🪶بهنام خدایی که همین نزدیکیست.
✍️نقد شورا
◾عنوان: سایهزاد
◾نویسنده: حمیدرضا نبیپور
◾ژانر: روانشناسانه، ترسناک
◾عنوان:
▪️عنوان از دو واژهی «سایه» و «زاد» تشکیل شدهاست.
▪️اندازهی حجم عنوان، مناسب میباشد. نه طولانی است، نه تکواژه. هر دو واژه باهم ترکیب خوبی دارند.
▪️واژهی «سایه» به معنای محیط تاریکی است که در اثر قرار گرفتن جسم تیره در برابر نور ایجاد میکند. به پناه، حمایت نیز معنا میدهد و شبح نیز تعبیر میشود. واژه «سایه» در عناوین رمانهای زیادی بهکار رفتهاست و خود به تنهایی از کلیشهی بالای ۷۵ درصد برخوردار است. مانند عنوان کتابهای: سایه باد، سایههای خود، سایههای تردید، سایههای ما، سایههای میان ما، سایه اخگر، سایه و استخوان، سایهدار، سایهنویس، سایه خدایان، سایه من، سایه تا سایه، سایه مرگ، سایه جنون... .
▪️واژهی «زاد» به معنای زادن و زایش میباشد که به طعام و توشه نیز معنی میشود که در این عنوان، معنای زادن میدهد. از واژهی «زاد» در عناوین رمانهای زیادی استفاده شدهاست و کلیشهای ۵۰ درصدی دارد. مانند: بیزاد، آدمیزاد، پریزاد، همزاد مهزاد، شومزاد... جمع کلیشه این دو واژه، ۱۲۵ درصد میشود که تقسیم بر دو، تقریباً ۶۲ درصد کلیشه دارد.
▪️عنوان «سایهزاد» به معنای زاده شدن از تاریکی میباشد که به معنی شبحوار آن نیز میتوان عنوان را معنا کرد. این عنوان، همعنوانی ندارد و کلیشهی چندانی را در بر نمیگیرد. عنوان «سایهزاد» با همه کلیشهای بودن واژههایش، عنوان قابل قبولی میباشد.
▪️عنوان با توجه به معنای آن، لودهندگی کمی از محتوا دارد و نمیتوان از زاده سایه به تمام محتوا رسید؛ هر چند اشارهای به مضمون آن دارد.
▪️عنوان را میتوان با زادهی تاریکیِ ذهن یا توهمات، مرتبط دانست و آن را با «ژانر روانشناختی» تا حدودی متناسب دید. اما زادهی تاریکی با حس تاریکی و ترس با «ژانر ترسناک» تناسب بیشتری دارد.
▪️عنوان با خلاصه با توجه به اخطار به رویداد و اتفاقی که ممکن است مسیر زندگی را تغییر دهد با زاده شدن تاریکی تا حدودی مرتبط میباشد. در مقدمه با نام بردن از سایهها و زاده شدن تاریکی، تناسب بالاتری دارد.
▪️عنوان با محتوای رمان بهخوبی متناسب بوده و سایهی وحشت در آن حس میشود.
◾ژانرها:
▪️ژانرها «روانشناسانه، ترسناک» میباشند که ژانر غالب آن به درستی ژانر «روانشناختی» میباشد.
▪️«ژانر روانشناختی» اثر، ژانری است که به عنوان داستانهای «شخصیت درونی» شناخته میشوند. در این داستانها، ذهن درگیر اوهام میشود؛ شخصیت، قادر به تشخیص واقعیت از توهم نیست و بیشتر بازگشت به گذشته یا فلشبک با کشمکشهای درونی شخص، توصیف میشود. در محتوای رمان، نویسندهی عزیز به خوبی اتفاقات را با ارتباطات فكری، خیالات، اوهام، مرتبط ساختهاست.
▪️با توجه به محتوای رمان، نویسنده از شاخهی وحشت_روانشناختی استفاده نمودهاست که این نوع رمان، زیر گروهی از ژانرهای وحشت و روانشناختی است که از لحاظ روانی، عاطفی و ذهنی بر وضعیت شخصیتها، ایجاد وحشت میکند.
▪️«ژانر ترسناک» نیز با وحشتنویسی و توصیفات قابل لمس از ترس و درونیات بیمارگونه با آسیبهایی همراه با وحشت بهخوبی انتخاب شدهاست.
▪️ترتیب ژانرها به درستی انتخاب شدهاست و نیاز به اضافه نمودن ژانر دیگری، احساس نمیشود.
📌نویسندهی گرامی در ژانرها، واژه «روانشناسانه» باید ویرایش شود و واژه درستتر آن «روانشناختی» استفاده شود و ژانرها به «روانشناختی، ترسناک» تغییر کنند.
◾جلد رمان:
▪️تصویر جلد، زنی را در دالانی نیمهتاریک با تابش نوری آبیِتیره نشان میدهد. زن با دستانی به کنار پهلو افتاده، ایستادهاست. سایهای تاریک و درشت، شبیه به هیبت زن، بر دیوار کمنور پشت سرش قد کشیدهاست که حالت دستانش کشیدهتر و انگشتانش باز و هجومی، کنارش دیده میشوند. تصویر سایه با شخصیت ایستادهی انسانی با حسی وحشتآفرین، متمایز است.
▪️تصویر با محتوای رمان که زنی مرده و سایهوار به نام «سِرا» در اوهام و نظر شخصیت اصلی رمان، «الیا» دیده میشود و شروع دیدن آن سایه در زیرزمینی اتفاق میافتد، متناسب است.
▪️تصویر با ژانرها نیز مرتبط بوده و دست شبحوار و شبح کوچک کنارههای عنوان، نشان از دید با ذهنیتی متفاوت دارد که با «ژانر روانشناختی»، آن را مرتبط مینماید. سایهی پشت سر زن با ایجاد حس ترس نیز آن را با «ژانر ترسناک» متناسب مینماید.
▪️اندازهی فونت عنوان و رنگ آبیِ سایه_روشن آن با نور آبیتیرهی تصویر، تناسب دارد. دستی شبحوار سمت چپ عنوان و شبح انساننمای کوچکی نیز سمت راست آن دیده میشود که با تیرگی و سردی رنگ عنوان که رنگ شادی ندارد با «ژانرهای روانشناختی و ترسناک» مرتبط میباشند.
▪️تکستِ «سایهها، شکل چیزهایی هستند که پنهانشان کردیم. اما آنها هیچ گاه ما را رها نکردند.» با رنگی بین دو رنگ آبی پُر رنگِ عنوان و آبیتیرهی محیط، رنگی آبیسیر دارد و با حجمی مناسب، خوانا و متناسب با تصویر است. با توجه به مفهوم تکست از سایه بهخوبی با عنوان مرتبط میباشد.
▪️مفهوم آن که «سایهها هیچگاه مارا رها نمیکنند» هم از لحاظ ذهنیتی هم ایجاد ترس با ژانرها همخوانی دارد و محتوا را نیز با توجه به وجود سایهوار زنی در داستان بهخوبی در بر میگیرد.
📌منتقد معتقد است، تکست روی عکس باید ویرایش شود و واژهی «هیچ گاه» با نیمفاصله ویرایش شود و ویرگول اخر مصرع اول تکست خواناتر شود.
▪️مثال:
«سایهها، شکل چیزهایی هستند که پنهانشان کردیم، اما آنها هیچگاه ما را رها نکردند.» ✔️
◾خلاصه:
▪️متن رمان ادبی میباشد که علائم نگارشی بهدرستی اعمال نشدهاست و سطرها به شکلی منفصل از هم، نوشته شدهاند و انسجام پاراگراف را ندارند.
▪️مثال:
«گاهی فقط یک اتفاق کافیست.
اتفاقی که نمیدانی چرا افتاد، چطور شروع شد، یا چطور میشود متوقفش کرد.
اما از لحظهای که واردش میشوی، دیگر راه برگشتی نیست.
و درست همانجا میفهمی، بعضی درها فقط یکبار باز میشوند؛ اما هیچوقت بسته نمیشوند.» ✖️
«گاهی فقط یک اتفاق کافیست. اتفاقی که نمیدانی چرا افتاد، چطور شروع شد، یا چطور میشود متوقفش کرد؟! اما از لحظهای که واردش میشوی، دیگر راه برگشتی نیست... و درست همانجا میفهمی، بعضی درها فقط یکبار باز میشوند؛ اما هیچوقت بسته نمیشوند.» ✔️
▪️تعداد سطرهای خلاصه ۷ خط میباشد که بین (۳ تا ۹) خط از اندازهی مناسبی برخوردار است.
▪️مضمون خلاصه که در مورد اتفاقاتی است که میتوان ناخواسته باعث آن شد و دیگر نتوان جلوی آنها را گرفت با محتوای رمان که با همین مضمون پیش میرود تناسب خوبی دارد.
▪️متن خلاصه، پیچیدگی پر ابهامی ندارد و از واژگانی ساده تشکیل شدهاست. اشاره به محتوای داستان دارد اما لودهندگی از جزئیات ندارد. میتوان با ساختاری پیچیدهتر کنجکاوی و ابهام بیشتری برای خواننده ایجاد نمود.
▪️در متن خلاصه با ژانرها، تناسب چندانی دیده نمیشود. نه اشارهای به موضوع روانشناختی میشود نه ترسی در کلمات نهفتهاست. تنها وقوع اتفاقی را خواننده حس میکند که میتوان آن را تا حدودی با ژانر ترسناک مرتبط دید.
▪️خلاصه با وقوع اتقاقی که در متن مقدمه نیز حس میشود با آن مرتبط میباشد و مضمون حوادث محتوا را نیز در بر دارد.
◾مقدمه:
▪️لحن متن مقدمه ادبی میباشد که پرش فعل در آن دیده میشود.
▪️مقدمه:
«بعضی قصهها نوشته نمیشوند؛ آنها، خودشان، راهشان را پیدا میکنند.
میخزند میان سایهها، در لابهلای زمزمهها، «مینشیند✖️⬅️مینشینند✔️» روی لبهای کسی که نمیداند حامل چیست.
و یک روز، درست وقتی فکر میکنی پایان داستان رسیده، میفهمی این فقط آغاز است.
این قصه، از دل همان تاریکی میآید؛ جایی که کلمه، دیگر بیخطر نیست.»
▪️متن مقدمه توسط خود نویسنده نوشته شدهاست و منبع دیگری ندارد.
▪️مقدمه از ۸ خط شکل گرفتهاست که بین (۳ تا ۹ ) خط اندازهای مناسب دارد.
▪️مقدمه تا حدودی به محتوای داستان اشاره دارد و از لودهندگی برخوردار است. اما با ذکر «قصهای که از دل تاریکی میآید» برای خواننده ابهام و کنجکاوی ایجاد میکند و دارای جذابیت است.
▪️متن با اشاره به قصهها و خطر در دل تاریکی دارای کلیشه میباشد که در اکثر رمانهای ترسناک از ایجاد ابهام و ترس در تاریکی استفاده میشود.
▪️متن مقدمه با اشاره به کسی که گنگی از ادراک قصهی نوشتهنشدهای دارد با «ژانر روانشناختی» تناسب دارد و همچنین با اشاره به خطر در دل تاریکی نیز با «ژانر ترسناک» مرتبط میباشد.
▪️در متن مقدمه با اشاره به قصهای که خود راهش را پیدا میکند بهخوبی با محتوای رمان نیز متناسب میباشد.
◾آغاز:
▪️داستان از شهر پراگ در محله یهودیها با خبر قتل نویسندهای معروف به نام «هوروس» آغاز میشود.
«الیا مرکل»، سردبیر مجلهی کلمات ممنوعه است که بعد از قتل «هوروس» در میان شلوغی جمعیت، خودش را به محل خانهی او میرساند و با شناختی که از نویسنده دارد، میداند مرگ او آغاز داستانی دیگر است. «هوروس» دفتری دارد که مرگهایی را در آن، قبل از اتفاق به شکل پیشگویانهای نوشتهاست و «الیا» به دنبال آن با کمک همکار خود «راف»، ترتیبی برای رفتن به خانهی مقتول را میدهد.
«الیا» دفتر را در خانهی «هوروس» پیدا میکند که به محض گشودن آن، جملهای را با دستخط او میخواند: «وقتی کلمات جان بگیرند، هیچک.س از سرنوشتش فرار نمیکند.» پشت جمله لکهای قهوهای، شبیه خون دیده میشود. در همان حین صدای زمزمهی دوری از زنی در سر «الیا» میپیچد. در کنکاش میز تحریر «هوروس»، توجه «الیا» به نقاشی قابگرفتهای از زنی زیبا و غمگین با چشمانی سیاه و براق جلب میشود. پشت قاب نیز عبارتی نوشته شدهاست: «تو آنجایی که من تمام میشوم.» «الیا» با حس بدی که از آن خانه دارد به دفتر کار خود میرود که همکارش «راف» با او تماس میگیرد و به او اخطار میدهد که دفتر را بسوزاند یا خودش را برای وقایعی آماده کند. اما «الیا»، حس کنجکاوی رهایش نمیکند و اولین داستان را میخواند که با نام یک زن شروع میشد: «سِِرا، زنی با چشمهای تاریکی که پایان را میشناخت.»
«الیا» در حین خواندن جزئیات داستان، حس میکند همهچیز بیش از حد دقیق است. تاریخ، مکان، حتی خیابانها واقعی بودند. انگار این فقط یک داستان نبود و گزارش یک زندگی بود؛ یا مرگ.
در همان لحظه «راف»، همکارش، وارد اتاق میشود و دوباره در مورد خواندن دفتر هشدار میدهد. اما «الیا» ادامه میدهد و توجهاش به گزارش تاریخ مرگ و محل مرگ زن جلب میشود: «سرا، دقیقاً سه روز بعد، ساعت ۴:۱۷ بعد از ظهر، در آپارتمانش، جانش را از دست داد؛ بیهیچ ردّ و نشانی.»
«راف» در گوگل جستجو میکند و میبیند همهچی همانطور که پیشبینی شدهاست، اتفاق افتادهاست و به «الیا» اخطار میدهد که «هوروس» فقط نمینوشته: «این دفتر داره واقعیت رو میسازه؛ یا شاید، واقعیت رو مینویسه.» «راف» میگوید اگر من جای تو بودم، همین الان دفتر را میسوزاندم. اما «الیا» با حس کنجکاوی داستانهای بعدی را نیز ورق میزند. تا ناگهان چشمش به نام خودش در دفتر میافتد: «الیا مرکل، سردبیر مجلهی کلمات ممنوعه؛ کسی که در آیندهی نزدیک، نقش تعیینکنندهای خواهد داشت.» چند سطر پایینتر، آدرسی نوشته شدهبود: «کانال پنوماتیک شماره ۱۶، ورودی ۱۲۰.»
«الیا» با خواندن آن ترسید و فهمید این دیگر یک بازی نیست. «هوروس» یا هر نیرویی که پشت این دفتر بود، او را میشناخته؛ آیندهاش را میدانسته یا شاید، همان لحظه داشت میساخت. «راف» دوباره به او هشدار میدهد: «از این دفتر لعنتی جدا شو. هوروس یه دیوونه نبود، میدونست چیکار میکنه. سالها درباره ی این دفتر حرف میزد. اما هیچوقت نذاشت کسی دستش بزنه. تو الان دقیقاً همون اشتباهی رو کردی که نباید.»
با تمام هشدارهای «راف»، «الیا» تصمیم گرفت برای پیدا کردن حقیقت به آدرسی که در دفتر نوشته شدهبود؛ برود. «راف» نگران او، پرسید به کجا میرود و او در مورد آدرس توی دفتر گفت: «یه جایی توی کانال پست پنوماتیک قدیمی پراگ، همون شماره ۱۶، ورودی ۱۲۰. همون تونلایی که دههها پیش، نامههای مخفی رو میفرستادن از زیر زمین، زودتر از همهجا، بیسروصدا، بدون اینکه کسی بفهمه، همونجا که حتی نور نمیرسه، همونجا که قصهها شروع میشن.» توی کتاب هم همین را پیشگویی نمودهبود: «الیا، برای پیدا کردن جواب سؤالهایش، به آنجا خواهد رفت.» علیرغم سعی «راف» برای جلوگیری از رفتن «الیا»، او به آن آدرس میرود و با تمام جدالی که با خودش دارد؛ پشت درب آدرس از راهپله پایین میرود و وارد زیرزمین تاریکی میشود. بعد از آن انگار دیگر اختیار با او نیست و صدایی که در سرش میشنود، فرمان میدهد به او پیش برود و از راهپله وارد کانالهای زیرزمینی و تاریک میشود. در انتهای دالان، درگاهی سنگی قرار دارد که روی دیوار کنارش با رنگ قرمز محوشده، نوشته شدهبود: «ورود فقط برای آنان که حقیقت را میخواهند.»
▪️در آغاز توصیفات کلیشهای مانند توصیف محیط با صدای باران دیده میشود.
مثال:
«باران بیوقفه بر بامهای سفالی شهر میکوبید. آسمان، سربی و خفه، مثل پتکی سنگین روی کوچههای باریک و نمور فرو افتادهبود. چراغهای کافههای قدیمی، با نور زرد و لرزانشان، تنها نشانههای حیات در این شهر خسته بودند.»
▪️توصیف مستقیم شخصیت از روی نگریستن بر روی عکسی نیز در آغاز از کلیشه برخوردار میباشد.
مثال:
«نگاهش روی یکی از عکسها ثابت ماند؛ تصویر مردی با چشمهایی خسته و هوشیار، موهای تیره و بلند، و آن لبخند نصفهنیمهی آشنا.»
📌نویسندهی عزیز باید توجه داشته باشند، توصیفات مستقیم و اخباری از نقاط ضعف محسوب میشوند و باید برطرف شوند.
▪️در آغاز، نویسنده با ایجاد تعلیق از قتل نویسندهی مرموز «هوروس» که آن را به آغاز داستانی ترسناک و عجیبی گره میزند، خواننده را به ادامهی دانستن این راز، جذب مینماید و ابهام خوبی ایجاد میکند. تعلیق دیگری در همان ابتدای داستان شکل میگیرد که «الیا» با پیدا کردن دفتر «هوروس» اتفاقات عجیبی برایش رخ میدهد و داستان را با ابهام و کنجکاوی خوبی برای خواننده پیش میبرد.
▪️توصیفات و فضاسازی از محیط با صداها و بوها، همراه با کشمکشهای درونی متناسب با آغاز میباشند و از قوت بیشتری نسبت به توصیفات مکان و شخصیتپردازیها با توصیفاتی کوتاه و مستقیم، برخوردار میباشند.
مثال:
«روی میز تحریر، همان دفتر لعنتی بود. سیاه، سنگین، با جلد چرمی که انگار زمان از کنارش عبور نکردهبود. هیچ نشانی روی جلد نبود؛ فقط صفحات ضخیم، منتظر دستهایی که آن را ورق بزنند.
الیا نزدیک شد. انگشتانش لرزیدند. لحظهای مردد ماند. صدای خشخش آرامی از پنجره بلند شد؛ پرده تکان خورد. انگار کسی داشت نگاهش میکرد.
او دفتر را برداشت. بوی چرم کهنه و جوهر خشکیده، بالا زد.»
▪️در مثال بالا شاهد فضاسازی متناسبی با آغاز هستیم. اما چهرهپردازی «الیا» و توصیفات غیرمستقیم محیطی که او در آن قرار دارد، بسیار ضعیف میباشد. تنها در کل داستان به چهرهی «الیا» اشارهی مختصر و مستقیمی میشود: «الیا سردبیر مجله ادبی، موهای کوتاه چشمانی تیز دارد.»
▪️در آغاز، محتوای داستان با «ژانرهای روانشناختی و ترسناک» با توجه به توصیفات از فضاسازی پر توهم و ترس، همراه با کشمکشهای درونی، تناسب خوبی دارد.
📌منتقد پیشنهاد میکند، نویسندهی محترم در کنار فضاسازی قوی و تأثیرگذاری که دارند، توصیفات غیرمستقیم و قویتری از شخصیتپردازیها و محیط به صورت گامبهگام، داشته باشند تا خواننده بتواند، چهرهی شخصیتهای رمان را نیز در ذهن خود بسازد.
◾میانه:
▪️در میانهی رمان با درگیری ذهنی که «الیا» با توهمات خود دارد و شنیدن زنی که سایهوار همه جا میبیند و خواندن دستوراتی که به ذهن او توسط دفتر القاء میشود با نقطهی اوج نویسنده، موجب قتل همکار خود «راف» بهدست او میشود و ابهام خوبی برای خواننده ایجاد میکند که نویسنده بهخوبی ذهن خواننده را بین کشتن حقیقی و غیرواقعی او درگیر مینماید.
▪️نقطهی اوج اصلی رمان با گرفتاری در توهمات زیاد روانیِ «الیا»، بعد از قتل همکارش راف شروع میشود و او با کشمکشهای درونی و بیمارگونهی خود، دستوپنجه نرم میکند و دیگر قادر به تشخیص واقعیت از توهماتش نیست.
▪️موضوع درگیریها با توهمات بیمارگونهای که «الیا» بعد از قتل همکار خود، «راف» در ذهنش شکل میگیرد و موجب بستری شدن او در بیمارستانی روانی میشود؛ موضوع کلیشهای رمانهای روانشناختی را در بر دارد و در محتوای داستان نیز دیده میشود.
▪️در کل داستان، شاهد اوج و فرود زیادی نیستیم. به توصیفات از چهرهها و پیرامون در اوجها چندان پرداخته نمیشود و با توجه به «ژانر روانشناختی» داستان، بیشتر از فضاسازی و احوالیات در اوجها استفاده شدهاست.
▪️نویسندهی عزیز با توجه به قلم زیبایی که در به تصویر کشیدن کشمکشهای درونی و فضاسازی پر هراس و وحشت دارند بهخوبی به چند اوج داستان خود پرداختهاست و داستان را برای خواننده با جذابیت پیش میبرند.