جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

آموزشی نمایشنامه کفاش باشی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته نمایش‌نامه توسط YASNA.B با نام نمایشنامه کفاش باشی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,401 بازدید, 19 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته نمایش‌نامه
نام موضوع نمایشنامه کفاش باشی
نویسنده موضوع YASNA.B
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط YASNA.B
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,449
21,498
مدال‌ها
15
نمایش کفاش باشی
برگرفته از کتاب ازوپ در کلاس نمایش
66 نمایش نامه ی کوتاه
گردآوری زنده یاد ایرج جهانشاهی
بازنویسی ، پرداخت و شعر : محمد عزیزی
بازیگران :
1 -قصه گو
2 -کفاش
3 -خریدار گوشت
4 -خریدار میوه
5 -جارچی
6 -طبل زن
7 -پیرمرد
8 -روستایی اول
9 -روستایی دوم
10 – روستایی سوم
 
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,449
21,498
مدال‌ها
15
11 – روستایی چهارم
12 – روستایی پنجم
در وسط صحنه کفاش روی صندلی نشسته و یک پایش را روی آن پای دیگرش
گذاشته و در حال دوختن کفش بی حرکت مانده است .
قصه گو از سمت راست کفاش وارد صحنه می شود و در کنار کفاش می ایستد.
قصه گو: بسم الله الرحمن الرحیم
یا رحمان و یا رحیم
به نام بهترین دوست
که هر چه دارم از اوست
به نام بهترین یار
که شد ما را نگه دار
دوستان من سلام
صدای گروه از پشت صحنه:
- سلام
 
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,449
21,498
مدال‌ها
15
قصه گو: هرکسی یار خدا هست بگه : یا الله
صدای گروه : یا الله
قصه گو: ای والله
صدای گروه : ای ولله
قصه گو: من امروز اومدم اینجا تا براتون یه قصه بگم
قصه ی کفاش باشی؛ کفاشی که مثل همه ی کفاشای دنیا کارش دوخت و دوز کفش
بود اما عزیزان من !
این کفاش قصه ی ما یه غصه ی بزرگ داشت. غصه اش هم این بود که ...
قصه گو از طرف مقابل صحنه خارج می شود.
کفاش مشغول دوختن کفش می شود . ناگهان سوزن به دستش می رود و کفش را
محکم بر زمین می کوبد و از روی صندلی بلند می شود.
اَه ... آخه این کفاشی هم شد شغل؟
الان یک ماهه که من حتی من یه کفش هم نفروختم. مردم انقدر آروم، آروم راه می‌رن که مبادا یه خار بره تو کفششون و بیارن من اونو بدوزم.[ کفاش در هنگام بیان این
جملات آرام آرام در صحنه حرکت می کند .]
نه ! این کفاشی دیگه به درد من نمی خوره ! من باید برم و یه شغل نون و آبدار پیدا
کنم. آره ! باید برم.
 
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,449
21,498
مدال‌ها
15
کفاش با آهنگی که یکی از بچه های گروه با دهان می زند، در صحنه قدم می زند ]
.
صدا از پشت صحنه : دیش دین دیری دیری دین
گروه از پشت صحنه : یک
صدا از پشت صحنه : دیش دین دیری دیری دین
گروه از پشت صحنه : دو
صدا از پشت صحنه : دیش دین دیری دیری دین
گروه از پشت صحنه : سه
کفاش که در صحنه در حال قدم زدن است بود بعد از صدای شماره ی سه می ایستد و
با خوشحالی می گوید :
آهان فهمیدم ! می رم قصابی باز می کنم . مردم همیشه گوشت می خرند .
کفاش در حالی که روی صندلی وسط صحنه در خیال خودش مشغول قصابی است با
خوشحالی می خواند : دل کباب ! جیگر کباب
بَه بَه ببینید چه گوشتایی دارم!
تازه ی تازه ! مال مغازه !
خریدار گوشت وارد می شود.
خریدار گوشت : سلام علیکم قصاب باشی ! خسته نباشی
 
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,449
21,498
مدال‌ها
15
کفاش : علیک سلام ! سلامت باشی !
خریدار گوشت : قصاب باشی ! جیگر داری؟
کفاش : بله داریم.
خریدار گوشت : قلوه دارید؟
کفاش : بله داریم.
خریدار گوشت : راسته دارید؟
کفاش : بله داریم.
خریدار گوشت : از همشون به من بدید.
کفاش :باشه به روی چِشَم ، الان برات می کِشم.
کفاش با خودش می خواند:
این جیگر و این قلوه، اینم بفرما راسته .
خریدار گوشت : چقدر می شه؟
کفاش : قابل شما رو نداره سه سکه !
خریدار گوشت به صورت خیالی سه سکه به او می دهد .
کفاش[ در حالی که کیسه ی خالی پولش را تکان می دهد]:
 
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,449
21,498
مدال‌ها
15
تشکر و تشکر کیسه داره می شه پُر ! اما من که گاو و گوسفندی ندارم که قصابی باز
کنم !
نه ! این شغل هم به درد من نمی خوره ! بهتره برم و یه شغل دیگه پیدا کنم.
[ کفاش با آهنگی که یکی از بچه های گروه با دهان می زند، در صحنه قدم می زند ]
.
صدا از پشت صحنه : دیش دین دیری دیری دین
گروه از پشت صحنه : یک
صدا از پشت صحنه : دیش دین دیری دیری دین
گروه از پشت صحنه : دو
صدا از پشت صحنه : دیش دین دیری دیری دین
گروه از پشت صحنه : سه
کفاش که در صحنه در حال قدم زدن بود بعد از صدای شماره ی سه می ایستد و با
خوشحالی می گوید :
کفاش : میوه فروشی ! آره خودشه هر روزم مشتری داره !
کفاش[ در حالی که در کنار صندلی زانو زده با خیالی مشغول پاک کردن
سیب ها و گذاشتن آنها در جعبه است] با خودش می خواند
 
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,449
21,498
مدال‌ها
15
چه میوه هایی دارم !
تو باغ میوه می کارم
یه باغبونِ شادم
هم‌صحبت بهارم
خریدار میوه با جست و خیز و شادی وارد می شود:
میوه فروش سلام سلام
میوه ی خوب داری برام
کفاش : سلام علیکم عزیزم
از کدوماش بریزم
خریدار میوه : یه کیلو گیلاس و آلبالو
کفاش : خب ، خب !
خریدارمیوه :دو کیلو آلو با زردآلو
کفاش : خب ، خب !
خریدار میوه : بکش سه چار تا هندونه
زودتر باید برم خونه
اینا برای مهمونه
 
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,449
21,498
مدال‌ها
15
کفاش : به روی چشم عزیزم
الان برات می ریزم
کفاش : یه کیلو گیلاس و آلبالو بفرما
دو کیلو آلو با زردآلو بفرما
اینم سه چارتا هندونه
بردارشون برو خونه
خریدار میوه : چقدر می شه ؟
کفاش : قابل شما رو نداره سه سکه !
خریدار میوه به صورت خیالی سه سکه به او می دهد .
کفاش[ در حالی که کیسه ی خالی پولش را تکان می دهد]:
تشکر و تشکر کیسه داره می شه پُر !
اما من که باغ و بستانی ندارم که میوه فروشی باز کنم !
[کفاش با افسوس و غم] : اصلا من یه کفاش بدبخت و بیچاره ام که هیچی ندارم !
کفاش جلوی صندلی در حالی که دو زانویش را بغل کرده بر زمین می نشیند و سرش
را پایین می اندازد.
در همین موقع جارچی که خبر رسان است به همراه طبل زن وارد صحنه می شوند.
 
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,449
21,498
مدال‌ها
15
[طبل زن هماهنگ با خواندن جارچی بعد از هر بخشی که می خواند دو بار بر طبلش
می زند]
با صدای جارچی و طبل زن کفاش سرش را بلند کرده و با کنجکاوی گوش می دهد.
جارچی با صدایی بلند می خواند :
آهای مردم خبر
خبر دارم خبر
بیاید میدون شهر
آهای مردم خبر
خبر دارم خبر
جارچی : آی مردم هیچ می دونید چی شده ؟
کفاش به سمت جارچی نیم خیز شده و دستش را به طرف گوشش می برد تا صدای
جارچی را بهتر بشنود .
صدای گروه از پشت صحنه : چی شده ؟
کفاش به طرف صدای مردم نیم خیز شده و دستش را به طرف گوشش می برد تا
صدای مردم را بهتر بشنود.
جارچی: پسر کد خدا ! پسرِ کدخدای ده ِ بالا رو مار نیش زده
 
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,449
21,498
مدال‌ها
15
صدای گروه با تعجب: مار نیش زده؟!
جارچی : آره !
کدخدا گفته هر کی بتونه دوای ضد زهر مار پیدا کنه صد سکه ی طلا جایزه داره !
صدای گروه با تعجب بیشتر: صد سکه ی طلا؟!
در هنگام گفتگوی جارچی و مردم کفاش با کنجکاوی به حرف آنها گوش می دهد .
جارچی با صدایی آرامتر می خواند و به همراه طبل زن از صحنه بیرون می رود.
جارچی[ با صدایی آرام که نشان دور شدن دارد]: آهای مردم خبر ... خبر دارم خبر ...
کفاش یک باره با هیجان و شادی از جای خود بر می خیزد :
پسر کدخدای ده بالا رو مار نیش زده و الان دارند دنبال یه طبیب ماهر می گردند تا
صد سکه ی طلا رو به اون بدن.
یه طبیب ماهر مثل ... [کفاش سرش را به این طرف و آن طرف می چرخاند و بعد با
طمع و شیطنت می گوید]:
مثل خودم !
کی می دونه که من کفاشم یا طبیب ؟!
کفاش سریع می رود یک لباس سفید را برتن می کند و با جعبه ای در دست بر می
گردد. داخل جعبه چند لیوان یک بار مصرف است.
 
بالا پایین