به نام نویسنده روزگار
عنوان: از سه واژهی فراتر + از + قلمرو تشکیل شده است که از کلمات ساده و بسیار کلیشهای که بارها شاهد عنوانهای رمانهایی به نام فراتر و قلمرو خصوصاً کلمه فراتر بودهایم و اثر رمان شما را به سمت کلیشه بودن سوق میدهد بودهایم. همچنین کتابی با عنوان فراتر از قلمرو جادویی وجود دارد که تنها یک کلمه با عنوان شما متفاوت است، بهتر است که برای کم شدن کلیشه بودن آن از عنوان دیگری استفاده کنید؛ زیرا که ۷۰ تا ۸۰ درصد عنوان کلیشهای میباشد. عنوان را تنها به دلیل داشتن کلمه فراتر اگه از زاویه دیگری بنگیریم میتوان عشق و تخیلی بودن را به میزان کمی یافت و به ژانرها نسبت داد، اما میزان آن کم است و چیز زیادی به چشم نمیخورد، بهتر است نام عنوان را با بازی با کلمات کمی تغییر دهید. نام عنوان نباید آشکار باشد و فاش کننده ایده اصلی نویسنده و میانه رمان و انتهای رمان باشد، عنوان باید اسرارآمیز باشد و به ژانرها بیاید مثلاً از کلمات ثقیلی که با گوش خواننده آشنا باشد و مفهوم را به او برساند استفاده کرد؛ چرا که این خلاقیت نویسنده را میرساند.
ژانرها: از عاشقانه و تخیلی تشکیل شده است. ژانر عاشقانه خاصی تا اینجای داستان به چشم نمیخورد؛ تنها به رابطه عشق خواهر و برداری اندکی که بین آکوامارین و آرکا وجود دارد میتوان اشاره کرد مگر اینکه نویسنده در آینده عاشقانهای برای شخصیت اصلی دخترمان در نظر گرفته باشد که در جایی به تپش قلب آکوامارین در دیدار با کای اشاره میکند، اما ژانر تخیلی از همان ابتدا کاملاً مشهود است و تا اینجای پارت گذاری، تخیلی بودنش با داشتن قدرت ماورایی آکوامارین و وجود موجودات عجیب به نام ها و غیره و دریچه رفتن به گذشته و آینده به چشم میآید که ژانر غالب تخیلی است تا عاشقانه و همچنین به دلیل اوردن نام شمشیر و پرش زمانی به حال و گذشته با اوردن شاه و قصر و غیره تاریخی هم تا حدودی میتوان اشاره کرد.
جلد: جلد رمان تصویر زنی است با لباس عروس که روی صخرهی رو به دریا ایستاده و در پشت سرش مانند روح پری مانندی که از دریا بالا آمده است و تاجی به سر دارد و در پشت سر دختر ایستاده است وجود دارد و همچنین رعدی که در گوشهی دیگر تصویر دیده میشود که ژانر تخیلی را کمی به تصویر کشیده است اما از ژانر عاشقانه خبری نیست و در تصویر چیزی به چشم نمیآید؛ حتی متن عاشقانهای هم وجود ندارد، اما همان جملهی کوتاه آموزنده درباره شکست با فونت زیبایی نگارش شده است.
خلاصه: باید اندازه مناسبی داشته باشد که بیشتر از سه خط و کمتر از نه خط باشد که پنج خط بود. همچنین خلاصه به دور از کلیشه و مبهم نبود و کمی داستان را لو میدهد. خلاصه باید مبهم باشد و سرنخهای کوچکی از داستان را به خواننده بدهد تا برای خواندن تشویق شود. بهتر است با استفاده از بازی با کلمات و آرایههای ادبی، خلاصه زیبا و مبهمی خلق کنید تا از جذابیت داستان کم نکند و اینگونه به جذابیتش اضافه شود؛ چرا که با استفاده از آرایههای ادبی و تشبیه با توجه به ژانرهای منتخب، خلاصهی زیبایی میتوانید خلق کنید و به کشش خواننده برای خواندن بیفزایید.
مقدمه: باید اندازه استاندارد داشته باشد و بین سه تا نه خط باشد که تا حدودی قابل قبول بود. نویسنده برای مقدمه از شعر زیبایی به نام آنکه خنده آفریده به بدخلقی خط بطلان کشیده، آغاز کرده بود که ربطی به هیچکدام از ژانرها و میانهی رمان نداشت و بعد به نوشتن باقی جملهها ادامه داده بود که از شکست و امید و نجات و تاریکی صحبت شده بود که سنخیتی با میانه رمان و ژانر تخیلی نداشت و از شکست و نجات و امید و این که چه کسی تو را نجات میدهد؟ تنها میتوان به ژانر عاشقانه کمی اشاره کرد.
آغاز: از آنجایی شروع میشود که در کلبهی چوبی دور افتاده زنی به نام آندریا در حال زایمان است و زن دیگر به نام سیسی از جدا شدن قل فرزندی صحبت میکند که به مادر میگوید باید یکی از قلها را به الهههای اساطیر بدهد و از خواندن ورد و همزمان زایمان صحبت میشود که به خوبی ژانر تخیلی را نشان میدهد که اطلاعات تا حدودی برای ادامه و دنبال کردن آن که چرا قلها را جدا کردند و به دست چه کسانی داده میشود و منظور از برگزیده بودن قل دختر و ایندهی آن و راحت پدیرفتن آندریا برای جدایی قل دیگرش کافی بود تا خواننده جذب ادامه رمان شود، اما توصیف مکان و صدا و آواها بسیار کم بود و امکان درک خواننده را از تجسم آن مکان و غیره کم میکرد. بهتر است اضافه شود تا قابل درک باشد و خواننده خود را در آن مکان و شخصیتها تصور کند.
میانه: تا حدودی به دور از کلیشه بود، اما به دلیل سیر تند رمان اطلاعات و شخصیتها خیلی سریع وارد میشد. نقطه اوج آنچنانی وجود نداشت تنها میشود تا اینجای داستان به همدستی پریماه (معشوقهی برادر آکوامارین) و پدرش و دزدیده شدن راتین و ماندانا که خائن بودن پریماه و بعد از آن کشته شدنش به دست آکوامارین اشاره کرد. نقطه اوج شورانگیز و شوکآور نبود شاید در آینده نویسنده بخواهد نقطه اوج عالیتر و شورانگیزتری وارد کند و خواننده را به وجد آورد و کشمکش و گرهگشایی بیشتر و ذوقبرانگیزتری را به چالش بکشد.
پرش برای روایت کننده داستان از زبان شخصیت اصلی و راوی تا حدودی درست و به جا بود، اما باید به نکتهای اشاره کنم و آن هم این است که هر پارت شامل چهل تا شصت خط است و برای جداسازی و پاراگرافبندی و روایت داستان برای چند روز بعد یا چند هفته یا چند سال باید با *** جدا کنید و پارت گذاری را در هر پارتی که میگذارید بر اساس همان تعداد خطوط گفته شده پارت اول و دوم بنامید و این پرش زمانی را از هم با علامت گفته شده جدا کنید.
لحن و بافت: دیالوگ و مونولوگ هر دو ادبی بودند، اما به شدت پرش لحن داشتن و در جایجای رمان به صورت ناشیانه از ادبی به محاوره تبدیل میشدند و یکدست بودن رمان را زیر سوال میبردند و این پرش لحن و بافت در ذوق میزد و خواننده را دچار سردرگمی میکرد. از کلمات ادبی در لحن عامیانه و برعکس استفاده شده بود که به یک ویرایش اساسی نیاز دارد. تبدیل را به رو، مثلاً پارت اول ادبی و پارت دوم به بعد محاورهای که گاه کلمات ادبی میشدند و دوباره پارتها ادبی میشدند.
سیر رمان: همانطور که قبلاً به آن اشاره کردم به دلیل توصیفات کم و شخصیت پردازیهای کم، سیر رمان به تندی پیش میرفت و اتفاقات پشت سر هم رقم میخورد و این از جذابیت رمان کم میکند، بهتر است با اضافه کردن نکات گفته شده سیر را از روال تندی درآورید تا خواننده را گیج نکند و همچنین نقطه اوج به رمان را میان اتفاقات برای خواننده قویتر نشان دهد.
دیالوگها و مونولوگها: تناسب بین دیالوگ و مونولوگها تا حدودی رعایت شده بود، اما از علائم نگارشی مناسب با حالت و نوع بیان جمله استفاده نشده بود مثل: تعجب و علامت سوال، ویرگول و غیره... اکثراً جملهها حتی نقطه پایانی هم نداشتند و بدون علائم رها شده بود. یا دیالوگ و مونولوگ پشت سرهم در یک خط آورده شده بودند که خواننده را دچار سردگمی میکرد که باید فاصله کامل بگیرند. دیالوگ هر شخصیت با دیگری تا حدودی متفاوت بود، اما گاهی جنس شوخیها و لحن مونیکا با باقی پسرها یکجور میشد. اگر توصیف مونولوگها را بیشتر کنید اطلاعات بهتری به خواننده میدادید.
شخصیت پردازی: به دور از کلیشه اما مستقیم بود، اما بسیار کم بود مثلاً من تا پارت آخر صفحه چهار هنوز هیچ یک از شخصیتها مثل حالت مو، رنگ چشم و ابرو و لبها و حالتشان چه از شخصیتهای اصلی و چه دیگر شخصیتها نداشتم و این موضوع تجسم را برای خواننده کمرنگ میکرد. تنها به رنگ مو که بلوند و طلایی یا سیاه و قهوهای بودنش بود اشاره کرده بودید. صفات اخلاقی شخصیتها به دلیل شخصیت پردازی درونی کم و اطلاعات کمی که در مونولوگ به چشم میخورد راه را برای تناسب داشتن و نداشتنش بسته بود.
توصیف مکان: باید غیرمستقیم باشد که نبود و همان هم بسیار کم بود و جای کار زیاد داشت؛ چرا که هیچ تصویر ذهنی از قصر و ورودیاش یا حتی دریچه وجود نداشت. شما باید به گونهای مکان را در جایجای رمانتان توصیف میکردید که خواننده حین خواندن کاملاً تصویر قصر و جنگل و بقیه را در ذهنش تجسم کند و حتی خودش را در آنجا هم تصور کند و ارتباط نزدیکی برقرار کند. اینکه شما توصیف کنید که مثلاً توصیف قصر، اینکه من بدانم مبلی که روی آن مینشیند چه رنگی است یا طبقه بالا پلههایش مارپیچ است یا صاف در جایجای روایت گفته شود درک خواننده و تجسمش را از آن موقعیت بهتر میکنید، بهتر است با وجود لوکیشنهای متفاوت حتی توصیف دریچه، موقعیتها را برای خواننده بیشتر زنده و تجسم کنید که خواننده آن مکان را جوری تصور کند که خود را در آن موقعیت به صورت زنده ببیند و در دل داستان قرار بگیرد. اینگونه روال رمان هم به سرعت پیش نمیرود.
تصور صدا و آواها: بسیار کم بود یا اصلاً وجود نداشت. مثل زیر و بم تن صدا یا حالت ترسیده و خشمگین و همچنین آوای محیط مثل: صدای شیهه اسب یا صدای پاهاش، صدای قیژ درب، صدای اهنگ لایت یا تند موبایل، صدای پرنده و صدای بهم خوردن شمشیر یا کشیدن زهه کمان و خشخش برگ و غیر.
توصیف احساسات: وجود داشت اما جای کار زیاد داشت و بسیار کم بود. احساساتش در مورد جدایش از برادرش یا دیدار دوباره مادرش یا حتی تنفری که از پریماه دارد کم بود. با اضافه کردن چاشنیهای دلهره، ترس، خشم و نفرت و دوست داشتن و بیان احساسات میتوانستید به قدری خوب بیان کنید که خواننده همزاد پنداری کند و درکش را از حس دختر داستانمان به خوبی بگیرد.
زاویه دید: در طول داستان نویسنده از سوم و اول شخص استفاده کرده بود که عوض میشد و در بالا مشکلاتش را اشاره کردم.
کشمکش و تعلیق: تعلیق در واقع بازگشت به موقعیت و خانواده از طریق فرستادههایی که از دریچه به دنیای دیگری روانه شدند و پیدا کردن بردار و کمک به او برای پیدا کردن خائن و پیدا کردن راتین و علت جدا کردن قلها در بدو تولد بود که سوالات و کنجکاویهای کمی را برای خواننده تا حدودی ایجاد میکند تا خواننده برای خواندن رمان ترغیب پیدا کند و تمایلش برای خواندن بیشتر شود.
کشمش بیرونی: همان بحثهای فیزیکی و دعواهای شخصیتها با هم است مثل دعوای پریماه و نفرتش با آرکا و خواهرش و دشمنی پدر پریماه با راتین بود که نویسنده چالشهایش را تا حدود کمی در این درگیریها ایجاد کرده بود، اما کافی نبود.
کشمکش درونی: در واقع حالت درونی ذهن شخصیتهاست مثل افکار ضد و نقیض و همچنین مشغلههای فکری شخصیتها که اصلاً وجود نداشت یا بسیار بسیار کم بود. من به عنوان خواننده دوست داشتم این کشش درونی بیشتر بود و آنقدر به اندازه کافی میبود تا بتوانم با شخصیتها بیشتر همزاد پنداری کنم و سر از احوالات آنها بیشتر دربیاورم.
ایده و پیرنگ: پیرنگ در واقع اسکلت داستان است. ایده در واقع علت جویا شدن و برگزیده شدن آکوامارین و عبور به دنیای دیگر و دیدار با برادر و غیره است که در طول نقد به آن بارها اشاره کردم. تا اینجای رمان ایده خلاقانهای نبود و هنوز کشمکش اصلی و خاصی به چشم نمیخورد، مگر اینکه نویسنده در آینده چیز دیگری مدنظرش باشد و با اتفاق عجیب، ایده را از بقیه ایدهها جدا کند و خواننده را سوپرایز کند.
ایرادات نگارشی: ایرادات نگارشی از علایم نگارشی مانند تعجب ، سوال و... بسیار دیده میشود که باید ویرایش شود. ⬅️مثلاً جملهها اگر تعجب و سوال یا دو نقطه برای بعد از کلمه گفت ندارد یا باید برای جملههای ساده حتماً نقطه پایانی گرفته شود که مشخص شود جمله ادامه ندارد.
⬅️ کلماتی که تنوین دارند باید حتماً گذاشته شود و شکل درستی بگیرند مثل: واقعاً، حتماً، فعلاً.
⬅️فعلهایی که (می) میگیرند یا کلماتی مانند: رگها، میآورد باید نیم فاصله بگیرند.
⬅️ اکثر جاها - برای دیالوگ نگذاشته بودید و همچنین با مونولوگ پشت سر هم نوشته شده بود.
⬅️ غلط املایی زیاد داشتید یا در یک سری جاها به جای حرف پ برای کلماتی ماننده پاره یا پانزده حرف گ گذاشته بودید مانند: معموریت◀️ ماموریت لحضه◀️لحظه
⬅️ اعداد باید به صورت حروف نوشته شوند مگر به صورت درصد بیان شوند.
برای ادامه جمله که نصفه میماند باید سه نقطه و نقطه پایانی حتماً گذاشته شود.
⬅️ یه سری کلماتی مثل پرتال و غیره استفاده کرده بودید که بهتر بود در آخر پارت، اشارهای به معنای آنها میکردید.
نقاط قوت: ژانرها، آغاز و تناسب دیالوگ و مونولوگ.
نقاط ضعف: عنوان، میانه، سیر رمان، لحن و بافت، شخصیت پردازی، توصیف مکان، توصیف صدا و آواها، توصیف احساسات، درست نویسی، خلاصه، مقدمه و علائم نگارشی، کشمکش و تعلیق و... .
سخن منتقد: الناز عزیز من معتقدم کسی که قلم دست میگیرد و مینویسد، نویسندهی کوچکی در دست و ذهنش دارد که کافی است با اجتماع و تجربه، پرورشش دهد و دست از نوشتن برندارد تا روحش خلاق شود. به جمع نویسندگان خوش آمدید، قلمتون مانا.
@*الناز*