچ وقت با نویسنده صددرصدی حرف نمیزدم و همیشه با احتمالات باهاش صحبت میکردم مثلا میگفتم ممکنه با این عمل مخاطبین خسته بشند من نمیتونستم جای همهی خوانندهها حرف بزنم و اصلا خواننده نه خود منتقد چرا که نظر هر منتقدی فرق میکنه نظر شما با نظر همکارهاتون و هر کی نظر شخصی خودش رو داره به هر حال از نظر شخصی شما متشکرم و یک تجربهی کاری رو گفتم وقتی با احتمالات حرف میزدم نویسنده خیلی زود قبول و تصحیحش میکرد تا اینکه صددرصدی صحبت کنم.