به نام نویسنده روزگار
عنوان: از دو واژهی لعبت+ مفتون ساخته شده است با اینکه کلمه لعبت و مفتون کلمات ثقیلی هستند اما با کلیشه همراهند چرا که چندین رمان به نامهای لعبت رمنده، لعبت زیبارویان و مفتون و فیروزه، مفتون نگاهت و غیره وجود دارند اما تعدادشان اندک است و من چند مثال از آن را بیان کردم و ۵۰ تا ۶۰ درصد کلیشه میباشد و اما کلمهی لعبت معنی عروسک، بازیچه یا زن زیبا و خوش اندام و اسباب بازی را بیان میکند و با ژانر فانتزی در ارتباط است و کلمهی مفتون به معنای شیدا، دلباخته، عاشق و فرهیخته که از آن برآورد میشود با ژانر عاشقانه در ارتباط است و ارتباطی با ژانر ترسناک و تراژدی ندارد. از این عنوان، معنی عروسک عاشق یا بازیچه شیدا یا یک همچین معنی برمیآید و به دلیل اتفاقاتی که از خشم و نفرت و ترس مادر بزرگ و گلی را مطرح میکند و مربوط به ژانر ترسناک است را نشان نمیدهد و بیشتر معنی عشق و لطیف بودن عنوان را مطرح میکند که مربوط به ژانر عاشقانه است نه ترسناک و تراژدی و با میانه و محتوا تا حدود کمی ارتباط دارد که بهتر است منتظر ادامه رمان باشیم، اما با توجه به موجودات خیالی و فراطبیعی که ترس را برمیانگیزند و محتوای بیشتری از رمان را در برگرفتهاند بهتر است عنوان دیگری انتخاب کنید. عنوان باید اسرارآمیز باشد که بود اما با تمام محتوا در ارتباط نیست.
ژانرها: از تراژدی، عاشقانه، فانتزی و ترسناک تشکیل شده است که ژانر غالب که تراژدی است در رمان تراژدی خاصی به چشم نمیخورد؛ چرا که شخصیت اصلی تلاش خاصی برای رسیدن به شادی نمیکند که بخواهد با شکست مواجه شود و پندی را به ما بیاموزد و همچنین نویسنده باید بداند که تراژدی همیشه با مرگ شخصیت اصلی به پایان میرسد. ژانر عاشقانه به دلیل عشق گلی به مادر و مادربزرگش و همچنین عشق و علاقه مادربزرگ به نوه و دخترش که نویسنده اشاره کرده و اشاره به دوست داشتن دامون به گلی میتوان به ژانر عاشقانه اشاره کرد، اما همان طور که در بالا اشاره کردم به دلیل حس نفرت و وحشت و بازگو کننده موجودات عجیب و غریب و خیال پردازی قواعد و قوانین فیزیکی و سحر و جادو مثل تبدیل شدن گربه به آدمک و پسرک به موجود عجیب و موجود سیاه رنگ با دندانهای تیز که نویسنده به آن اشاره کرده که باید سحر و جادو را بیشتر به تصویر بکشد ژانر فانتزی هم قابل قبول است و همچنین ترس و وحشت و نفرتی که تا حدودی نویسنده البته با توصیفات بسیار کم به تصویر کشیده نیز قابل قبول است. اما نویسنده باید صحنههای خوفناک و فراطبیعی و کابوسها و ترسها را بیشتر و جزئیتر به تصویر بکشد تا این ژانر بهتر قابل پذیرفتن باشد.
جلد: جلد رمان تصویر سیاه و سفید کارتونی از پسری است که درون فضای جنگل مانند است و کلاه و لباس و شنل جنگی به تن و سر دارد و شمشیری از پشت در بدن او فرو رفته و دختر بچهای را در آغوش کشیده است. از تصویر، شمشیر فرو رفته و خون اندکی که از بدن پسر بیرون زده میتوان به ژانر تراژدی که مرگ شخصیت را نشان میدهد اشاره کرد و همچنین در آغوش گرفتن دختر توسط پسر به ژانر عاشقانه میخورد، اما از ژانر فانتزی و ترسناک که میتوانستید موجودات وحشتناک و عجیب و غریب را به صورت سایه در پشت آن دو قرار دهید و به تصویر بکشید خبری نیست. همچنین تکست فانتزی (دختری را در رویاهایم میبینم که از من کمک میخواهد) حس عاشقانه و کلمهی رویا که از خواب و کابوس میآید نیز اشارهی کمی به فانتزی بودنش دارد را هم نسبت داد.
خلاصه: باید اندازه مناسبی داشته باشد که بیشتر از سه خط و کمتر از نه خط باشد که بود. خلاصه با محتوا ارتباط دارد و همچنین ژانر عاشقانه را با عاشقی کردن و رقصیدن و گریستن برای معشوق به تصویر کشیده و با کلمه شیر و دندان و پیش غذا ژانر فانتزی و با بازی با کلماتی مثل سیاهی، خراش و خون، ژانر ترسناک را در خود گنجانده است و تا حدودی با محتوا در ارتباط است. خلاصه باید مبهم باشد و سرنخهای کوچکی از داستان را به خواننده بدهد تا برای خواندن تشویق شود و کل داستان را لو ندهد که این طور بود و نویسنده با استفاده از بازی با کلمات و آرایههای ادبی، خلاصه زیبایی خلق کرده و اینگونه به جذابیتش اضافه کرده است؛ چرا که با استفاده از آرایههای ادبی و تشبیه با توجه به ژانرهای منتخب به کشش خواننده برای خواندن اضافه کرده است. خلاصه با محتوا ارتباط دارد.
مقدمه: باید اندازه استاندارد داشته باشد و بین سه تا نه خط باشد که متاسفانه نویسنده مقدمهای در رمان قرار نداده است. بهتر است با اضافه کردن جملات و وصف و استفاده از آرایههای ادبی مقدمهای متناسب با محتوای رمان و بدنه و ژانرها ایجاد کنید تا کشش لازم را برای مخاطب ایجاد کنید.
آغاز: از وصف حال گلی میگوید که در حال خنده و شادی است و مادربزرگش را در حیاط در حال شستن میوه میبیند که با بغل گرفتن عروسک توسط گلی و روی پای مادربزرگ به خواب رفتنش که مادربزرگ دختری شبیه به گلی را میبیند که سیاهی دورش را گرفته و خبر از آینده شوم و اتفاقات بد میدهد که کاری از دست کسی برنمیآید الا یک نفر که نامی از او برده نمیشود و همچنین، قلب مادربزرگ از کار میافتد و میمیرد و بعد از گلی سخن میگوید که به حیاط رفته و مادربزرگش را در حال کاشتن گل میبیند و خبر از خوابی میدهد که شروع رمان از آن آغاز شده که باعث کشش خواننده برای دانستن اتفاق شوم و نجات دهندهاش به دختر رمانمان میشود، اما توصیف مکان اصلی و حتی صدا و شخصیتها کم و یا اصلاً وجود نداشت و حتی وصف خوابی که گلی دیده نامفهوم است. کاش مثلاً آنجا با مردن مادربزگ و وصفش، پارت را تمام میکردید و از بیدار شدن ناگهانی و با ترس و عرق سردی که روی پیشانی داشته یا یک همچین وصفی نشان میدادید که گلی خواب دیده، چرا که یکدفعه از آن وصف حال و مردن مادربزرگ، دوباره از گلی میگویید که دوباره به حیاط میرود و آنجا بازگو میکنید که خواب دیده، نامفهومی و وصف نادرست باعث سردرگمی خواننده میشد و امکان درک خواننده را از تجسم آن مکان و خوابی که دیده کم میکرد. بهتر بود قدری از همان حیاط و خانهشان به طور غیرمستقیم توصیف را بازگو میکردید و همچنین به توصیف دو شخصیت میپرداختید. شما تنها به توصیف چشمان یاقوتی گلی پرداخته بودید، کاش به جای گفتن زیبایی زبان زدش برای مردم به صورت غیرمستقیم به توصیف مادربزرگ و گلی و حتی عروسکی که بعداً صحبت از آن زیاد میشود پرداخته بودید.
میانه: تا حدودی به دور از کلیشه بود. سیر رمان بنا بر اتفاقات نه تند بود و نه کند اما شخصیت پردازیها و توصیفات کم بود. رمان نقاط فرود و عروج تا حدودی داشت و ذهن را به چالش میکشید و تشویق به خواندن. نقطه اوج به جایی بود که در گوشهی حیاط گربهای شبیه آدمک عجیب میشود و با افتادن گلی در حوضچه، قصد نجات او را دارد ولی وارد صفحه سیاه و گودال میشود و تکتک اعضای خانواده مثل پدرش که فوت کرده و مادر و مادربزرگ و حتی عروسکش را که دوران کودکیاش را نشان میدهد، میبیند اما توصیفتان و عاقبت آن را مانند پایان باز گذاشته بودید و از گلی صحبت کرده بودید که با سر نوار سفید بسته مادربزرگش را میبیند که لباس سیاهی که معتقد است شگون ندارد را پوشیده و بعد از درد سر و ندای هیولامانندی که در سر گلی میپیچد سخن میگویید که مادربزرگ را یاد دوران کودکی خودش میاندازد، اما مشخص نکرده بودید لباس مشکی مادربزرگ برای چه بود و یا خیلی از چیزهای دیگر که اگر بخواهم بگویم طولانی میشود، اما به آنها اشاره کردم و همچنین نقطهی اوج دیگر بردن و تنها گذاشتن گلی در کلبه داخل جنگل و پیدا شدن پسرک جوانی است که در جوانی مادربزرگ او هم جوان بوده و الان هم که مادربزرگ پیر شده باز هم او جوان است و اتفاقات و پیدا شدن موجودات عجیب دیگر که مشخص نکرده بودید این پسر آدم خوب قصه است یا بد. یک جا مادر بزرگ از او میترسد و در جای دیگر از درد یا ترس گلی و مادر بزرگ لذت میبرد و در جای دیگر به او کمک میکند یا این دوگانگی در آینده مشخص میشود و یا چیز دیگری است که کمی نامفهوم و گیج کننده بود، اما عاقبت در کلبه تنها ماندن و حضور پسر و نزدیکیاش به گلی، خواننده را برای خواندن تشویق و منتظر ادامه رمان میگذاشت که عاقبت آن دو چه میشود. میانه رمان تا حدودی به دور از کلیشه بود، اما توصیف اطلاعات و شخصیتها کم بود و کم و کاستیاش به چشم میخورد و تجسم را سخت میکرد.
لحن و بافت: مونولوگ ادبی و دیالوگ نیز ادبی بودند، اما از یک جایی به بعد دیالوگها کامل محاورهای میشدند و پرش لحن داشتند و یکسری افعال و کلمات از ادبی به محاوره در دیالوگ تبدیل میشدند مثل: - میتونم ازت درخواست کنم تا با من به داخل جنگل بیای؟
و اینجا که با هم فرق دارند
(- دخترک کوچکم، همانند اسمت چشمانی داری یاقوتی رنگ که مانند الماسی درخشان میدرخشد،زلفان پریشانت مانند آفتابی سوزان انسان را جذب خود میکند، تو مانند تمام عروسکهای دنیا زیبا هستی!) و یا مثلاً وقتی از احساسات و کشمکش درون صحبت میشد لحنشان با لحن دیالوگها در تضاد بود مثل: (به خودش گفت:《 تازگیا به عروسکم اهمیتی نمیدم》) این پرش لحن که گاهی پیش آمده بود خواننده را دچار سردرگمی میکرد که به یک ویرایش اساسی نیاز دارد.
سیر رمان: همانطور که قبلاً به آن اشاره کردم به دلیل توصیفات کم و شخصیت پردازیهای بسیار کم، سیر رمان به خوبی پیش نمیرفت و جای خالیشان به چشم میخورد، بهتر است با اضافه کردن نکات گفته شده سیر را از این روال تندی درآورید.
دیالوگها و مونولوگها: تناسب بین دیالوگ و مونولوگها به خوبی رعایت نشده بود و پارتها زیاد از حد مونولوگ محور بودند، اما از علائم نگارشی مناسب با حالت و نوع بیان جمله در یکسری جاها استفاده نشده بود مثل: تعجب و علامت سوال، ویرگول و غیره... مثلاً جملهای که با نقطه به پایان رسیده بود با کلمه بعد از خود بدون فاصله گذاشته شده بود و شکل درست جمله را برهم زده بود. دیالوگ هر شخصیت با دیگری متفاوت بود.
شخصیت پردازی: به دور از کلیشه بود، اما بسیار کم بود و خصوصاً در پارتهای اول که خواننده میخواهد با شخصیتها اخت پیدا کند و آنها را تجسم کند چیزی به چشم نمیآمد. حتی در یکسری جاها توصیفات مستقیم بود. متاسفانه آنقدر مونولوگ محور بود که شما نتوانسته بودید به شخصیت پردازی غیرمستقیم بپرازید. بهتر است دیالوگ بیشتری وارد کنید و توصیفات را در جایجای رمان هنگام دیالوگها وارد کنید مثلاً تا صفحه آخر هنوز هم جای خالیشان وجود داشت و هیچ تصویر ذهنی از دامون، گلی، مادربزرگ و حتی مادرش و عروسک در ذهن به درستی جا نگرفته بود. درست است که توصیفات وجود داشت، اما کافی نبود و تنها به برخی توصیفات مثل چشم و موی گلی پرداخته بودید و توصیف مادر بزرگ کاملا مستقیم بود و این موضوع تجسم را برای خواننده کمرنگ میکرد. صفات اخلاقی شخصیتها با اینکه کم بود اما با یکدیگر متفاوت بود.
توصیف مکان: باید غیرمستقیم باشد و اما بسیار کم بود و جای کار زیاد داشت؛ چرا که هیچ تصویر ذهنی از کلبه یا جنگل یا حتی خانه مادربزرگ وجود نداشت. تنها به وصف چند مورد زیر پله و حوض داخل خانه و گل و بوته جنگل بسنده کرده بودید. شما باید به گونهای مکان را در جایجای رمانتان توصیف میکردید که خواننده حین خواندن کاملاً تصویر مکانها و لوکیشنها را در ذهنش تجسم کند و حتی خودش را در آنجا هم تصور کند و ارتباط نزدیکی برقرار کند؛ اینگونه روال رمان هم به سرعت پیش نمیرود.
تصور صدا و آواها: بسیار کم بود. مثل زیر و بم تن صدا یا حالت ترسیده و خشمگین و همچنین آوای محیط مثل: صدای پاها، و شرشر آب، صدای خشخش برگی که به آن اشاره کرده بودید، صدای وزش باد، صدای پرنده و حتی برای شما که هیولا و غیره داشتید تنها به صدای جیغ اشاره کرده بودید و این اشکالات همه به خاطره مونولوگ محور بودن رمانتان میآید. بهتر است قدری دیگر به آن اضافه کنید.
توصیف احساسات: تا حدودی وجود داشت و درک از موقعیتها را تا حدود خیلی کمی توانسته بودید به خواننده انتقال دهید مثل ترس از برخورد با هیولا اما به قدری کم بود که نمیشد با شخصیتها همزاد پنداری کرد اگر قدری بیشترش کنید به نظرم روح بیشتری به رمان میدهید و احساسات را برمیانگیزد.
زاویه دید: در طول داستان نویسنده از سوم شخص استفاده کرده بود که به خوبی حفظ شده بود و خود نقطه قوت رمان بود.
کشمکش و تعلیق: تعلیق در واقع تغییر حالاتی در گلی است که موی سرش مانند خاکستر میشود و سردرد عجیب میگیرد و از دستانش آتش درست میشود که مادربزرگ برای نجات او ترجیح میدهد او را به کلبهای در جنگل ببرد و در آنجا با پسری زیبا روبهرو میشود که گذشتهای یادش میآید که در نوجوانی این پسر را دیده، اما او هنوز هم جوان مانده و نزدیک شدن پسر به گلی و خطرناک شدن عروسکی است که از کودکی در دست گلی است که به جای چشمانش دکمه برای او کار گذاشته که حالات دامون با بودن عروسک تغییر میکند و از نابودی عروسک برای گلی حرف میزند که با گذشت چند سال و فوت مادر و مادربزرگ گلی، گلی توسط دامون محافظت میشود و خیلی از علائم و حالات او خوب میشود و همچنین علاقه گلی به دامون است، اما اگر عشق و علاقهای بین آن دو ایجاد شده را که بابتش ژانر عاشقانه را هم مطرح کردهاید خیلی به آن نپرداخته بودید و همچنین دوگانگی شخصیت دامون جای سوال دارد مگر اینکه نویسنده در آینده منظوری را بیان کند. وجود عروسک و خبر خطری شدنش توسط دامون و پیدا شدن دامون و نزدیک شدنش به گلی و حالاتی که در گلی از کودکی ایجاد شده و دیدن آن خواب و آن گربه، سوالات و کنجکاویهای لازم را برای خواننده تا حدودی ایجاد میکند تا خواننده برای خواندن رمان ترغیب پیدا کند و تمایلش برای خواندن بیشتر شود که ذهن را دچار چالش و سوال برای ادامه رمان میکند.
کشمش بیرونی: همان بحثهای فیزیکی و دعواهای شخصیتها با هم است مثل دعوای دامون و گلی بر سر عروسک، اما آنقدر رمان مونولوگ محور بود که نویسنده به خوبی نتوانسته بود چالشهایش را در این درگیریها ایجاد کند و ذهن را برای پاسخهایش به دنبال خود بکشاند.
کشمکش درونی: در واقع حالت درونی ذهن شخصیتهاست مثل افکار ضد و نقیض و همچنین مشغلههای فکری گلی و مادربزرگ، اما به نظر آن هم کم بود و جای کار زیاد داشت که با یک ویرایش و تغییر قابل حل است. من به عنوان خواننده دوست داشتم این کشش درونی گلی و مادربزرگ بیشتر بود و با شخصیتها بیشتر همزاد پنداری کنم.
ایده و پیرنگ: پیرنگ در واقع اسکلت داستان است. ایده در واقع عاقبت این دو و عروسک و حالات گلی و رفتار عجیب رامون و وجود هیولاهایی است که گاهی در رمان به آن اشاره شده است. که آیا گلی نیرو و استعداد فراطبیعی خاصی دارد که آن حالات به او دست میدهد و آیا از عروسکی که بارها صحبت شده و دامون به خطرناک بودن آن اشاره دارد چیزی به چشم میآید و باید منتظر اتفاق عجیب و سوپرایزی از طرف نویسنده باشیم. باید منتظر بود تا دید نویسنده در آینده چه چیزی وارد میکند.
ایرادات نگارشی: ایرادات نگارشی از علایم نگارشی مانند تعجب ، سوال و... تا حدودی دیده میشود که باید ویرایش شود. ⬅️مثلاً جمله تمام شده اما نقطه نگذاشته بودید و جمله بعدی را پشت سرش نوشته بودید.
🔴یکسری جملات با نقطه پایان یافته بودند اما بدون فاصله کلمه بعدی نوشته شده بود مثل: گلی عقب عقب میرفت ناگهان گربه پرشی کرد و گلی در حوضچه آب افتاد.او نمیتوانست شنا کند
🔴 یکسری کلمات با نیم فاصله باید کنار هم بیایند تا شکل بهتری بگیرند مثل: زندگیاش، کودکیاش، عقبعقب، کمکم، میداد، صفحهای، بیفایده.
🔴یکسری جملات نامفهوم بودند مثل: و پدرش محو شد چهرهی مادرش جلوی چشمانشآمد وکه به او التماس می کرد تا خودش را نجات دهد.
🔴 کلماتی مثل واقعا باید با تنوین بیایند واقعا⬅️واقعاً.
🔴کلمه روبرو باید روبهرو نوشته شود.
سخن آخر منتقد:
فاطمه عزیزم من معتقدم کسی که قلم دست میگیرد و مینویسد، نویسندهی کوچکی در دست و ذهنش دارد که کافی است با اجتماع و تجربه، پرورشش دهد و دست از نوشتن برندارد تا روحش خلاق شود. به جمع نویسندگان خوش آمدید، قلمتون مانا.
@آریادخت