جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

نقد شورا نقد شورا | سایه‌زاد

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته نقد شورا توسط ROKH با نام نقد شورا | سایه‌زاد ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 167 بازدید, 5 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته نقد شورا
نام موضوع نقد شورا | سایه‌زاد
نویسنده موضوع ROKH
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ساناز هموطن
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

ROKH

سطح
3
 
سرپرست کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست کتاب
تدارکاتچی انجمن
همیار سرپرست عمومی
مدیر تالار نقد
ویراستار انجمن
گرافیست انجمن
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
May
1,252
4,960
مدال‌ها
8
نام اثر: سایه‌زاد
نویسنده: حمید‌رضا نبی‌پور
ژانر: روان‌شناختی، ترسناک

گپ نظارت (6)S.O.W

خلاصه:
گاهی فقط یک اتفاق کافی‌ست.
اتفاقی که نمی‌دانی چرا افتاد، چطور شروع شد، یا چطور می‌شود متوقفش کرد.
اما از لحظه‌ای که واردش می‌شوی، دیگر راه برگشتی نیست.
و درست همان‌جا می‌فهمی، بعضی درها فقط یک‌بار باز می‌شوند؛ اما هیچ‌وقت بسته نمی‌شوند.


لینک اثر
 
موضوع نویسنده

ROKH

سطح
3
 
سرپرست کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست کتاب
تدارکاتچی انجمن
همیار سرپرست عمومی
مدیر تالار نقد
ویراستار انجمن
گرافیست انجمن
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
May
1,252
4,960
مدال‌ها
8
1000038211.jpg
بسم الله الرحمن الرحیم‌
نویسنده عزیز ضمن درود و عرض وقت‌بخیری خدمت شما:
@هوروس

سپاس‌گذاریم بابت اعتماد شما از نقد آثار خود در انجمن رمان‌بوک
منتقد رمان شما:
@ساناز هموطن

*لطفا تا قبل از قرار‌گیری نقد توسط منتقد در این تایپک چیزی ارسال نکنید!
*همچنین پس از ارسال نقد این تاپیک به مدت دو روز باز خواهد بود تا شما نظر خود را نسبت به نقد اعلام نمایید!
*در صورتی که از نقد خود ناراضی بودید یا شکایتی از تالار نقد داشتید، می‌توانید شکایت خود را در تاپیک زیر ثبت کنید تا مورد بررسی قرار گیرد!
🔷️تاپیک جامع انتقادات، پیشنهادات و شکایات

به امید موفقیت روز افزون شما
مدیریت تالار نقد:
@ROKH
 
منتقد کتاب انجمن
منتقد کتاب انجمن
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Jul
737
16,958
مدال‌ها
3
🪶به‌نام خدایی که همین نزدیکی‌ست.
✍️نقد شورا

عنوان: سایه‌زاد
نویسنده: حمید‌رضا نبی‌پور
ژانر: روان‌شناسانه، ترسناک

عنوان:
▪️عنوان از دو واژه‌ی «سایه» و «زاد» تشکیل شده‌است.
▪️اندازه‌ی حجم عنوان، مناسب می‌باشد. نه طولانی‌ است، نه تک‌واژه. هر دو واژه باهم ترکیب خوبی دارند.
▪️واژه‌ی «سایه» به معنای محیط تاریکی است که در اثر قرار گرفتن جسم تیره در برابر نور ایجاد می‌کند. به پناه، حمایت نیز معنا می‌دهد و شبح نیز تعبیر می‌شود. واژه «سایه» در عناوین رمان‌های زیادی به‌کار رفته‌است و خود به تنهایی از کلیشه‌ی بالای ۷۵ درصد برخوردار است. مانند عنوان کتاب‌های: سایه باد، سایه‌های خود، سایه‌های تردید، سایه‌های ما، سایه‌های میان ما، سایه اخگر، سایه و استخوان، سایه‌دار، سایه‌نویس، سایه خدایان، سایه من، سایه تا سایه، سایه مرگ، سایه جنون... .
▪️واژه‌ی «زاد» به معنای زادن و زایش می‌باشد که به طعام و توشه نیز معنی می‌شود که در این عنوان، معنای زادن می‌دهد. از واژه‌ی «زاد» در عناوین رمان‌های زیادی استفاده شده‌است و کلیشه‌ای ۵۰ درصدی دارد. مانند: بی‌زاد، آدمی‌زاد، پری‌زاد، هم‌زاد مه‌زاد، شوم‌زاد... جمع کلیشه این دو واژه، ۱۲۵ درصد می‌شود که تقسیم بر دو، تقریباً ۶۲ درصد کلیشه دارد.
▪️عنوان «سایه‌زاد» به معنای زاده شدن از تاریکی می‌باشد که به معنی شبح‌وار آن نیز می‌توان عنوان را معنا کرد. این عنوان، هم‌عنوانی ندارد و کلیشه‌ی چندانی را در بر نمی‌گیرد. عنوان «سایه‌زاد» با همه کلیشه‌ای بودن واژه‌هایش، عنوان قابل قبولی می‌باشد.
▪️عنوان با توجه به معنای آن، لودهندگی کمی از محتوا دارد و نمی‌توان از زاده سایه به تمام محتوا رسید؛ هر چند اشاره‌ای به مضمون آن دارد.
▪️عنوان را می‌توان با زاده‌ی تاریکیِ ذهن یا توهمات، مرتبط دانست و آن را با «ژانر روان‌شناختی» تا حدودی متناسب دید. اما زاده‌ی تاریکی با حس تاریکی و ترس با «ژانر ترسناک» تناسب بیشتری دارد.
▪️عنوان با خلاصه با توجه به اخطار به رویداد و اتفاقی که ممکن است مسیر زندگی را تغییر دهد با زاده شدن تاریکی تا حدودی مرتبط می‌باشد. در مقدمه با نام بردن از سایه‌ها و زاده شدن تاریکی، تناسب بالاتری دارد.
▪️عنوان با محتوای رمان به‌خوبی متناسب بوده و سایه‌ی وحشت در آن حس می‌شود.

ژانرها:
▪️ژانرها «روان‌شناسانه، ترسناک» می‌باشند که ژانر غالب آن به درستی ژانر «روان‌شناختی» می‌باشد.
▪️«ژانر روان‌شناختی» اثر، ژانری است که به عنوان داستان‌های «شخصیت درونی» شناخته می‌شوند. در این داستان‌ها، ذهن درگیر اوهام می‌شود؛ شخصیت، قادر به تشخیص واقعیت از توهم نیست و بیشتر بازگشت به گذشته یا فلش‌بک با کشمکش‌های درونی شخص، توصیف می‌شود. در محتوای رمان، نویسنده‌ی عزیز به خوبی اتفاقات را با ارتباطات فكری، خیالات، اوهام، مرتبط ساخته‌است.
▪️با توجه به محتوای رمان، نویسنده از شاخه‌ی وحشت_روان‌شناختی استفاده نموده‌است که این نوع رمان، زیر گروهی از ژانرهای وحشت و روان‌شناختی است که از لحاظ روانی، عاطفی و ذهنی بر وضعیت شخصیت‌ها، ایجاد وحشت می‌کند.
▪️«ژانر ترسناک» نیز با وحشت‌نویسی و توصیفات قابل لمس از ترس و درونیات بیمارگونه با آسیب‌هایی همراه با وحشت به‌خوبی انتخاب شده‌است.
▪️ترتیب ژانرها به درستی انتخاب شده‌است و نیاز به اضافه نمودن ژانر دیگری، احساس نمی‌شود.
📌نویسنده‌ی گرامی در ژانرها، واژه «روان‌شناسانه» باید ویرایش شود و واژه درست‌تر آن «روان‌شناختی» استفاده شود و ژانرها به «روان‌شناختی، ترسناک» تغییر کنند.

جلد رمان:
▪️تصویر جلد، زنی را در دالانی نیمه‌تاریک با تابش نوری آبی‌ِتیره نشان می‌دهد. زن با دستانی به کنار پهلو افتاده، ایستاده‌است. سایه‌ای تاریک و درشت، شبیه به هیبت زن، بر دیوار کم‌نور پشت سرش قد کشیده‌است که حالت دستانش کشیده‌تر و انگشتانش باز و هجومی، کنارش دیده می‌شوند. تصویر سایه با شخصیت ایستاده‌ی انسانی با حسی وحشت‌آفرین، متمایز است.
▪️تصویر با محتوای رمان که زنی مرده و سایه‌‌وار به نام «سِرا» در اوهام و نظر شخصیت اصلی رمان، «الیا» دیده می‌شود و شروع دیدن آن سایه در زیرزمینی اتفاق می‌افتد، متناسب است.
▪️تصویر با ژانرها نیز مرتبط بوده و دست شبح‌وار و شبح کوچک کناره‌های عنوان، نشان از دید با ذهنیتی متفاوت دارد که با «ژانر روان‌شناختی»، آن را مرتبط می‌نماید. سایه‌ی پشت سر زن با ایجاد حس ترس نیز آن را با «ژانر ترسناک» متناسب می‌نماید.
▪️اندازه‌ی فونت عنوان و رنگ آبیِ سایه_روشن آن با نور آبی‌تیره‌ی تصویر، تناسب دارد. دستی شبح‌وار سمت چپ عنوان و شبح انسان‌نمای کوچکی نیز سمت راست آن دیده می‌شود که با تیرگی و سردی رنگ عنوان که رنگ شادی ندارد با «ژانرهای روان‌شناختی و ترسناک» مرتبط می‌باشند.
▪️تکستِ «سایه‌ها، شکل چیزهایی هستند که پنهانشان کردیم. اما آن‌ها هیچ‌ گاه ما را رها نکردند.» با رنگی بین دو رنگ آبی پُر رنگِ عنوان و آبی‌تیره‌ی محیط، رنگی آبی‌سیر دارد و با حجمی مناسب، خوانا و متناسب با تصویر است. با توجه به مفهوم تکست از سایه به‌خوبی با عنوان مرتبط می‌باشد.
▪️مفهوم آن که «سایه‌ها هیچ‌گاه مارا رها نمی‌کنند» هم از لحاظ ذهنیتی هم ایجاد ترس با ژانرها هم‌خوانی دارد و محتوا را نیز با توجه به وجود سایه‌وار زنی در داستان به‌خوبی در بر می‌گیرد.
📌منتقد معتقد است، تکست روی عکس باید ویرایش شود و واژه‌ی «هیچ گاه» با نیم‌فاصله ویرایش شود و ویرگول اخر مصرع اول تکست خواناتر شود.
▪️مثال:
«سایه‌ها، شکل چیزهایی هستند که پنهانشان کردیم، اما آن‌ها هیچ‌‌گاه ما را رها نکردند.» ✔️

خلاصه:
▪️متن رمان ادبی می‌باشد که علائم نگارشی به‌درستی اعمال نشده‌است و سطرها به شکلی منفصل از هم، نوشته شده‌اند و انسجام پاراگراف را ندارند.
▪️مثال:
«گاهی فقط یک اتفاق کافی‌ست.
اتفاقی که نمی‌دانی چرا افتاد، چطور شروع شد، یا چطور می‌شود متوقفش کرد.
اما از لحظه‌ای که واردش می‌شوی، دیگر راه برگشتی نیست.
و درست همان‌جا می‌فهمی، بعضی درها فقط یک‌بار باز می‌شوند؛ اما هیچ‌وقت بسته نمی‌شوند.»
✖️
«گاهی فقط یک اتفاق کافی‌ست. اتفاقی که نمی‌دانی چرا افتاد، چطور شروع شد، یا چطور می‌شود متوقفش کرد؟! اما از لحظه‌ای که واردش می‌شوی، دیگر راه برگشتی نیست... و درست همان‌جا می‌فهمی، بعضی درها فقط یک‌بار باز می‌شوند؛ اما هیچ‌وقت بسته نمی‌شوند.» ✔️
▪️تعداد سطرهای خلاصه ۷ خط می‌باشد که بین (۳ تا ۹) خط از اندازه‌ی مناسبی برخوردار است.
▪️مضمون خلاصه که در مورد اتفاقاتی است که می‌توان ناخواسته باعث آن شد و دیگر نتوان جلوی آن‌ها را گرفت با محتوای رمان که با همین مضمون پیش می‌رود تناسب خوبی دارد.
▪️متن خلاصه، پیچیدگی پر ابهامی ندارد و از واژگانی ساده تشکیل شده‌است. اشاره به محتوای داستان دارد اما لودهندگی از جزئیات ندارد. می‌توان با ساختاری پیچیده‌تر کنجکاوی و ابهام بیشتری برای خواننده ایجاد نمود.
▪️در متن خلاصه با ژانرها، تناسب چندانی دیده نمی‌شود. نه اشاره‌ای به موضوع روان‌شناختی می‌شود نه ترسی در کلمات نهفته‌است. تنها وقوع اتفاقی را خواننده حس می‌کند که می‌توان آن را تا حدودی با ژانر ترسناک مرتبط دید.
▪️خلاصه با وقوع اتقاقی که در متن مقدمه نیز حس می‌شود با آن مرتبط می‌باشد و مضمون حوادث محتوا را نیز در بر دارد.

مقدمه:
▪️لحن متن مقدمه ادبی می‌باشد که پرش فعل در آن دیده می‌شود.
▪️مقدمه:
«بعضی قصه‌ها نوشته نمی‌شوند؛ آن‌ها، خودشان، راهشان را پیدا می‌کنند.
می‌خزند میان سایه‌ها، در لابه‌لای زمزمه‌ها، «می‌نشیند✖️⬅️می‌نشینند✔️» روی لب‌های کسی که نمی‌داند حامل چیست.
و یک روز، درست وقتی فکر می‌کنی پایان داستان رسیده، می‌فهمی این فقط آغاز است.
این قصه، از دل همان تاریکی می‌آید؛ جایی که کلمه، دیگر بی‌خطر نیست.»

▪️متن مقدمه توسط خود نویسنده نوشته شده‌است و منبع دیگری ندارد.
▪️مقدمه از ۸ خط شکل گرفته‌است که بین (۳ تا ۹ ) خط اندازه‌ای مناسب دارد.
▪️مقدمه تا حدودی به محتوای داستان اشاره دارد و از لودهندگی برخوردار است. اما با ذکر «قصه‌ای که از دل تاریکی می‌آید» برای خواننده ابهام و کنجکاوی ایجاد می‌کند و دارای جذابیت است.
▪️متن با اشاره به قصه‌ها و خطر در دل تاریکی دارای کلیشه می‌باشد که در اکثر رمان‌های ترسناک از ایجاد ابهام و ترس در تاریکی استفاده می‌شود.
▪️متن مقدمه با اشاره به کسی که گنگی از ادراک قصه‌ی نوشته‌نشده‌ای دارد با «ژانر روان‌شناختی» تناسب دارد و همچنین با اشاره به خطر در دل تاریکی نیز با «ژانر ترسناک» مرتبط می‌باشد.
▪️در متن مقدمه با اشاره به قصه‌ای که خود راهش را پیدا می‌کند به‌خوبی با محتوای رمان نیز متناسب می‌باشد.

آغاز:
▪️داستان از شهر پراگ در محله یهودی‌ها با خبر قتل نویسنده‌ای معروف به نام «هوروس» آغاز می‌شود.
«الیا مرکل»، سردبیر مجله‌ی کلمات ممنوعه است که بعد از قتل «هوروس» در میان شلوغی جمعیت، خودش را به محل خانه‌ی او می‌رساند و با شناختی که از نویسنده دارد، می‌داند مرگ او‌ آغاز داستانی دیگر است. «هوروس» دفتری دارد که مرگ‌هایی را در آن، قبل از اتفاق به شکل پیشگویانه‌ای نوشته‌است و «الیا» به دنبال آن با کمک‌ همکار خود «راف»، ترتیبی برای رفتن به خانه‌ی مقتول را می‌دهد.
«الیا» دفتر را در خانه‌ی «هوروس» پیدا می‌کند که به محض گشودن آن، جمله‌ای را با دست‌خط او می‌خواند: «وقتی کلمات جان بگیرند، هیچ‌ک.س از سرنوشتش فرار نمی‌کند.» پشت جمله لکه‌ای قهوه‌ای، شبیه خون دیده می‌شود. در همان حین صدای زمزمه‌ی دوری از زنی در سر «الیا» می‌پیچد. در کنکاش میز تحریر «هوروس»، توجه‌ «الیا» به نقاشی قاب‌گرفته‌ای از زنی زیبا و غمگین با چشمانی سیاه و براق جلب می‌شود. پشت قاب نیز عبارتی نوشته شده‌است: «تو آن‌جایی که من تمام می‌شوم.» «الیا» با حس بدی که از آن خانه دارد به دفتر کار خود می‌رود که همکارش «راف» با او تماس می‌گیرد و به او اخطار می‌دهد که دفتر را بسوزاند یا خودش را برای وقایعی آماده کند. اما «الیا»، حس کنجکاوی رهایش نمی‌کند و اولین داستان را می‌خواند که با نام یک زن شروع میشد: «سِِرا، زنی با چشم‌های تاریکی که پایان را می‌شناخت.»
«الیا» در حین خواندن جزئیات داستان، حس می‌کند همه‌چیز بیش از حد دقیق است. تاریخ، مکان، حتی خیابان‌ها واقعی بودند. انگار این فقط یک داستان نبود و گزارش یک زندگی بود؛ یا مرگ.
در همان لحظه «راف»، همکارش، وارد اتاق می‌شود و دوباره در مورد خواندن دفتر هشدار می‌دهد. اما «الیا» ادامه می‌دهد و توجه‌اش به گزارش تاریخ مرگ و محل مرگ زن جلب می‌شود: «سرا، دقیقاً سه روز بعد، ساعت ۴:۱۷ بعد از ظهر، در آپارتمانش، جانش را از دست داد؛ بی‌هیچ ردّ و نشانی.»
«راف» در گوگل جستجو می‌کند و می‌بیند همه‌چی همان‌طور که پیش‌بینی شده‌است، اتفاق افتاده‌است و به «الیا» اخطار می‌دهد که «هوروس» فقط نمی‌نوشته: «این دفتر داره واقعیت رو می‌سازه؛ یا شاید، واقعیت رو می‌نویسه.» «راف» می‌گوید اگر من جای تو بودم، همین الان دفتر را می‌سوزاندم. اما «الیا» با حس کنجکاوی داستان‌های بعدی را نیز ورق می‌زند. تا ناگهان چشمش به نام خودش در دفتر می‌افتد: «الیا مرکل، سردبیر مجله‌ی کلمات ممنوعه؛ کسی که در آینده‌ی نزدیک، نقش تعیین‌کننده‌ای خواهد داشت.» چند سطر پایین‌تر، آدرسی نوشته شده‌بود: «کانال پنوماتیک شماره ۱۶، ورودی ۱۲۰.»
«الیا» با خواندن آن ترسید و فهمید این دیگر یک بازی نیست. «هوروس» یا هر نیرویی که پشت این دفتر بود، او را می‌شناخته؛ آینده‌اش را می‌دانسته یا شاید، همان لحظه داشت می‌ساخت. «راف» دوباره به او هشدار می‌دهد: «از این دفتر لعنتی جدا شو. هوروس یه دیوونه نبود، می‌دونست چی‌کار می‌کنه. سال‌ها درباره‌ ی این دفتر حرف می‌زد. اما هیچ‌وقت نذاشت کسی دستش بزنه. تو الان دقیقاً همون اشتباهی رو کردی که نباید.»
با تمام هشدارهای «راف»، «الیا» تصمیم گرفت برای پیدا کردن حقیقت به آدرسی که در دفتر نوشته شده‌بود؛ برود. «راف» نگران او، پرسید به کجا می‌رود و او در مورد آدرس توی دفتر گفت: «یه جایی توی کانال پست پنوماتیک قدیمی پراگ، همون شماره ۱۶، ورودی ۱۲۰. همون تونلایی که دهه‌ها پیش، نامه‌های مخفی رو می‌فرستادن از زیر زمین، زودتر از همه‌جا، بی‌سروصدا، بدون اینکه کسی بفهمه، همون‌جا که حتی نور نمی‌رسه، همون‌جا که قصه‌ها شروع میشن.» توی کتاب هم همین را پیش‌گویی نموده‌بود: «الیا، برای پیدا کردن جواب سؤال‌هایش، به آنجا خواهد رفت.» علی‌رغم سعی «راف» برای جلوگیری از رفتن «الیا»، او به آن آدرس می‌رود و با تمام جدالی که با خودش دارد؛ پشت درب آدرس از راه‌پله‌ پایین می‌رود و وارد زیرزمین تاریکی می‌شود. بعد از آن انگار دیگر اختیار با او نیست و صدایی که در سرش می‌شنود، فرمان می‌دهد به او پیش برود و از راه‌پله وارد کانال‌های زیرزمینی و تاریک می‌شود. در انتهای دالان، درگاهی سنگی قرار دارد که روی دیوار کنارش با رنگ قرمز محو‌شده، نوشته شده‌بود: «ورود فقط برای آنان که حقیقت را می‌خواهند.»
▪️در آغاز توصیفات کلیشه‌ای مانند توصیف محیط با صدای باران دیده می‌شود.
مثال:
«باران بی‌وقفه بر بام‌های سفالی شهر می‌کوبید. آسمان، سربی و خفه، مثل پتکی سنگین روی کوچه‌های باریک و نمور فرو افتاده‌بود. چراغ‌های کافه‌های قدیمی، با نور زرد و لرزان‌شان، تنها نشانه‌های حیات در این شهر خسته بودند.»

▪️توصیف مستقیم شخصیت از روی نگریستن بر روی عکسی نیز در آغاز از کلیشه برخوردار می‌باشد.
مثال:
«نگاهش روی یکی از عکس‌ها ثابت ماند؛ تصویر مردی با چشم‌هایی خسته و هوشیار، موهای تیره و بلند، و آن لبخند نصفه‌نیمه‌ی آشنا.»
📌نویسنده‌ی عزیز باید توجه داشته باشند، توصیفات مستقیم و اخباری از نقاط ضعف‌ محسوب می‌شوند و باید برطرف شوند.
▪️در آغاز، نویسنده با ایجاد تعلیق از قتل نویسنده‌ی مرموز «هوروس» که آن را به آغاز داستانی ترسناک و عجیبی گره می‌زند، خواننده را به ادامه‌ی دانستن این راز، جذب می‌نماید و ابهام خوبی ایجاد می‌کند. تعلیق دیگری در همان ابتدای داستان شکل می‌گیرد که «الیا» با پیدا کردن دفتر «هوروس» اتفاقات عجیبی برایش رخ می‌دهد و داستان را با ابهام و کنجکاوی خوبی برای خواننده پیش می‌برد.
▪️توصیفات و فضاسازی‌ از محیط با صداها و بوها، همراه با کشمکش‌های درونی متناسب با آغاز می‌باشند و از قوت بیشتری نسبت به توصیفات مکان و شخصیت‌پردازی‌ها با توصیفاتی کوتاه و مستقیم، برخوردار می‌باشند.
مثال:
«روی میز تحریر، همان دفتر لعنتی بود. سیاه، سنگین، با جلد چرمی که انگار زمان از کنارش عبور نکرده‌بود. هیچ نشانی روی جلد نبود؛ فقط صفحات ضخیم، منتظر دست‌هایی که آن را ورق بزنند.
الیا نزدیک شد. انگشتانش لرزیدند. لحظه‌ای مردد ماند. صدای خش‌خش آرامی از پنجره بلند شد؛ پرده تکان خورد. انگار کسی داشت نگاهش می‌کرد.
او دفتر را برداشت. بوی چرم کهنه و جوهر خشکیده، بالا زد.»

▪️در مثال بالا شاهد فضاسازی متناسبی با آغاز هستیم. اما چهره‌پردازی «الیا» و توصیفات غیرمستقیم محیطی که او در آن قرار دارد، بسیار ضعیف می‌باشد. تنها در کل داستان به چهره‌ی «الیا» اشاره‌ی مختصر و مستقیمی می‌شود: «الیا‌ سردبیر مجله ادبی، موهای کوتاه چشمانی تیز دارد.»
▪️در آغاز، محتوای داستان با «ژانرهای روان‌شناختی و ترسناک» با توجه به توصیفات از فضاسازی پر توهم و ترس، همراه با کشمکش‌های درونی، تناسب خوبی دارد.
📌منتقد پیشنهاد می‌کند، نویسنده‌ی محترم در کنار فضاسازی قوی و تأثیرگذاری که دارند، توصیفات غیرمستقیم و قوی‌تری از شخصیت‌پردازی‌ها و محیط به صورت گام‌به‌گام، داشته‌ باشند تا خواننده بتواند، چهره‌ی شخصیت‌های رمان را نیز در ذهن خود بسازد.

میانه:
▪️در میانه‌ی رمان با درگیری ذهنی که «الیا» با توهمات خود دارد و شنیدن زنی که سایه‌وار همه جا می‌بیند و خواندن دستوراتی که به ذهن او توسط دفتر القاء می‌شود با نقطه‌ی اوج نویسنده، موجب قتل همکار خود «راف» به‌دست او می‌شود و ابهام خوبی برای خواننده ایجاد می‌کند که نویسنده به‌خوبی ذهن خواننده را بین کشتن حقیقی و غیرواقعی او درگیر می‌نماید.
▪️نقطه‌ی اوج اصلی رمان با گرفتاری در توهمات زیاد روانیِ «الیا»، بعد از قتل همکارش راف شروع می‌شود و او با کشمکش‌های درونی و بیمارگونه‌ی خود، دست‌وپنجه نرم می‌کند و دیگر قادر به تشخیص واقعیت از توهماتش نیست.
▪️موضوع درگیری‌ها با توهمات بیمارگونه‌ای که‌ «الیا» بعد از قتل همکار خود، «راف» در ذهنش شکل می‌گیرد‌ و موجب بستری شدن او در بیمارستانی روانی می‌شود؛ موضوع کلیشه‌ای رمان‌های روان‌شناختی را در بر دارد و در محتوای داستان نیز دیده می‌شود.
▪️در کل داستان، شاهد اوج و فرود زیادی نیستیم. به توصیفات از چهره‌ها و پیرامون در اوج‌ها چندان پرداخته نمی‌شود و با توجه به «ژانر روان‌شناختی» داستان، بیشتر از فضاسازی و احوالیات در اوج‌ها استفاده شده‌است.
▪️نویسنده‌ی عزیز با توجه به قلم زیبایی که در به تصویر کشیدن کشمکش‌های درونی و فضاسازی پر هراس و وحشت دارند به‌خوبی به چند اوج‌ داستان خود پرداخته‌است و داستان را برای خواننده با جذابیت پیش می‌برند.
 
منتقد کتاب انجمن
منتقد کتاب انجمن
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Jul
737
16,958
مدال‌ها
3
لحن و بافت:
▪️لحن مونولوگ‌ها ادبی می‌باشد و دیالوگ‌ها لحنی محاوره‌ای دارند.
▪️متن رمان در دیالوگ‌ها، پرش لحن از محاوره به شکسته‌‌نویسی دارد.
مثال:
اینا... همین الان دارن نوشته می‌شن؟
✖️
این‌ها، همین الان دارن نوشته میشن؟ ✔️
- نه، اینا همیشه بودن… فقط حالا داریم می‌بینیم‌شون. ✖️
- نه، این‌ها همیشه بودن؛ فقط حالا داریم می‌بینیمشون. ✔️
- چی شده؟ اون‌چیزیو که می‌خواستی نشونم بدی، همینه؟ ✖️
- چی شده؟ اون‌ چیزی رو که می‌خواستی نشونم بدی، همینه؟ ✔️
- این این‌جا نبود… من اینو تو خونه‌م شکوندم! ✖️
- این، اینجا نبود؛ من این رو توی خونه‌م شکوندم! ✔️
- نه... داره لحظه‌هامون رو می‌نویسه… داره آینده‌مونو می‌نویسه. ✖️
نه، داره لحظه‌هامون رو می‌نویسه؛ داره آینده‌مون رو می‌نویسه. ✔️
ـ نه… تو فقط می‌خوایش. می‌خوای اونو ازم بگیری. مثل اون جمله‌ای که نوشته‌بود. «همه‌چیزو برای خودش می‌خواد»... خودتی، نه من! ✖️
ـ نه، تو فقط می‌خوایش. می‌خوای اون رو از من بگیری. مثل اون جمله‌ای که نوشته‌بود: «همه‌چیز رو برای خودش می‌خواد»... خودتی، نه من! ✔️
- موش‌ها… اونا می‌خوان گوشت تنمو بخورن… با دندوناشون… اونا هنوز این‌جان…! ✖️
- موش‌ها، اون‌ها گوشت تنم رو می‌خوان با دندون‌هاشون بخورن؛ اون‌ها هنوز اینجا هستن! ✔️
▪️پرش لحن در مونولوگ‌ها در نوشتار دفتر «هوروس» هم دیده می‌شود.
مثال:
«اعتماد نکن. اون همه‌چیزو برای خودش می‌خواد.»
✖️
«اعتماد نکن. اون همه‌چیز رو برای خودش می‌خواد.» ✔️
صفحه، ساده بود. فقط یک جمله وسط آن نوشته شده‌بود:
«تو قبلاً اینو خوندی.»
✖️
(صفحه، ساده بود. فقط یک جمله وسط آن نوشته شده‌بود: «تو قبلاً این رو خوندی.» ✔️
انگار چیزی در دل برگه زنده‌بود و حالا، با دیده‌ شدن، خودش را آشکار می‌کرد:
«هرکسی بخونه، قسمتی ازش می‌مونه… تو هم، راف.»
✖️
انگار چیزی در دل برگه زنده‌ بود و حالا با دیده‌ شدن، خودش را آشکار می‌کرد: «هرکسی بخونه، قسمتی ازش می‌مونه. همچین تو، راف.» ✔️
▪️در دو جمله‌ی بالا، لحن دفتر، محاوره‌ای با پرش به شکسته‌نویسی می‌باشد.
▪️مثال ادبی لحن دفتر:
کلمات روی صفحه، انگار تازه نوشته‌شده‌بودند. (جوهری غلیظ، قرمز، مثل خونی که هنوز نبض دارد:
«او را به من دادی. حالا نوبت توست، راف… به من اعتراف کن.» ✖️

کلمات روی صفحه، انگار تازه نوشته‌ شده‌بودند. جوهری غلیظ، قرمز، مثل خونی که هنوز نبض دارد: «او را به من دادی؛ حالا نوبت توست، راف... به من اعتراف کن.» ✔️
نوشته‌ای از دل صفحه بالا آمد؛ نه با جوهر، که با بوی سوخته‌ی کلمات ممنوعه:
«اگر چیزی را آغاز کرده‌ای… باید تا پایانش همراه شوی.
پایان، جایی‌ست که دیگر هیچ‌ک.س، خودِ سابقش نیست…»

نوشته‌ای از دل صفحه بالا آمد؛ نه با جوهر که با بوی سوخته‌ی کلمات ممنوعه:
«اگر چیزی را آغاز کرده‌ای، باید تا پایانش همراه شوی. پایان، جایی‌ست که دیگر هیچ‌ک.س، خودِ سابقش نیست.»
▪️در دو جمله‌ی مونولوگ بالا، لحن دفتر ادبی می‌باشد.
📌نویسنده‌ی عزیز بهتر است با ویرایشی دقیق‌تر، لحن رمان خود را برای خوانش بهتر و انسجام متن، یک‌پارچه‌تر پیش ببرند.
▪️پرش فعل نیز در لحن رمان دیده می‌شود:
نویسنده‌ای که «سال‌هاست» کمتر کسی او را در خیابان‌ها دیده‌بود، اما نامش، در کتاب‌فروشی‌ها و میان عاشقان ادبیات، زمزمه می‌شد؛ همانقدر مرموز، هجمانقدر دور از دسترس. ✖️
نویسنده‌ای که سال‌ها «میشد»، کمتر کسی او را در خیابان‌ها دیده‌بود. اما زمزمه‌ی نامش در کتاب‌فروشی‌ها و میان عاشقان ادبیات، همان‌قدر مرموز، همان‌قدر دور از دسترس به گوش می‌رسید. ✔️
مقابل خانه، جمعیتی «ایستاده‌بود؛» ✖️
مقابل خانه، جمعیتی «ایستاده‌بودند؛» ✔️
▪️تکرار واژه و فعل در سطرهای نزدیک:
اولین داستان، دقیقاً از همان‌جایی شروع «می‌شد» که زندگی واقعی‌اش داشت از کنترل خارج «می‌شد.» ✖️
اولین داستان، دقیقاً از همان‌جایی آغاز گردید که زندگی واقعی‌اش، داشت از کنترل خارج میشد. ✔️
چند «ورق» دیگر را «ورق» زد. ✖️
چند برگ دیگر را ورق زد. ✔️
همان کاری که آدم وقتی وحشت «می‌کند،» ناخودآگاه «می‌کند.» ✖️

همان کاری که آدم وقتی وحشت می‌کند، ناخودآگاه انجام می‌دهد. ✔️
▪️قرار نگرفتن فعل در آخر جملات:
نیرویی خاموش و زمخت، از عمق وجودش می‌کشیدش به جلو. ✖️
نیرویی خاموش و زمخت از عمق وجودش به جلو می‌کشیدش. ✔️
با گام‌هایی سریع رفت سراغ کمد. ✖️
با گام‌هایی سریع، سراغ کمد رفت. ✔️
- راف… باید ببینمت. الان. فوری. ✖️
- راف... الآن، فوری باید ببینمت. ✔️
نه به‌خاطر گرمای دست. چیزی در خودش داشت. گرمایی زنده. پنهان. انگار در بطن آن، چیزی نفس می‌کشید.
الیا آهسته نشست. پشت میز.
✖️
نه به‌خاطر گرمای دست، چیزی در خودش داشت. گرمایی زنده و پنهان، انگار در بطن آن، چیزی نفس می‌کشید! الیا، آهسته پشت میز نشست. ✔️
نور سفید، بریده و لرزان، از لامپ‌های فلورسنت سقف بر دیوار پاشیده‌بود. پنجره‌ها بسته بودند، پرده‌ها افتاده، هوا خنثی و بی‌بو. هیچ صدایی نمی‌آمد، جز بوق کند مانیتور بالای تخت. ✖️
نور سفید، بریده و لرزان از لامپ‌ فلورسنت سقف بر دیوار پاشیده‌ میشد. پنجره‌ها بسته بودند، پرده‌ها افتاده؛ هوا خنثی و بدون بو... هیچ صدایی جز بوق کند مانیتور بالای تخت نمی‌آمد. ✔️
چشم‌ها… آن‌جا بودند. بی‌مردمک، بی‌رحم. ✖️
چشم‌ها، بی‌مردمک و بی‌رحم آنجا بودند. ✔️
صفحه‌ی جدیدی باز شده‌بود؛ نه با دست، نه با باد… خودش ورق خورده‌بود. بی‌صدا. بی‌رحم. ✖️
صفحه‌ی جدیدی باز شده‌بود؛ نه با دست، نه با باد، بی‌صدا و بی‌رحم، خودش ورق خورده‌بود. ✔️
▪️واژه و فعل اضافه در جمله‌بندی:
جمله را دوباره بلند خواند، انگار نکند اشتباه دیده‌ باشد. ✖️
جمله را دوباره بلند خواند، انگار که اشتباه دیده‌ باشد. ✔️
ساعت دیواری، هرچند دقیقه یک‌بار، تیک‌تاک می‌زد و انگار با هر تیک، چیزی را از حافظه‌ی جهان پاک می‌کرد. ✖️
ساعت دیواری، هرچند دقیقه یک‌بار، تیک‌تاک می‌کرد و انگار با هر تیک، چیزی را از حافظه‌ی جهان می‌زدود. ✖️
▪️بافت رمان با سطرهایی منفصل، پاراگراف‌بندی منسجمی ندارد. در اینجا مثالی از یک پارت رمان آورده می‌شود که در کل پارت‌، سطرها منفصل می‌باشند.
مثال:
«نه با جوهر.
با خون.
الیا جیغ کشید. فریادی که به گلو رسید، اما از لب‌ها نگذشت. چیزی درونش گم شد؛ نه صدا، که اجازه‌ی فریاد.
دست‌هایش نمی‌توانستند جدا شوند. پوست انگشتانش، به لبه‌های دفتر چسبیده‌بود، مثل آن‌که لایه‌ای نامرئی از خودش، به کاغذها دوخته شده‌ باشد. دفتر، زنده بود. نه از جنس کلمات، که از جنس ترس.
کلمه‌ها، یکی‌یکی، بی‌اجازه‌ی ذهن، روی صفحه جاری شدند. با خون.
نه خطی، نه جمله‌ای…!
بلکه ترس‌هایش.
آن‌ها که در عمیق‌ترین لایه‌ی ذهنش دفن شده‌بودند، حالا سطر به سطر، نمایان می‌شدند.
اولین واژه: «موش.»
دومی: «گوشت.»
سومی: «تن خودم.»
در نهایت: «از لوله می‌آن… از تاریکی، از ذهن…!»
«تو ازشون می‌ترسی، نه؟»
الیا فقط نگاه می‌کرد. انگشتانش هنوز می‌نوشتند. بدنش می‌لرزید، اما نمی‌توانست حرکت کند. دفتر، اختیار را بلعیده‌بود.
و بعد… هوا تغییر کرد.
صدای خش‌خش و تق‌تق. از درز دیوار. از پشت قفسه.
نفسش بند آمده‌بود. با هر کلمه، حس تیزی زیر ناخن‌هایش می‌خزید. انگار چیزی از درون، خودش را به بیرون می‌کشید. انگشت‌ها، بی‌اراده، دوباره شروع به نوشتن کردند. کلمه‌هایی که حتی به آن‌ها فکر نمی‌کرد.
«موش… توی حموم، شب، هفت‌سالگی… دندون‌های زرد، نگاه مستقیم…»
الیا با هق‌هق، فریاد زد. اما صدا بیرون نیامد. انگشتش به نوشتن ادامه می‌داد، انگار درد را نمی‌فهمید!
و بعد... سکوت شکست.
موش‌ها.
اتاق پر شد. از میان لبه‌های دیوار، زیر میز، روی پرده‌ها… ده‌ها، صدها موش، بی‌صدا، بی‌حرکت، نگاهش می‌کردند. با چشم‌هایی بی‌نور، مثل آینه‌هایی که گذشته‌اش را منعکس می‌کردند. دندان‌های زرد و تیز.
الیا جیغ زد. این‌بار، صدا آزاد شد. بلند. خالص.
پر از جنون.
خواست بدود اما پاهایش کشیده‌شده‌بودند. نگاه کرد. دو موش، یکی به هر پا، چسبیده‌بودند. و بقیه، نزدیک‌تر می‌شدند.
آخرین چیزی که دید، دندان‌هایی بود، زرد و خیس که در گوشت تازه فرو می‌رفتند و خون... و تاریکی.»
✖️
نه با جوهر... با خون! الیا جیغ کشید، فریادی که به گلو رسید اما از لب‌ها نگذشت. چیزی درونش گم شد؛ نه صدا که اجازه‌ی فریاد بود. دست‌هایش نمی‌توانستند جدا شوند، پوست انگشتانش به لبه‌های دفتر چسبیده‌بودند؛ مثل آن‌که لایه‌ای نامرئی از خودش به کاغذها دوخته شده‌ باشد. دفتر زنده، نه از جنس کلمات که از جنس ترس بود. کلمه‌ها یکی‌یکی، بی‌اجازه‌ی ذهن با خون روی صفحه جاری شدند. نه خطی، نه جمله‌ای... بلکه ترس‌هایش، آن‌ها که در عمیق‌ترین لایه‌ی ذهنش دفن شده‌بودند؛ حالا سطربه‌سطر نمایان می‌شدند:
اولین واژه، «موش»... دومی، «گوشت»... سومی، «تن خودم»... در نهایت، «از لوله از تاریکی از ذهن میان..‌. تو ازشون می‌ترسی، نه؟»
الیا، فقط نگاه می‌کرد. انگشتانش هنوز می‌نوشتند، بدنش می‌لرزید. اما نمی‌توانست حرکت کند؛ دفتر، اختیار را بلعیده‌بود! و بعد، هوا تغییر کرد. صدای خش‌خش و تق‌تق از درز دیوار از پشت قفسه بلند شد. نفسش بند آمده‌بود. با هر کلمه، حس تیزی زیر ناخن‌هایش می‌خزید. انگار چیزی از درون، خودش را به بیرون می‌کشید. انگشت‌ها بی‌اراده، دوباره شروع به نوشتن کردند. کلمه‌هایی که حتی به آن‌ها فکر نمی‌کرد: «موش توی حموم، شب هفت‌سالگی، دندون‌های زرد، نگاه مستقیم»... الیا با هق‌هق فریاد زد اما صدا بیرون نیامد. انگشتانش به نوشتن ادامه می‌دادند، انگار درد را نمی‌فهمیدند!
و بعد، سکوت شکست؛ موش‌ها اتاق را پر کردند. از میان لبه‌های دیوار، زیر میز و روی پرده‌ها، ده‌ها، صدها موش، بی‌صدا و بی‌حرکت نگاهش می‌کردند؛ با چشم‌هایی بی‌نور با دندان‌های زرد و تیز، مثل آینه‌هایی که گذشته‌اش را منعکس می‌کردند.
الیا جیغ زد. این‌بار صدا بلند و خالص، پر از جنون آزاد شد. خواست بدود اما پاهایش کشیده‌ شدند! نگاه کرد؛ دو موش بودند که به هر پا، یکی چسبیده‌بود و بقیه نزدیک‌تر می‌شدند. آخرین چیزی که دید، دندان‌هایی زرد و خیس بود که در گوشت تازه فرو می‌رفتند و بعد خون و تاریکی... ! ✔️
سکوت سنگینی بین‌شان افتاد.
از پنجره، مه غلیظ خیابان را بلعیده‌بود. چراغ‌های کم‌رنگ شهر، مثل شبح‌هایی بی‌رنگ میان مه محو می‌شدند.
الیا درحالی که به چهره مرموز هوروس، در عکس خیره شده‌بود، زیر لب زمزمه کرد:
✖️
سکوت سنگینی بینشان افتاد. از پنجره، مه غلیظ خیابان را بلعیده‌بود. چراغ‌های کم‌رنگ شهر، مثل شبح‌هایی بی‌رنگ، میان مه محو می‌شدند. الیا درحالی که به چهره‌ی مرموز هوروس در عکس خیره شده‌بود، زیر لب زمزمه کرد: ✔️
📌نویسنده عزیز توجه داشته باشند متن رمان باید منسجم باشد و سطرها منفصل و جدا از هم نوشته نشوند. فعل‌ها در جملات باید حدالامکان آخر جملات آورده شوند و جمله‌ای بدون فعل رها نشود که این باعث می‌شود متن غیرمنسجم و دلنوشته‌مانند شود. خواننده برای درک جملات بدون فعل، مجبور به بازگشت به جمله‌ی قبل و دوباره‌خوانی می‌شود. متنِ منفصل و بدون فعل در بافت رمان از نقاط ضعف رمان، محسوب می‌شود و نویسنده‌ی ارجمند باید آن را تصحیح بفرمایند.


سیر رمان:
▪️سیر رمان در آغاز تند و در ادامه به کندی پیش می‌رود.
▪️سیر رمان در آغاز با اتفاق قتل «هوروس» و پیدا شدن دفتر او و کشیده شدن «النا» به دنبال آن و توهماتی که به آن دچار می‌شود تا مرگ «راف» به دست «النا» با توصیفات احوالیات و فضاسازی‌ها و کشمکش‌های درونی و بیرونی به تندی پیش می‌رود و اطلاعات و شخصیت‌های محدود رمان در همان آغاز اضافه می‌شوند. در ادامه، سیر رمان دچار سکون و کندی چشم‌گیری می‌شود و کشمکش‌های درونی و غرق شدن در توهماتی که واقعی بودن و نبودن آن غیرقابل تشخیص می‌شود، محتوا را در بر می‌گیرد و شاهد کشمکش بیرونی و اوجی نیستیم.
▪️تکنیک فلش‌بک در سیر رمان استفاده شده‌است که در این نوع «ژانر روان‌شناختی» که به عنوان داستان‌های "شخصیت درونی" شناخته می‌شوند، استفاده از بازگشت به گذشته (فلش بک) برای نشان دادن ذهنیت شخصیت‌ها لازم است و نویسنده‌ی گرامی از این تکنیک در رمان خود به زیبایی استفاده نموده‌اند.
▪️مثالی از فلش‌بک فوبیای ذهن النا از خاطره‌ی وحشتناکی که در کودکی از مواجه شدن با موش‌هایی در حمام داشته‌است:
«الیا با هق‌هق، فریاد زد. اما صدا بیرون نیامد. انگشتش به نوشتن ادامه می‌داد، انگار درد را نمی‌فهمید!
و بعد... سکوت شکست.
موش‌ها.
اتاق پر شد. از میان لبه‌های دیوار، زیر میز، روی پرده‌ها… ده‌ها، صدها موش، بی‌صدا، بی‌حرکت، نگاهش می‌کردند. با چشم‌هایی بی‌نور، مثل آینه‌هایی که گذشته‌اش را منعکس می‌کردند. دندان‌های زرد و تیز.
الیا جیغ زد. این‌بار، صدا آزاد شد. بلند. خالص. پر از جنون.
خواست بدود اما پاهایش کشیده‌شده‌بودند. نگاه کرد. دو موش، یکی به هر پا، چسبیده‌بودند. و بقیه، نزدیک‌تر می‌شدند.
آخرین چیزی که دید، دندان‌هایی بود، زرد و خیس که در گوشت تازه فرو می‌رفتند و خون... و تاریکی.»

▪️در سیر رمان، شاهد فلش‌بک‌های زیبا و متناسبی با محتوا و ژانرها هستیم که از نقاط قوت قلم زیبای نویسنده می‌باشد.
▪️در سیر رمان شاهد توصیفاتی با باورپذیری ضعیفی نیز هستیم.
مثال:
«بخار چای تلخی که ساعت‌ها پیش سفارش داده‌بود، هنوز توی هوا مانده‌بود، اما خودش فراموش کرده بود آن را بنوشد.»

📌به‌جا ماندن بخار چایی از ساعت‌ها قبل در فضا، اغراق‌آمیز می‌باشد و باورپذیری ضعیفی دارد.
«- وقتی آوردنش، پوستِ نوکِ تمام انگشتاش رو کنده بود...! خودش با ناخناش… گوشتِ تنش رو می‌کَند. فقط جیغ می‌زد. همش از موش‌ها حرف می‌زد! مجبور شدن بزنن تو سرش تا بیهوش شه…‌ .»
📌در این دیالوگ که بیمار روانی را به مرکز درمانی روانی منتقل کرده‌اند ‌‌و پرستارها از وضعیت او بین خودشان سخن می‌گویند؛ بی‌هوش کردن بیماری روانی با ضربه زدن به سرش، اغراق‌آمیز می‌باشد و چنین روش بی‌هوش کردن در مراکز درمانی بعید و دور از واقعیت ذهن می‌باشد. در مراکز درمانی روانی با مواجه شدن با ناآرامی بیماران روان‌پریش از داروهای مسکن و تزریق بی‌هوشی کوتاه مدت استفاده می‌شود.
▪️بعضی از واژه‌هایی که عمومیت کمتری در شنیدن و استفاده‌ی آن‌ها وجود دارد، نیاز به پینوشت دارند.
مثال:
تست رورشاخ*: تست رورشاخ یک آزمون شخصیتی و تست تصویری روانشناسی است که هدف آن بررسی امیال، احساسات و عواطف سرکوب‌شده و ناخودآگاه افراد است.


لامپ فلورسنت*: نوعی لامپ کم‌مصرف به شمار می‌رود و در گذشته به لامپ‌های مهتابی شناخته می‌شدند.



دیالوگ‌ها و مونولوگ‌ها:
▪️لحن مونولوگ‌ها ادبی و دیالوگ‌ها محاوره‌ای هستند که حجم مونولوگ‌ها در سیر رمان بیشتر از دیالوگ‌ها می‌باشد و رمان را مونولوگ‌محور پیش می‌برد.
▪️بیشتر مونولوگ‌ها منفصل نوشته شده‌اند و شاهد دیالوگ‌های قوی که اطلاعات بیشتری از محتوای داستان به خواننده منتقل کنند، نیستیم.
▪️علائم نگارشی با درصد پایینی از درست‌نویسی علائم به‌کار گرفته‌ شده‌اند. استفاده از سه‌نقطه به جای ویرگول، بسیار در متن دیده می‌شود.
مثال:
- چیزی که تو دیدی... فقط قصه بود، عزیزم. قصه‌ای که نوشتی، یا برات نوشتن... اما اینجا... اینجا، حقیقت خودش رو نشون می‌ده... و تو، درست وسطش افتادی. ✖️
- چیزی که تو دیدی، فقط قصه بود، عزیزم. قصه‌ای که نوشتی یا برات نوشتن. اما اینجا... اینجا، حقیقت خودش رو نشون میده. و تو، درست وسطش افتادی. ✔️
▪️استفاده بیش از حد از نقطه در پاراگراف:
نه به‌خاطر گرمای دست. چیزی در خودش داشت. گرمایی زنده. پنهان. انگار در بطن آن، چیزی نفس می‌کشید. ✖️
نه به‌خاطر گرمای دست، چیزی در خودش داشت؛ گرمایی زنده و پنهان! انگار در بطن آن، چیزی نفس می‌کشید. ✔️
▪️استفاده بیش ازحد از ویرگول پشت حروف ربطی:
مثال
عکس‌هایی از هوروس، در جوانی، در جشن‌های ادبی، در مصاحبه‌هایی که هرگز لب به اعتراف باز نکرده‌بود.
✖️
عکس‌هایی از هوروس در جوانی در جشن‌های ادبی در مصاحبه‌هایی که هرگز لب به اعتراف باز نکرده‌بود. ✔️
چشم‌هایش بسته‌بود، اما لب‌هایش، انگار هنوز لبخندی کم‌رنگ از آخرین جمله‌ای که نوشته‌بود، بر چهره داشت. ✖️
چشم‌هایش بسته‌بود اما لب‌هایش، انگار هنوز لبخندی کم‌رنگ از آخرین جمله‌ای که نوشته‌بود بر چهره داشت. ✔️
📌نویسنده‌ی عزیز، توجه داشته باشند ویرگول پشت حروف ربطی الزام استفاده‌ی چندانی ندارد و استفاده‌ی بیش از اندازه از ویرگول، سه‌نقطه و نقطه از نقاط ضعف نوشتاری محسوب می‌شود. حروف ربطی مانند: (و، در، به، بر، با، تا، یا، اما، ولی، اگر...) خود به جمله، مکث می‌دهند و استفاده از ویرگول پشت این حروف الزامی ندارد. هر چند اگر جمله طولانی شد می‌توان پشت حرف ربط یا جای مربوطه ویرگول گذاشت تا با تأکید بر ایجاد مکثی، ذهن خواننده نفسی بگیرد و آن جمله را پردازش کند. استفاده زیاد از سه‌نقطه نیز متن را از زیبایی و انسجام خارج می‌کند و استفاده‌ی مکرر از آن از ضعف نوشتاری به حساب می‌آید. بهتر است متن رمان با کمک ناظر محترم از لحاظ منفصل بودن مونولوگ‌ها و استفاده درست‌تر از علائم نگارشی، ویرایش شود.


شخصیت‌پردازی:
▪️شخصیت‌پردازی‌ها بیشتر با توصیفات مستقیم و کوتاه و ضعیف صورت گرفته‌است که توصیف مستقیم شخصیت‌ها در رمان‌ها از کلیشه‌ی بالایی برخوردار است و نقطه ضعف بزرگی محسوب می‌شود.
▪️شخصیت‌پردازی در سیر رمان، گام‌به‌گام پیش نمی‌رود و با توصیف کوتاهی در همان ابتدا صورت می‌گیرد و دیگر در سیر رمان، شاهد اضافه شدن توصیف ظاهری از آن‌ها نیستیم.
مثال:
«از میان جمعیت، زنی با چتر سیاه، آرام قدم برداشت. موهای کوتاه، چشمانی تیز و نگاهی که نشان می‌داد بیشتر از یک خبرنگار ساده است. او «الیا» بود، سردبیر یک مجله ادبی،»

📌خواننده در کل رمان از ظاهر «الیا» که شخصیت اصلی رمان است، همین اندازه می‌داند و هیچ‌ چهره‌پردازی از رنگ چشم‌ها، قد، رنگ موها، مشخصات زاویه‌ای چهره و میمیک‌های صورت داده نمی‌شود. توصیف اخباری و مستقیم صورت می‌گیرد که نویسنده‌ی عزیز باید برای بهبود شخصیت‌پردازی‌ها از توصیفات مستقیم و کلیشه‌ای بپرهیزند و چهره‌پردازی را در کل رمان به صورت گام‌به‌گام پیش ببرند و نشان دادن ترس، استرس با درهمی ابروان، نگرانی چشم‌ها، لرزش اجزای صورت که منجر به چهره‌پردازی بهتری از شخصیت‌ها می‌شود را مد نظر قرار بدهند.
▪️شخصیت‌پردازی درونی افراد با توصیف کشمکش‌های درونی آن‌ها از نقطه قوت بیشتری در رمان برخوردار است و خواننده را با ترس و توهمات و دردهای درونی شخصیت، همراه می‌نماید و حس هم‌ذات‌پنداری با او می‌کنند.
مثال:
«الیا، روی تخت دراز کشیده‌بود. بندهای چرمی، مچ‌های هر دو دست و پاهایش را محکم بسته‌بودند. بانداژهای ضخیم، نوک انگشتانش را پوشانده‌بود اما هنوز درد، درست زیر پوستش می‌خزید؛ سوزش زنده‌ای که انگار ادامه‌ی حمله‌ی چیزی پنهان بود.»

▪️در این توصیف هر چند کلیشه‌ای و مستقیم می‌باشد اما نویسنده به خوبی احوالیات الیا را در شرایط بد روانی بازگو می‌کند و باعث دلسوزی خواننده به حال او می‌شود.
📌نویسنده عزیز بهتر است توصیفات و شخصیت‌پردازی‌های خود را غیرمستقیم‌تر بیان کنند تا توصیفات را از کلیشه دور نمایند. مثالی از منتقد از توصیفات غیرمستقیم در شخصیت‌پردازی درونی و بیرونی:
«الیا با زاویه‌ای روی تخت خوابیده‌بود که چشمان درشت و هراسانش بر سقف بی‌رنگ اتاق، مات مانده‌بود؛ بندهایی چرمی بر مچ‌های هر دو دست و پاهای او، چون مارهای سیاهی، پوست روشن او را می‌گزیدند و رنگ سرخی بر جای گذاشته‌بودند. با تمام هم‌آغوشی بانداژهای ضخیمِ نوک انگشتان ظریف و لاغرش، هنوز درد، درست زیر پوستش می‌خزید؛ سوزش زنده‌ای که انگار ادامه‌ی حمله‌ی چیزی پنهان بر اندام کوچک و نحیف او بود.

توصیفات:
▪️توصیفات در رمان چه از محیط چه شخصیت‌ها، بیشتر با توصیفات مستقیمی شکل گرفته‌است که کلیشه‌ی بالایی به آن داده‌است.
▪️مثال از توصیف مستقیم و کلیشه‌ای شخصیت‌ درونی و بیرونی «هوروس» از روی نگریستن به تصویر او:
«نگاهش روی یکی از عکس‌ها ثابت ماند؛ تصویر مردی با چشم‌هایی خسته و هوشیار، موهای تیره و بلند، و آن لبخند نصفه‌نیمه‌ی آشنا. هوروس هیچ‌وقت زیاد حرف نمی‌زد. می‌نوشت، می‌نوشت، و پشت کلماتش قایم می‌شد.»
«نویسنده‌ای که سال‌هاست کمتر کسی او را در خیابان‌ها دیده‌بود، اما نامش، در کتاب‌فروشی‌ها و میان عاشقان ادبیات، زمزمه می‌شد؛ همانقدر مرموز، همانقدر دور از دسترس.»

▪️توصیف مستقیم «الیا»:
«از میان جمعیت، زنی با چتر سیاه، آرام قدم برداشت. موهای کوتاه، چشمانی تیز و نگاهی که نشان می‌داد بیشتر از یک خبرنگار ساده است. او «الیا» بود، سردبیر یک مجله ادبی،»
▪️توصیف مستقیم «سرا»:
«زن، زیبا و غمگین بود. چشم‌هایی سیاه و درخشان داشت و لبخندی محو، شبیه لبخند کسی که رازی عمیق را در دلش مخفی کرده باشد.»
📌مثال منتقد از توصیف غیر مستقیم چهره:
«چشم‌های سیاه و درخشان زن، زیبایی غمگینی را در چهره‌اش رنگ میزد و رازی عمیق را پشت لبخند محوش، مخفی نموده‌بود.»
▪️توصیف مستقیم محیط:
«آن‌طرف، اتاقی تاریک و نیمه‌مخفی بود. دیوارهای نمور، با لایه‌ای از مه نازک و سنگین پوشیده شده‌بودند. نور مرده‌ای، بی‌منبع و معلق، گوشه‌وکنار را مثل شبحی بی‌صدا در خود بلعیده بود. بوی سنگ خیس، خاک مرطوب، و چیزی تلخ و زننده در هوا شناور بود؛ بویی شبیه سوختگی، یا شاید عطری خاموش‌شده که سال‌ها پیش در این اتاق جا مانده‌بود.»
«کمی بعد، به محوطه‌ای کوچک رسیدند. دیواری بلند دورتادور کشیده شده‌بود؛ تنها چیزی که این‌جا را از دنیای بیرون جدا می‌کرد. چند درخت پیر و خاک‌نشسته، روی سبزه‌های کم‌رنگ، سایه انداخته‌بودند.»

📌مثال منتقد از توصیف غیرمستقیم محیط:
«کمی بعد به محوطه‌ی کوچکی رسیدند. سایه بلند
چند درخت پیر و به خاک‌نشسته بر روی سبزه‌های کم‌رنگ، تنها چیزهایی بودند که در حصار بلند دیوارهای دورتادور محوطه، آنجا را از دنیای بیرون جدا نشان می‌دادند.»
▪️توصیفات در فضاسازی و احوالیات شخصیت‌ها در سیر رمان گام‌به‌گام پیش می‌روند اما توصیفات شخصیت‌‌ها و محیط، اخباری و کوتاه و مستقیم صورت می‌گیرند و دیگر در ادامه‌ی محتوا، شاهد توصیفات بیشتری نیستیم.
▪️توصیفات چهره‌پردازی‌ها و پیرامون دور از باورپذیری خواننده نیستند و باید گفت نویسنده با قلم قوی که در به تصویر کشیدن احوالیات و فضای پر رعب و وحشت در توهمات ذهنی شخصیت دارد به‌خوبی خواننده را با حس و حال شخصیت در آن فضا همراه می‌سازد و توصیفات صداها و بوها در سیر رمان به باورپذیری خواننده از توصیفات بسیار کمک می‌کند.
▪️مثالی زیبا از توصیفات و احوالیات با توصیف صداها:
«پوستش مور‌مور شد. صدای چکه‌ی آب قطع شده‌بود. سکوت سنگینی فضا را بلعیده‌بود. بعد، صدای قدم‌هایی نرم و آهسته، درست پشت سرش پیچید.
الیا برگشت. هیچ‌ک.س نبود. فقط تاریکی، دیوارهای خیس، و رد انگشتانی که حالا، روی کف زمین، ادامه پیدا می‌کردند… انگار کسی را، با دستان سوخته، روی این زمین کشانده باشند… به زور، با ردّی که هنوز داغ و زنده بود.
الیا یک قدم عقب رفت. این‌بار ذهنش سکوت کرد. هیچ توجیهی، هیچ دلیل علمی… فقط قلبش، وحشیانه می‌کوبید و تاریکی، آرام‌آرام اطرافش می‌لرزید.
شروع به دویدن کرد. صداهای پشت سرش بند نمی‌آمدند. رد انگشت‌های سوخته، روی زمین کشیده می‌شد و سایه‌ها، بی‌صدا، دنبالش می‌خزیدند.
بالاخره، به انتهای دالان رسید. دریچه‌ای فلزی، نیمه‌باز، بالای سرش بود. خودش را بالا کشید و بیرون پرید.
هوای پراگ، خیس و یخ، روی صورتش کوبید. خیابان باریک، در سکوت فرو رفته‌بود. نفس‌نفس‌زنان به دیوار تکیه داد.»

▪️مثال‌هایی از توصیف بوها در فضاسازی:
«راف پشت درِ اتاق بستریِ الیا ایستاده‌بود. بوی تند مواد ضدعفونی با رطوبتِ ناشی از شست‌وشوی کف و دیوارها مخلوط شده‌بود و حسِ مبهمی از خفگی را به جان می‌انداخت.»
«و آن تخت فلزی... با ملحفه‌ای که بوی تند مواد ضدعفونی می‌داد، شبیه سدی میان زندگی و بی‌هوشی ایستاده‌بود.»
«راهرو باریک بود و بوی الکل، مثل زنگ‌زدگی به دیوارها چسبیده‌بود.»

📌نویسنده عزیز در توصیفات احوالیات و فضاسازی، قلم زیبا و قوی دارند. اما توصیفات مستقیم و کلیشه‌ای بهتر است در سیر رمان به شکلی غیرمستقیم و گام‌به‌گام پیش برده شوند و دور شدن از توصیف شخصیت‌پردازی در ادامه رمان، باعث فراموشی چهره‌پردازی او در ذهن خواننده نشود. به پیشنهاد منتقد، نویسنده‌ی گران‌قدر به توصیفات محیط، توجه بیشتری بنمایند و آن‌ها را در خلال محتوا با حضور شخصیت‌ها که می‌توان توصیفاتی غیرمستقیم از آن‌ها در محیط داشت، پیش ببرند.

زاویه دید:
▪️زاویه دید رمان، سوم شخص می‌باشد.
▪️زاویه دید در سیر رمان به‌خوبی رعایت شده‌است و شاهد پرش به زاویه دید دیگری نیستیم.
▪️این نوع زاویه دید که به آن زاویه دید دانای کل نیز گفته می‌شود، برای «ژانرهای روان‌شناختی و ترسناک» تناسب خوبی دارد. نویسنده‌ی عزیز در سیر رمان با فضاسازی و توصیف کشمکش‌های درونی، محتوای رمان را به‌خوبی برای ایجاد وحشت و توهمات از هر زاویه‌ای پیش برده‌است.

کشمکش‌ها و تعلیق:
▪️در داستان شاهد تعلیق زیادی نیستیم. در آغاز با قتل عجیب «هوروس» تعلیقی شکل می‌گیرد که در همان ابتدا، خواننده را به خواندن و دانستن راز قتل او کنجکاو می‌نماید.
▪️تعلیق بعدی پیدا کردن دفتر «هوروس» بعد از مرگ او توسط «الیا مرکل» ایجاد می‌شود که علی‌رغم هشدار همکار او برای جلوگیری از خواندن او «الیا» آن را به‌دست می‌آورد و خواننده را برای دانستن اتفاقات پیش رو کنجکاو می‌نماید.
▪️تعلیق بزرگ داستان، مرگ «راف» توسط تأثیر دفتر بر ذهن «الیاست» که موجب قتل او توسط «الیا» می‌شود و خواننده را در ابهام بزرگی فرو می‌برد که آیا چنین قتلی در واقعیت صورت گرفته‌است یا غیرواقعی و توهم بوده‌است.
▪️تعلیق‌ها هرچند محدود هستند اما در سیر رمان به‌جا و متناسب با ژانرها و محتوا شکل می‌گیرند و موجب ایجاد جذابیت برای دانستن ادامه داستان می‌شوند.
▪️تعلیق‌ها در رمان‌ها از اصلی‌ترین ارکان جذابیت داستان‌ها می‌باشند که نویسنده‌ی عزیز به‌خوبی با ایجاد تعلیق‌های کوچک و بزرگی در آن ایجاد نموده‌است و با تعلیق بزرگ مرگ «راف» و مبهم نگه داشتن حقیقی بودن قتل یا توهمی در ذهن الیا، جذابیت رمانش را برای خواننده با ایجاد حس ابهام و کنجکاوی در آن‌ها بالا برده‌است.
📌پیشنهاد می‌شود نویسنده‌ی عزیز در ادامه با ایجاد تعلیق‌هایی بزرگ، همچنان جذابیت رمان خود را برای خواننده حفظ نمایند ‌و سیر رمان را از کندی و ماندن در توهمات ذهنی «الیا» خارج نمایند.
▪️کشمکش‌های درونی در سیر رمان از نقطه قوت بالایی برخوردار هستند و نویسنده‌ی عزیز ایده و ذهن قوی خود را با قلم زیبای خود از زاویه دید دانای کل با توصیفات احوالیاتِ شخصیت داستان و کشمکش‌های درونی او از ترس‌ها و توهماتش که هم‌سان با «ژانرهای روان‌شناختی و ترسناک» پیش می‌روند با ایجاد تعلیق و کنجکاوی برای خواننده به‌خوبی و قوت پیش برده‌است.
▪️کشمکش‌های درونی شخصیت اصلی رمان، «الیا» که در سرتاسر رمان به قوت به تصویر کشیده می‌شود و خواننده را با دردها و توهمات و کشمکش‌های بیمارگونه او همراه می‌نماید؛ جذابیت بالایی به خواندن ادامه داستان برای خواننده ایجاد می‌نماید.
▪️در سیر رمان شاهد کشمکش بیرونی زیادی نیستیم و بیشتر «الیا» درگیر کشمکش‌های درونی خود هست. اما دو نوع کشمکش را در سیر رمان داریم. کشمکش انسان با وقایع و کشمکش انسان با انسان.
▪️اولین کشمکش بیرونی که رخ می‌دهد رویارویی «الیا» با زنی به‌نام «سِرا» می‌باشد. چون زن حضوری واقعی ندارد و چون سایه‌ای در رفت و آمد است، کشمکش انسان با وقایع را به تصویر می‌کشد.
▪️کشمکش بیرونی دیگر بدبینی «الیا» به همکارش «راف» می‌باشد که موجب قتل او می‌شود. این نوع کشمکش، کشمکش انسان با انسان می‌باشد.
کشمکش‌های دیگر، آسیب زدن‌های «الیا» با درگیری ذهنی و توهماتش به خودش است که پوست انگشتانش را می‌کند که این نوع کشمکش نیز کشمکش انسان با وقایع می‌باشد و علت آن بیماری روانی است که به آن دچار می‌شود.
▪️کشمکش‌‌های بیرونی در سیر رمان با تناسب خوبی پیش می‌روند و موجب جذابیت بالای کشمکش‌های درونی و تعلیق‌ها نیز می‌شوند. نویسنده‌ی عزیز به‌درستی به کشمکش‌های بیرونی پرداخته‌است و آن‌ها را در سیر جذابیت بیشتر داستان، پیش برده‌است.
📌پیشنهاد می‌شود برای ساکن نشدن ادامه داستان و داشتن سیر متعادل‌تری، کشمکش‌های بیرونی بیشتری ایجاد شود و درگیری‌های بیرونی نیز با درگیری‌های ذهنی و درونی متعادل‌تر پیش بروند.

ایده و پیرنگ:
▪️داستان از قتل نویسنده‌ای مرموز به‌نام «هوروس» آغاز می‌شود که دفتری بعد از مرگ خود برجای می‌گذارد که خواندن آن موجب ایجاد توهم زنده شدن زنی سایه‌وار به نام «سِرا»ِ در ذهن شخصیت اصلی رمان «الیا» می‌شود و او را با کشمکش‌های درونی آزاردهنده‌ای درگیر می‌نماید تا جایی که با ایجاد بدبینی نسبت به همکار او «راف» که قصد کمک به «الیا» و دور کردن او از آن دفتر را دارد، می‌شود و «الیا» را به قتل او ترغیب می‌نماید.
بعد از قتل «راف» توسط «الیا»، ذهن او دیگر قدرت تشخیص درست خود را از دست می‌دهد و با حمله‌هایی عصبی، دچار توهمات غیر قابل کنترلی می‌شود و در بیمارستان روانی بستری می‌شود. با جان گرفتن ترس‌ها و بزرگ شدن توهماتی از گذشته‌ی «الیا»، او به خود نیز آسیب می‌زند و با مصرف آرام‌بخش‌های قوی مجبور به کنترل او می‌شوند. «الیا»، سرانجام با «هوروس» نویسنده‌ی به قتل‌‌رسیده در بیمارستان که به ملاقات او می‌آید، روبه‌رو می‌شود و دفتر را مجدد نزد «الیا» می‌آورد. او بعد از حمله عصبی از دیدار با «هوروس» که می‌فهمد او نمرده‌است در سکون و بی‌تفاوتی عجیبی فرو می‌رود که دفتر را بر آن وا می‌دارد تا مجدد بتواند توجه او را به خود جلب کند.
▪️داستان ایده‌ای کلیشه‌ای دارد که در همان ابتدا ذهنیت خواننده را به‌سمت داستان‌های مشابه روان‌شناختی و ترسناک می‌برد. ایجاد نوع ترس‌ها و توهمات، درگیری‌های ذهنی که خلاصی از آن‌ها سخت و روان‌پریشانه پیش می‌رود و آسیب زدن به خود از ایده‌های کلیشه‌ای به حساب می‌آیند.
▪️نویسنده عزیز با قلم زیبای خود در فضاسازی و کشمکش‌های درونی، کلیشه‌ی رمان را برای خواننده با میزان بالایی از جذابیت پیش برده‌اند.
▪️ایده با توصیفات احوالیات و تعلیق و کشمکش‌های درونی با تناسب خوبی پرداخته شده‌است و سیر رمان را جذاب نموده‌است. هرچند شخصیت‌پردازی و ذهنیت خواننده از شناختن شخصیت ظاهری «الیا» بسیار ضعیف است.
📌نویسنده گرامی می‌توانند با شخصیت‌سازی گام‌به‌گام و توصیفات غیر‌مستقیم، کلیشه‌ی رمان را کم و به میزان جذابیت آن اضافه نمایند‌.

ایرادات نگارشی:
▪️متن رمان ایرادات نگارشی چندانی غیر از رعایت نکردن نیم‌فاصله‌ها ندارد. از علائم نگارشی نیز استفاده بالایی شده‌است و می‌توان با کم کردن ویرگول‌ها، پشت حروف ربطی، متنی زیباتر و خواناتر برای خواننده ایجاد نمود.
▪️چندین مثال از ایرادات نگارشی توسط منتقد آورده می‌شود و نویسنده عزیز بدانند، همه ایرادات نگارشی نقل نشده‌است و باید به کمک ناظر گرامی به برطرف نمودن ایرادات اثر خود اقدام بفرمایند.
▪️گذاشتن ویرگول قبل حروف ربطی (و، در، به، با، تا، یا، اما، اگر، ولی، بر، که...) الزامی ندارد و موجب زیادی استفاده از علامت ویرگول و آشفته نشان دادن متن می‌شود. بهتر است صرفاً جاهای مناسبی از جمله، تأکید بر مکث صورت بگیرد که جمله را زیاد قطع نکند.
مثال:
با پنجره‌های بلند و پرده‌های کشیده، در سکوت ایستاده‌بود؛
✖️
با پنجره‌های بلند و پرده‌های کشیده در سکوت ایستاده‌بود؛ ✔️
چشم‌هایش بسته‌بود، اما لب‌هایش، انگار هنوز لبخندی کم‌رنگ از آخرین جمله‌ای که نوشته‌بود، بر چهره داشت. ✖️
چشم‌هایش بسته‌بود اما لب‌هایش، انگار هنوز لبخندی کم‌رنگ از آخرین جمله‌ای که نوشته‌بود بر چهره داشت. ✔️
چشم‌هایی خسته و هوشیار، موهای تیره و بلند، و آن لبخند نصفه‌نیمه‌ی آشنا. ✖️
چشم‌هایی خسته و هوشیار، موهای تیره و بلند و آن لبخند نصفه‌نیمه‌ی آشنا. ✔️
می‌نوشت، می‌نوشت، و پشت کلماتش قایم می‌شد. ✖️
می‌نوشت، می‌نوشت و پشت کلماتش قایم میشد. ✔️
پشت آن شیشه‌های خیس، شهر بی‌اعتنا، مثل همیشه، در تپش بود ✖️
پشت آن شیشه‌های خیس، شهر بی‌اعتنا، مثل همیشه در تپش بود ✔️
الیا، با چتر بسته زیر بغل، از میان سنگ‌فرش‌های لغزنده گذشت ✖️
الیا با چتر بسته زیر بغل از میان سنگ‌فرش‌های لغزنده گذشت. ✔️
الیا حرفش را قطع کرد. صداش خشک، لرزان، اما مصمم بود. ✖️
الیا حرفش را قطع کرد. صدایش خشک و لرزان اما مصمم بود. ✔️
▪️واژه «می» در فعل‌های چهار حرفی نیاز به نیم‌فاصله ندارد.
-‌ می‌گن مرده...‌‌ ‌. ✖️
-‌ میگن مرده! ✔️
می‌رم اونجا، ✖️
میرم اونجا، ✔️
شروع می‌شن ✖️
شروع میشن ✔️
درهم مغزش بلند می‌شد. ✖️
درهم مغزش بلند میشد. ✔️
- می‌دونی... داری چی می‌گی؟ مطمئنی نخوابیده‌ بودی؟ حمله‌ی اضطرابی، توهم بیداری...؟ ✖️
- می‌دونی داری چی میگی؟ مطمئنی نخوابیده‌‌بودی؟ حمله‌ی اضطرابی یا توهم بیداری نداشتی؟ ✔️
▪️استفاده بیش از اندازه از سه‌نقطه از نقاط ضعف نگارشی می‌باشد و نویسنده‌ی عزیز حدالمقدور باید در متن استفاده کمتری از آن بنمایند‌.
مثال:
-‌ امیدوارم پیدا نشده باشه... خودش گفته بود، اگه کسی دستش به اون دفتر برسه...
-‌ می‌دونم چی گفته‌بود؛ باید اون دفتر رو پیدا کنیم...
-‌ ترتیبی میدم تا چند روز آینده، یه سر به خونش بزنیم.
-‌ تا اون موقع دیر میشه... خودم ترتیبش رو میدم.
-‌ امیدوارم، بدونی داری وارد چه بازی خطرناکی میشی الیا.
✖️
-‌ امیدوارم پیدا نشده باشه. خودش گفته‌بود اگه کسی دستش به اون دفتر برسه... .
-‌ می‌دونم چی گفته‌بود؛ باید اون دفتر رو پیدا کنیم.
-‌ ترتیبی میدم تا چند روز آینده، یه سر به خونه‌ش بزنیم.
-‌ تا اون موقع دیر میشه. خودم ترتیبش رو میدم.
-‌ امیدوارم بدونی داری وارد چه بازی خطرناکی میشی، الیا. ✔️
- نکنه از من می‌ترسی، ها؟… به نظرت من ترسناکم، عزیزم؟ ✖️
- نکنه از من می‌ترسی، ها؟! به نظرت من ترسناکم، عزیزم؟ ✔️
«شهره... تو این فصل، شغال‌ها میان تا حومه... صدا رو باد میاره. این عادیه.» ✖️
«شهره... توی این فصل، شغال‌ها میان تا حومه‌ش، صدا رو باد میاره؛ این عادیه.» ✔️
- خانم الیا، آروم باشین… همه‌چی خوبه… هیچ‌چیزی این‌جا نیست. ✖️
- خانم الیا، آروم باشین. همه‌چی خوبه، هیچ‌‌چیزی اینجا نیست. ✔️
- راف… باید ببینمت. الان. فوری. ✖️
- راف، باید ببینمت؛ الان، فوری. ✔️
▪️چند ایراد نگارشی دیگر نیز از استفاده نادرست از علائم و نیم‌فاصله‌ها ذکر می‌شود:
درِ چوبی خانه نیمه‌باز بود. الیا مکث نکرد. وارد شد. ✖️
درِ چوبی خانه نیمه‌باز بود. الیا مکث نکرد، وارد شد. ✔️
همون تونلایی ✖️
همون تونل‌هایی ✔️
بلعیده بود. ✖️
بلعیده‌بود. ✔️
حالا نمی‌تونی پس‌شون بگیری. ✖️
حالا نمی‌تونی پسشون بگیری. ✔️
سایه‌ها کش می‌آن، ✖️
سایه‌ها کش میان، ✔️
دوروبر... ✖️
دور و بر... ✔️
روی سرامیک می‌چکید به گوش می رسید. ✖️
روی سرامیک می‌چکید به گوش می‌رسید. ✔️
در آن حل شده بود ✖️
در آن حل شده‌بود ✔️
رفتن‌شان ✖️
رفتنشان ✔️
سروکار ✖️
سر‌ و کار ✔️
بین‌شان ✖️
بینشان ✔️
چاقویی تازه‌تیز شده ✖️
چاقویی تازه‌ تیز شده ✔️
- الیا؟ من رسیدم. درو باز نمی‌کنی؟ ✖️
- الیا؟ من رسیدم. در رو باز نمی‌کنی؟ ✔️
عمداً پاک شده‌باشند. ✖️
عمداً پاک شده‌ باشند. ✔️
تاخورده‌بود. ✖️
تا خورده‌بود. ✔️
دفتر، زنده‌بود. ✖️
دفتر، زنده‌ بود. ✔️
ببین خودتو. ✖️
ببین خودت رو. ✔️
الیا ایستاده بود. ✖️
الیا ایستاده‌بود. ✔️
بسته‌شدن ✖️
بسته‌ شدن ✔️
به‌آرامی ✖️
به‌ آرامی ✔️
اما گوش‌هایش هنوز می‌شنید. ✖️
اما گوش‌هایش هنوز می‌شنیدند. ✔️
ساعت دیواری، هرچند دقیقه یک‌بار، تیک‌تاک می‌زد و انگار با هر تیک، چیزی را از حافظه‌ی جهان پاک می‌کرد. ✖️
ساعت دیواری، هرچند دقیقه یک‌بار، تیک‌تاک می‌کرد و انگار با هر تیک، چیزی را از حافظه‌ی جهان می‌زدود. ✔️
این‌قدر ✖️
اینقدر ✔️
📌نویسنده گرامی، برای یک‌دست شدن متن اثر خود، نیاز به ویرایش با کمک ناظر خود دارند. متن رمان بیش از هر چیزی نیاز به سطرهایی متصل دارد تا شاهد پاراگراف‌هایی منسجم باشیم و با گذاشتن فعل در پایان جملات، متن اثر را از حالت دلنوشته‌مانند خارج نمایند تا شاهد روانی خوانش و شیوایی بیشتری در متن رمان شویم.
از گذاشتن علامت زیاد ویرگول پشت حروف ربطی، پرهیز بنمایند و نقطه زیاد نیز در جملات کوتاهِ پشت‌هم استفاده نشود که مثال این ایرادات در بخش لحن و بافت ذکر شده‌است‌.

ضعف‌ها و نقاط قوت:
▪️از نقاط قوت: عنوان، ژانرها، جلد، مقدمه، میانه، تعلیق، توصیفات احوالیات و فضاسازی، کشمکش‌های درونی و بیرونی، ایده و پیرنگ.
▪️از نقاط ضعف: خلاصه، آغاز، لحن و بافت، سیر رمان، مونولوگ‌ها و دیالوگ‌ها، شخصیت‌پردازی، توصیفات چهره‌پردازی و محیط، ایرادات نگارشی.

سخن پایانی منتقد:
📌نویسنده‌ی گرامی از خواندن اثر زیبای شما به عنوان خواننده، بسیار لذت بردم. کشمکش‌های درونی و فضاسازی پر وحشت و توهم در سیر رمان، بسیار ذهن را درگیر می‌نمود و تأثیرگذاری بالایی بر خواننده دارد. برای شما نویسنده‌ی خوش‌قلم و گران‌قدر آرزوی قلمی مانا دارم.
ساناز هموطن
 

هوروس

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jun
91
1,033
مدال‌ها
2
درود بر شما و سپاسگزارم از دقت و زمانی که برای نقد رمان صرف کردید.
 
منتقد کتاب انجمن
منتقد کتاب انجمن
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Jul
737
16,958
مدال‌ها
3
درود بر شما و سپاسگزارم از دقت و زمانی که برای نقد رمان صرف کردید.
سلام بزرگوار
خواهش می‌کنم.
امیدوارم در عرصه نویسندگی، موفق و پایدار باشید.🌹
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین