عنوان رمان: عنوان انتخابی نویسنده ناحیه تک عضوی است که از سه کلمه تشکیل شده و در کل کلیشه چندان زیادی ندارد به جز کلمهی تک! به دلیل استفادهی زیاد از کلمهی تک به علاوه پیشوندها و یا پسوندهای مختلف، کلیشهی این کلمه باعث بالا رفتن درصد کلیشهی کلی عنوان میشود و از جذابیت کم میکند. دلیل کم شدن جذابیت به این دلیل است که با خواندن این عنوان، خواننده انتظار رمانی اکشن و یا جنایی را دارد ما با ژانر عاشقانه مواجه میشود. با مقدمه و خلاصه ارتباط ظاهری دارد ما ارتباطی با بدنه جز در آن جملهای که شخصیت اصلی خودش را به عدد صفر تشبیه میکند، ارتباط دیگری یافت نشد.
ژانر: نویسنده دو ژانر درام و عاشقانه را برای رمان خود در نظر گرفته و ژانر درام به عنوان ژانر انتخابی قالب نویسنده است. ژانر عاشقانه در طول داستان دیده خواهد شد و از کلیشات این قضیه نمایان میشود ولی درحال حاضر در رمان نیست. اما ژانر درام به حدی نبوده که بخواهد به عنوان ژانر اصلی در نظر گرفته شود و تقریباً صفر درصد بوده است. هرچند به دلیل بیان مسائل تورم و... نویسنده میتواند با توجه به ایدهی داستانش، ژانر اجتماعی را نیز قرار دهد.
جلد رمان: جلد در نظر گرفته شده شامل دختر و پسری است که به همراه ها و پروانههای کشیده شده روی جلد میتوان آن را به ژانر عاشقانه ارتباط داد اما ارتباطی میان جلد و ژانر درام دیده نشد مگر اینکه بخواهیم رنگ سیاه شخصیتها را با این ژانر مرتبط سازیم که با این حال هم نیاز است نویسنده روی انتخاب جلد خلاقیت بیشتری به خرج دهد تا ارتباط با درام هم دیده شود. همچنین متن انتخابی نویسنده چندان جذاب نیست ارتباط واضحی با ژانرها ندارد مگر اینکه بخواهیم مانند تکههای پازل آن را با بخشهای مختلف خلاصه مقدمه و یا بدن منطبق کنیم. رنگ و فونت انتخابی مناسب است.
خلاصه: اندازه مناسبی دارد اما مبهم است و نمیتواند ژانر درام و عاشقانه را به تصویر بکشد. با بدنه نیز جز همان جملهای که در بالاتر به آن اشاره کردهایم ارتباط دیگری یافت نمیشود.
مقدمه: اندازه مناسبی دارد اما این نیز تا حدودی مبهم است و به خوبی نمیتواند ژانرها را همزمان به تحریر درآورد. در واقع هم از خلاصه و هم از مقدمه فضای غمگین برداشت میشود که تا اینجای کار در داستان یافت نمیشود. «آدمهایی که اطرافم هستند، چه مثبت و چه منفی توی ناحیه که قرار دارند، غیر از خودشون کلی آدمها دیگه هست که مثل خودشن اما من مثل صفر توی ناحیه که قرار دارم هیچکَس به غیر از خودم ندارم و مثل اون کاملاً تنهام و هیچکَس این تنها من نمیبینه، چون از دور کلی آدم، ولی در ناحیههای مختلف پیش من قرار دارند.»
جملهای طولانی و گاهاً با علائم نگارشی البته جملهسازی مبهم است که بهتر است نویسنده آن را با خلاقیت خود جذاب کند.
آغاز داستان: داستان با بودن شخصیت اصلی دختر در فرودگاه و منتظر بودن برای رسیدن فرد مورد انتظار شروع میشود. این آغاز به تنهایی جالب است و میتواند برای مخاطب جذاب باشد اما نبود مواردی مانند توصیف آوا و یا مکان و شرایط به طور جذاب و غیرمستقیم، از کشش آن کم میکند. نویسنده میتوانست فضا را با توصیفی غیرمستقیم در حین جلو رفتن داستان و همچنین استفاده از امکانات موجود در فرودگاه، مانند صدای بلندگو و یا هواپیما و... خواننده را برای ادامه دادن ترغیب کند. در طول این بخش شخصیت دختر مدام متوجه نگاه متعجب افراد دیگر میشود که این میتواند هم برای منتقد و هم برای خواننده عجیب باشد زیرا دختر داستان مسافر نیست که تنها بودن آن عجیب باشد و بدون افرادی که او را دوست دارند باقی بماند؛ بلکه وی صرفاً یکی از افرادی است که منتظر رسیدن فردی در فرودگاهاند و این چندان موضوع عجیب و قابل ترحمی نیست!
سیر داستان: روند داستان مناسب بود. اتفاقات ژانر عاشقانه معمولاً کلیشهاند و مواجه شدن با آن چیز چندان عجیبی نیست. هرچند پرداختن به جزئیات بیش از حد میتواند باعث کلافه شدن مخاطب شود. برای مثال حدس زدن مهرانا برای اسانس مایع ظرفشویی که دو نکته را به طور پررنگ برای مخاطب آشکار میسازد. اول اینکه این جزئیات خیلی ریز باعث میشود که وی از ادامه دادن داستان کلافه شود و دوم اینکه هر چند دختر چندین بار اعلام کرد که در خانه کاری نمیکند اما به هر حال وی حداقل یک بار از امکانات خانه استفاده کرده و در مورد وسایل موجود در خانهاش اطلاع دارد در نتیجه، این قضیه بسیار عجیب و غیرقابل باور است.
ابهام در این داستان زیاد بود که هرچند مبهم بودن قضیه در عین جذاب بودن باعث اذیت شدن مخاطب میشود که در قسمت بعد به آن اشاره خواهیم کرد. در اینجا ترجیح میدهم از دو زاویه داستان را بررسی کنم.
اول از نگاه یک خواننده به آن میپردازیم: داستان برای ژانر عاشقانه جذاب محسوب میشود هرچند کلیشه اما باعث سر ذوق آمدن وی میشود.
دوم از نگاه یک منتقد: چند نکته که باید به آن یادآور شویم را در اینجا بیان خواهم کرد. اول اینکه ماهان و دنیل ظاهراً خانهای مشترک با هم زندگی کرده و درس میخواندند و با توجه به داستان و البته جامعه آنها باید تا آخرین سال تدریس با همدیگر بوده باشند و پس از آن ماهان به ایران بازگشته باشد ه همین قضیه سوالی را به وجود میآورد: اگر دنیل در این سن دکترا دارد و از نظر دیگران چیزی بسیار عجیب است (هرچند چندان عجیب نیست) پس ماهان چه؟ اگر او نیز دکترا دارد که دیگر چیز چندان جدیدی برای آنها محسوب نخواهد شد.
مورد قابل توجه بعدی، دنیل فردی منظم و قانون مدار محسوب میشود و از شخصیت وی به دور است که اصراری برای رانندگی در کشوری را داشته باشد که هیچ مجوزی برای انجام آن کار در آنجا را ندارد؛ جدا از مهندسی متفاوت جادهها و ماشینهای انگلیستان و ایران!
در قسمت معرفی دنیل ما شاهد جلسه بودیم که ظاهرا جلسهای با کارمندان است اما در واقعیت فردی با نقش حقوقی دنیل در وهله اول به سهامداران طی جلسهای رسمی معرفی خواهد شد و پس از آن طی روند اداری و در طی روزها با کارمندان آشنا خواهد شد. همچنین در قسمتی ما شاهد مطالعه مهرانا در مورد شرکتهایی که در حال ورشکستگی بودند هستیم. با توجه به گفتههایی که در داستان شاهد آن بودیم ظاهراً ما با اتفاقاتی که در ابتدای شدید شدن تحریمها و افزایش صعودی نرخ ارز هستیم که این با شعری که مهرانا در اول داستان خواند (ببعی تو بازیگوشی) تطبیق ندارد زیرا در سالهای مغایری با یکدیگر قرار دارند.
و نکته آخر اینکه نوشتن در مورد شخصیت از فرهنگ دیگر از قارهای دیگر کاری بسیار سخت است و نیاز به آشنایی نسبی با آن فرهنگ دارد. برای مثال ضرب المثلی که دنیل در مورد صدای شبیه کلاغ مهرانا گفت زیرا وی با زبان فارسی آشنایت نداشت و در زبان انگلیسی نیز ضرب المثلی که دقیقاً عین این کلمات را داشته باشد وجود ندارد. و چند مورد دیگر.
میانه: داستان با اختلاف نظرات دنیل و مهرانا و سپس وارد شدن او به شرکت کارهای آن ادامه پیدا میکند. که در عین یکنواخت بودن، برای خواننده جالب است.
نقطهی اوج: داستان سیری نسبتاً یکسان را داشت و بهتر است تا اینجای کار برای آن نقطه اوجی در نظر نگرفت اما اگر مجبور به انتخاب باشیم توان نقطهای که شرکت مورد هک قرار گرفت را در نظر بگیریم که نویسنده میتوانست با وارد کردن هیجان و جزئیات بیشتر به آن به جذابیت آن اضافه کند.
لحن و بافت: دیالوگها و مونولوگها هر دو محاورهای بودند و داستان نیز لحن و بافتی محاورهای داشت.
دیالوگها و مونولوگها: دیالوگها تقریباً اطلاعات لازم را به مخاطب میداد و تناسب حدودی را با یکدیگر داشتند.
مونولوگها میتواند سرنخهایی برای کم شدن رمزهای داستان باشد به اندازه کافی نبود و مخاطب از ابتدای داستان تا به اینجای کار همچنان در مورد شرکت و قضایای آن و یا حتی دلیل رفتارها و یا گذشتهی دختر به وضوح متوجه نبود. هرچند امیدواریم نویسنده در ادامه کار به آنها بپردازد.
شخصیتپردازی: نسبتاً کم بود و نمیتوانست اطلاعات مورد نیاز را تا حدودی به خواننده برساند که در ادامه به آن اشاره میکنیم. همچنین اکثراً به صورت مستقیم بیان شده بود و از جذابیت آن کم میکرد.
بعد درونی در داستان دیده شد و ما متوجه خصوصیات اخلاقی افراد بودیم برای مثال شخصیت بیخیال و ظاهراً جدی در مواقع ضروری دختر که در پارت آخر شاهد آن بودیم. و یا شخصیت جدی و منظم پسر.
بعد بیرونی میتواند بیشتر وجود داشته باشد. در واقع ما اطلاعاتمان در مورد ظاهر دختر بسیار کم است و در مورد پسر هم صرفاً متوجه چشمان آبی و موهای مشکی و البته گاها بور او هستیم. در مورد شخصیتهای دیگر نیز اطلاعات چندانی وجود ندارد. لازم به ذکر است که برای تمامی توصیفات، شیوهی پسندیده به صورت غیرمستقیم در نظر گرفته میشود و بهتر از نویسنده از تاکید و بیان رنگ مو و چشم به صورت مستقیم و گویی بیهدف، بپرهیزد.
توصیف مکان: توصیفات مکان وجود داشت بود هرچند این مورد نیز به صورت مستقیم بیان میشد و از جذابیت قلم کم میکرد. در بیان جزئیات نیز گاهاً زیادی و گاهاً سرسری عمل میشد. برای مثال، توصیفات مبهم در مورد خانه و فرودگاه و... و نبود توصیف مشخص در مورد شرکت.
(فضای شرکت بسیار بزرگ و عالی بود. سبک درست شدنش در نوع خودش تک و بینظیر بود. شرکت مستطیل شکل بود و دورش اتاق بود. اتاقها مخصوص مدیر هر بخش و چندتا سهامدار بود. وسط شرکت فضای آزادی بود که سیستمها اونجا قرار داشت و مهندسها پشت هر سیستمی مخصوص خودش مینشستن.
دکور قهوهای....)
میتواند به این صورت باشد: قدم به فضای بزرگ و مدرن شرکت گذاشتم. به کارمندهایی که پشت میزهای قهوهای رنگ خودشون و در محاصرهی اتاق مدیران، توی فضای مستطیل شکل ساختمون نشسته بودن، نگاه کردم و سرشار از غرور شدم.
توصیف احساسات: وجود داشت اما بسیار به ندرت! میتواند بیشتر باشد و ارتباط بیشتری میان شخصیتها و خواننده برقرار سازد. ما عملاً در بیشتر اوقات، اطلاعاتی در مورد احساسات شخصیتها نداشتیم و نمیتوانستیم همزاد پنداری کنیم؛ در نتیجه، ارتباط برقرار نمیشد. برای مثال، ما اکثراً شاهد خیره شدن های بیهدف و بدون توضیح دختر به پسر بودیم. همچنین، دختر صرفاً اصرار به تنها بودنش داشت ولی احساسی از آن وضعیت درک نمیشد.
توصیف آوا: جز چند مورد اندک دیگر شاهد توصیفات آوا نبودیم و بهتر است نویسنده تمرکز بیشتری روی این بخش داشته باشد تا داستان رنگ واقعیت بیشتری به خود بگیرد. برای مثال، صدای آب و هواپیما و... . فرودگاه مکانی بسیار شلوغ و پر از پتانسیل برای توصیف آوا است. نویسنده میتوانست از صدای گریه و یا خندهی بچههایی که عزیزان خودشون رو میدیدن و یا از اونها جدا میشدن، استفاده کند.
زاویه دید: اول شخص بود و تا اینجای کار صرفاً از زبان مهرانا بیان شده بود. زاویه دید انتخابی نویسنده مناسب است و با ژانر انتخابی وی همخوانی دارد.
کشمکش و تعلیق: نویسنده از پتانسیل کشمکش و تعلیق نسبتا استفاده کرده بود که در ادامه به آن میپردازیم.
کشمکشهای درونی خیلی به ندرت وجود داشت و در حدی نبود که بتوان به آن استناد کرد.
کشمکشهای بیرونی در طول داستان به چشم میخورد. برای مثال ما در طول داستان شاهد کشمکشهای بین دو شخصیت اصلی و طبق آخرین پارت آپلودی نویسنده کشمکش با فردی به اسم رایان هم چه کم و چه زیاد، اضافه خواهد شد.
موارد نگارشی: ایرادات نگارشی از نظر شکل نوشتاری کلمات چشم نمیخورد اما از نظر جملهبندی و یا علائم نگارشی دقت لازم به عمل نیامده بود. ما اکثراً شاهد علائم نگارشی اشتباه، جابجا و یا فراموش شده بودیم. همچنین نویسنده حروف اضافه فارسی را فراموش میکرد و ما در اکثر مواقع شاهد جا افتادن کلمه «را» و دیگر کلمات بودیم. از نظر جملهبندی نیز نویسنده گاهاً از ساختار جملات گفتاری و بسیار عامیانه زبان فارسی استفاده میکرد و آن را طبق قواعد نوشتاری تبدیل نمیکرد. در ادامه به چند مورد اشاره میکنیم:
نفسم فوت کردم حالا من تابلو کجا پیدا کنم؟
در کمک راننده رو باز کردم اول دسته گل لیلیوم گذاشتم جلو ماشین بعد کشوی جلوش کشیدم.
بهخاطر اینکه یکی از دستهاش کرده بود توی جیب شلوارش یکی از لایههای کتش یهکم کج شده بود و رفته پشت رفته بود.
دیدی گفتم این گلها مال قبرستون هست.
دنیل بهم نگاه کرد. و بعد سری تکون داد و دسته چمدونش توی دستش گرفت با سه قدم بزرگ خودش بهم رسوند.
پس کجا میخواهد بذارید؟
انگار برعکس من اون خیلی خوشش از آهنگ اومده بود
دستمال
ایده و پیرنگ: کل کلهای دو شخصیت اصلی و کشمکشهای بین آنها که در آخر تبدیل به عشق با پایانی خشک خواهد شد در ژانر عاشقانه بسیار کلیشهای محسوب میشود و چیزی که میتواند از آن کلیشه کم کند قلم خلاق و ذهن روشن نویسنده است. امیدواریم در آینده جزئیاتی به آن اضافه شود که از این کلیشه کم کند زیرا با توجه به رویدادهای تا به اینجای کار که شاهد آن بودیم، ایدهی تبدیل دو دشمن به معشوق و البته جزئیات ذکر شده در داستان، مانند حرفهای نبودن دختر در کارهای خانه و پخت غذا و... کلیشهای محسوب میشوند.
نقاط ضعف: ژانر، جلد (ایراد گفته شد)، کمکش درونی، موارد نگارشی و...
نقاط قوت: زاویه دید ـ دیالوگها
نویسنده عزیز؛
از خواندن داستان شما لذت بردم و امیدوارم با نقد خود کمکی به پیشرفت روزافزون قلم شما کرده باشم.
به امید خواندن آثار بیشتر از شما
با آرزوی موفقیت.
@Asayeshbni