به نام نویسنده روزگار
عنوان: از چهار واژه شازده+کوچولو+و+ دراکولا تشکیل شده است، درست است که با خلاصه و مقدمه و میانه و جلد مرتبط است، اما با ژانرها مرتبط نیست و نویسنده باید بداند کتاب معروف شازده کوچولو اثر آنتوان دو سنت اگزوپری است که تنها یک واژهی دراکولا به آن اضافه شده است، اما در واقع این عنوان متعلق به نویسنده دیگری است و باید عنوان دیگری انتخاب کند.
جلد: عکس شازده کوچولو در قاب زیبایی به همراه فونت و رنگ قشنگی به تصویر کشیده شده است، اما باز هم مربوط به کتاب شازده کوچولو میشود و دراکولایی در تصویر نیست که به ژانر تخیلی بیاید و همچنین تنها با بدنه و خلاصه همخوانی دارد و نه با ژانرها، که با توجه به اینکه عنوان باید تغییر کند، بهتر است جلد دیگری تهیه شود.
ژانرها: اجتماعی، تخیلی، عاشقانه است. ژانر اجتماعی به خاطر روایت مادربزرگی که به خاطره ثروتش قصد کشتن فلورا را داشت قابل قبول بود و در کنار ژانر تخیلی به نظرم باید ژانر فانتزی هم به خاطره واقعی نبودن یه سری موجودات و خیال پردازی که شده بود ژانر فانتزی را هم در کنارش آورد، همچنین ژانر عاشقانه چندانی به چشم نمیخورد و نسبت به باقی کمرنگتر بود.
خلاصه: خلاصه رمان باید بیشتر از سه خط و کمتر از نه خط باشد که از نه خط بیشتر بود و از اندازه استاندارد خارج شده بود. به دور از کلیشه بود و جذب تقریباً کافی برای تشویق به خواندن را به خواننده میداد. خلاصه با عنوان و تنها با ژانر تخیلی و میشد گفت به دلیل علاقه به شازده کوچولو، عاشقانه کمی به چشم میخورد و با بدنه در ارتباط بود، اما با ژانرهای دیگر ارتباطی به چشم نمیخورد. مگر با اضافه کردن باقی ژانرهای گفته شده.
مقدمه: اندازه مناسبی دارد و با بدنه و تا حدودی با ژانرها در ارتباط بود. به دور از کلیشه بود و با سوالی که پرسیده شده بود کنجکاوی را برای خواندن ایجاد میکرد. درست است که نباید لو دهنده باشد، اما کمی مبهم بود.
آغاز: شروع رمان خوب بود و اطلاعات زیادی را به خواننده نمیداد، اما توصیفات مکان و آوا و صداها به قدری کم بود که توصیف مکان را برای خواننده دشوار میکرد و همین موضوع باعث سردرگمی میشد. توصیفی که در مورد چشم و ارتباطش با غروب کرده بودید زیبا و جذاب بود، اما توصیف لارا و دشت و علفزار و سفرشان کم بود و بیش از حد معمایی بودن و مبهم بودنش خواننده را سردرگم میکرد، مثلاً چرا لارا در همان ابتدا با فلورا همراه بود، اما یکدفعه غیب شد؟ اینجا مشخص نکرده بودید که توهمات فلورا بود یا لارا جادویی چیزی داشت و یا تفکرات و یادآوریهای فلورا از مادربزرگش بود.
میانه: میانه به دور از کلیشه بود. اطلاعات و شخصیتها باید به خواننده ناگهانی داده نشود تا باعث سردرگمی نشود. از یه جایی خوب پیش میرفت، اما چون سیر رمان تند شده بود؛ اطلاعات ناگهانی وارد میشد و باعث سردرگمی خواننده میشد. نقطه اوج رمان جایی بود که فلورا متوجه میشود پیرمرد توسط مادربزرگش اجیر شده بوده که او را مثل بچههای دیگر بکشد و به خاطره شازده کوچولو و باقی داستان، ورق برمیگردد. بهتر بود یکم با پر و بال دادن به اطلاعات وارده از شخصیتها و اضافه کردن توصیفات و توضیحاتی راجع به شاه و چشمه، اطلاعات را آرامتر وارد رمان کنید و از سیر تندش هم جلوگیری کنید تا از جذابیتش کم نشود. همچنین پرش به گذشته و آینده
با علامت*** یا فلش بک یا یه علامتی که بشه پارت گذشته را از پارت آینده جدا کرد وجود نداشت و باعث پرش افکار و گیج شدن خواننده میشد.
لحن و بافت: دیالوگ و مونولوگ هر دو محاورهای بودند که در رمان رعایت شده بودند، اما در یک سری جاها کلمات ادبی میشد.
سیر رمان: همانطور که در بالا اشاره کردم سیر رمان تند پیش میرفت و اتفاقات پشت سر هم و زود به زود اتفاق میافتاد که به دلیل کم بودن توصیفات و توضیحات این اتفاق میافتاد که با یک ویرایش ساده این مشکل حل میشود. مثلاً نگذاشته بودید تکلیف آن صدایی که شبیه لارا بود و او را برای رفتن به آشپزخانه و غیره فرامیخواند مشخص شود و کمی توضیحات و توصیفاتش را بیشتر میکردید تا برای خواننده آن شخصیت و آن اتفاق مشخص شود و یکدفعه سر و کله پیرمرد پیدا شود و بعداً خوابی که در اثر سوپی که خورده بود و بیهوش شده بود. این روایتها پشت سرهم بود و کمی خواننده را گیج میکرد؛ باید میگذاشتید خواننده با هر کدام همزاد پنداری کند و آن شخصیتها را بپذیرد و بعداً اتفاقات بعدش رخ بدهد.
دیالوگ و مونولگها: تناسب بین دیالوگ و مونولگها رعایت شده بود که نقطه قوت رمان است. علائم نگارشی جای کار داشت و با یک بازخوانی درست میشود. همچنین دیالوگ شخصیتها با هم تا حدودی متفاوت بود، اما مونولوگ و دیالوگها جای کار داشت و به اندازه کافی اطلاعات کافی را به خواننده نمیداد. بهتر است توضیحات و اطلاعات بیشتری وارد کنید.
شخصیت پردازی: به دور از کلیشه و غیرمستقیم بود، اما بسیار کم بود و باعث میشد خواننده نتواند آن شخصیت را درست تجسم کند. بهتر است اضافه کنید تا از جذابیت رمان کم نشود.
شخصیت پردازی بیرونی: توصیفات و خصوصیات ظاهری شخصیتها که باید غیر مستقیم و به دور از کلیشه باشد کم بود، مثلاً توصیف ظاهری که بشود لارا یا حتی پیرمرد و حتی خود فلورا را تجسم کرد کم بود و به خوبی در ذهن تصویرشان نقش نمیبست.
شخصیت پردازی درونی: در واقع همان
صفات اخلاقی شخصیتهاست، مثلاً نمیتواند مادربزرگ هم مهربان باشد هم بدجنس یا پیرمرد هم سنگدل باشد هم مهربان، مگر اینکه آن خواب یا رویایی که در مورد شازده دیده بود و تعریفش باعث تغییر خصوصیت اخلاقی پیرمرد شده بود را بیشتر پر و بال بدهید تا باورپذیریش بیشتر شود و برای خواننده قابل قبول باشد
توصیف مکان: توصیف مکان غیرمستقیم بود. توصیف مکان به درک بهتر موقعیت و حالت شخصیت کمک میکند که متاسفانه کم بود و باعث کمتر شدن درک و تصور خواننده از شخصیت میشد.
توصیف صداها و آوا: توصیف صدا و آوا در فهم و تصور بهتر خواننده تاثیر دارد مثل خشخش برگ، صدای پرندگان، زنگ موبایل و... که وجود داشت، اما کم بود؛ بهتر است با شاخ و برگ دادن به توصیفات به آن اضافه کنید و گیرایی رمانتان را بیشتر کنید.
توصیف احساسات: وجود داشت اما کم بود مثلاً جایی که ترسیده بود میتوانستید توصیفات بیشتری در مونولوگ وارد کنید و این ترس
را به خواننده هم منتقل کنید و او را با خودتان در تصور درک اون موقعیت همراه کنید.
زاویه دید: اول شخص بود و تا آخر رمان حفظ شده بود که خود نقطه قوت رمان بود.
کشمکش و تعلیق: کشمکش و تعلیق وجود داشت و دقیقاً خواننده با سوالی در مورد رفتارهای پیرمرد و جستوجوی بیماری و رفتارهای لارا و... کنجکاوی لازم برای ادامه رمان را پیدا میکرد. بیشتر کشمکش بیرونی شامل بحثهای فیزیکی فلورا با پیرمرد و حتی با مادربزرگش دیده میشد، اما از کشمکش درونی کمتر به چشم میخورد و یک جاهایی اصلاً وجود نداشت تا خواننده از حال درونی و شخصیت فلورا باخبر شود، مثل: افکار ضد و نقیض یا حتی مشغلههای زیاد فکری.
ایده و پیرنگ: پیرنگ در واقع اسکلت داستان است. یعنی اولین ایده کلی داستان که به آن شاخ و برگ داده میشود. ایدهای که انتخاب کردید که در مورد بچه و بیماری و شوم بودنش که مادربزرگش به او نسبت داده بود و حتی ربطش با انرژی منفی فلورا و بعد از آن معلوم شدن علت رفتارهای مادربزرگ برای از دست دادن فرزندش و مقصر دانستن مادر و در آخر ترس از دست دادن ثروتش، فلورا را مقصر میدانست خوب بود، اما پردازش به آن کافی نبود چون خیلی از پارتها انگار خلاصه شده بودند و جا برای توضیح وجود داشت و برای پر و بال دادن و پردازش ایده، تلاش و وقت بیشتری باید بگذارید تا ایدتون بیشتر به چشم بیاد و جذابیتش را برای ادامه خواندن از دست ندهد.
پایان خوبی داشت و با آخر رمان میشد تمام وقایع را بهم مرتبط کرد.
ایرادات نگارشی: ایرادات نگارشی و غلط املایی کم و بیش وجود داشت که با یک ویرایش و بازخوانی درست میشود. مثلاً یکسری جاها نقطه را فراموش کرده بودید بذارید.
مثل: شیش⬅️ شش
سلفهای⬅️ سرفهای
حتما⬅️ حتماً
نیومدی میخوای بری⬅️ نیومده میخوای بری
نقاط قوت: خلاصه، لحن و بافت، تناسب دیالوگ و مونولوگ، زاویه دید.
نقاط ضعف: عنوان، آغاز، شخصیت پردازی، توصیف مکان، توصیف صدا و آواها، توصیف احساسات، کشمکش و تعلیق... .
سخن منتقد: معصومه عزیزم، من معتقدم کسی که قلم دست میگیرد و مینویسد، نویسندهی کوچکی در دست و ذهنش دارد که کافی است با اجتماع و تجربه، پرورشش دهد و دست از نوشتن برندارد تا روحش خلاق شود. قطعاً با پرداختن به نکات گفته شده رمان قشنگی ارائه میدید و بنده هر کمکی از دستم بربیاد دریغ نمیکنم. به جمع نویسندگان خوش آمدید، قلمتون مانا.
@Afeljor