جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

آموزشی نمایشنامه کفاش باشی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته نمایش‌نامه توسط YASNA.B با نام نمایشنامه کفاش باشی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,393 بازدید, 19 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته نمایش‌نامه
نام موضوع نمایشنامه کفاش باشی
نویسنده موضوع YASNA.B
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط YASNA.B
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,449
21,497
مدال‌ها
15
کفاش در حالی که داخل لیوان های یک بار مصرف کاغذهای رنگی می گذارد می
خواند:
الکی می رم با رنگ و آب
دارو و درمون می سازم
کی می دونه که من دارم
کشک بادمجون می سازم
یه کمی نمک با زرد چوبه
برای زهر مار خوبه
فلفلکم لازم داره
شوخی که نیست زهر ماره !
کفاش داروهایش را در جعبه گذاشته از صحنه خارج می شود.
قصه گو وارد صحنه می شود:
بله دوستان من !
کفاش قصه ی ما وقتی دید نمی تونه از راه کفاشی پول دربیاره رفت و طبیب شد [ با
لبخند ] اونم چه طبیبی !
اون رفت و رفت و رفت تا رسید به روستای نور آباد
 
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,449
21,497
مدال‌ها
15
روستایی سبز و آباد
با مردمی مهربون و شاد
مردمی که از صبح تا شب کار می کردند تا یه لقمه نون حلال به دست بیارند.
قصه گو از صحنه خارج می شود روستاییان در حالی که شال به کمر بسته اند وارد
صحنه شده و با هم مشغول کار می شوند.
مردم روستا در حالی که دستهایشان را با هم بالا می آورند می خوانند :
از صبح تا شب
کار می کنیم
همه با هم
کار می کنیم ، کار می کنیم، کار می کنیم
بیلش می زنیم همچین و همچون گل گندم
رنجش مال ما
نونش مال مردم گل گندم
روستاییان می نشینند و مشغول درو می شوند:
دروئش می کنیم همچین و همچون گل گندم
رنجش مال ما
 
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,449
21,497
مدال‌ها
15
نونش مال مردم گل گندم

در همین موقع پیر مردی که در یک دست عصا و در دست دیگرش یک بقچه نان و
پنیر دارد وارد صحنه می شود.
پیرمرد : جوونمردا خدا قوت !
روستاییان دست راستشان را با هم باال می آورند و می گویند: زنده باشی کبلعلی [یعنی
کربلایی علی]
پیر مرد : بفرمایید نون حلال !
روستاییان با هم می خوانند:
نونمون نونِ حلاله
آب چشمه مون زلاله
در همین موقع کفاش نفس نفس زنان وارد صحنه می شود:
کفاش : خودشه ! این همون دهیه که پسر کدخداشو مار نیش زده و الان همه دارند
دنبال یه طبیب می گردند. بهتر برم بالای بلندی و بگم که کی اومده !
کفاش بالای صندلی می رود و با صدای بلند فریاد می زند:
آهای مردم !
من یه طبیبم .
من دارو دارم.
 
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,449
21,497
مدال‌ها
15
روستایی اول از جایش بلند می شود دست چپش را سایبان چشمانش کرده و با
انگشت نشانه ی دست راستش کفاش را نشان می دهد و می گوید :
آنجا را نگاه کنید . مثل اینکه مرد غریبه ای با ما کار دارد.
پیر مرد: شما بنشینید ، من می روم ببینم او کیست .
پیرمرد به کفاش نزدیک شده و در کنار صندلی می ایستد.
پیر مرد: سلام غریبه تو کی هستی؟
کفاش : سلام ! من یه طبیبم !
پیرمرد: حبیب ! آره مهمون حبیب خداست ! کفاش : حبیب نه پدر جان ! من یه طبیبم .
من دارو دارم .
پیرمرد: چی ؟ جارو داری ؟ ! ده ما پر از جاروست بهتره بری جاروهاتو یه جای دیگه بفروشی !
کفاش : جارو نه ! من دارو. دارم من دوا دارو دوا !
پیرمرد: چی با من دعوا داری؟ ! علی ، ولی، تقی، نقی، اکبر، اصغر بیایید
 
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,449
21,497
مدال‌ها
15
روستاییان از جای خود بلند شده و به طرف پیر مرد و کفاش می آیند.
روستایی دوم: چی شده کبلعلی؟
پیرمرد: این مرد با من دعوا داره !
روستایی سوم : حالا زورت را به یک پیرمرد می رسانی؟
کفاش : نه ! نه ! یه دقیقه صبر کنید من یه طبیب ماهرم.
روستایی چهارم: تو چگونه طبیب ماهری هستی که ما تا به حال نامت را نشنیده ایم؟!
کفاش : راستش سرم خیلی شلوغ بود.
روستایی پنجم: حالا چه دارویی داری؟
کفاش : داروی ضد زهر مار !
روستاییان با تعجب: داروی ضد زهر مار !
روستایی اول : ای کاش کمی زودتر می آمدی تا پسر کداخدا تلف نمی شد.
روستاییان شروع به گریه می کنند:
کفاش : چرا گریه می کنید؟ از قدیم گفته اند : پیشگیری بهتر از درمان است.
جلوی ضرر را هر وقت بگیری سود است.
روستایی دوم: حالا این داروها را چند می فروشی؟
کفاش : قابل شما را ندارد سه سکه
 
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,449
21,497
مدال‌ها
15
روستاییان با هم : سه سکه ؟!
روستایی سوم: هی مرد ! هیچ می دانی که این سه سکه حاصل سه ماه رنج و تالش
ماست ؟
کفاش: دیگر خودتان می دانید. جانتان مهمتر است یا مال تان ؟
روستاییان با هم: البته که جانمان.
کفاش: پس چرا معطلید؟ زودتر بروید و سکه هایتان را بیاورید.
پیر مرد همان جا می ماند. روستاییان با هم از صحنه خارج شده و با سر و صدا و با هم
بر می گردند و در یک صف، کنار پیر مرد می ایستند.
پیر مرد: یک
روستاییان به حالت از جلو نظام دست چپ شان را بالای می آورند و می گویند: های
پیرمرد: دو
روستاییان دست چپ شان را روی شانه ی نفر جلویی قرار داده و می گویند: هوی
پیر مرد: سه
روستاییان دستشان را پایین انداخته و می گویند: هیم
نفر اول : به من دوتا بدهید .
کفاش : بفرمایید این هم دو تا
 
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,449
21,497
مدال‌ها
15
نفر دوم: به من هم دوتا بدهید.
کفاش : بفرمایید این هم دو تای شما.
نفر چهارم: به من سه تا بدهید.
کفاش : بفرمایید.
نفر چهارم : به من هم سه تا بدهید.
کفاش : این هم یه تای شما.
نفر پنجم: به من هم دوتا بدهید.
کفاش : به تو دوتا که هیچ حتی یکی هم نمی رسد.
نفر پنجم : پس من چکار کنم؟
کفاش : عیبی ندارد من قول می دهم که فردا برایت دو تا بیاورم.
روستایی پنجم : تو به من قول دادی .
کفاش : باشد برو دیگر .
کفاش با خوشحالی کیسه ی پر از سکه اش را تکان می دهد و می خواند:
چه سکه های نازی
اونم با دارو سازی !
وقتی به این راحتی می شه پول درآورد دیگه چرا برم سراغ نخ و سوزن؟
 
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,449
21,497
مدال‌ها
15
کفاش همانجا ثابت می ماند.
قصه گو وارد صحنه شده و مثل نقال ها می خواند:
در همین موقع بچه مرشد !
صدای گروه : جانم !
قصه گو: یک مارِ دو سر ؟
صدای گروه: نه
قصه گو: یک اژدهای هفت سر؟
صدای گروه: نه
قصه گو : بلکه یک عقربِ سیاه
صدای گروه [ به صورت کشیده ]: خب
قصه گو: اونو نیشش زد !
صدای گروه: وای ، وای ، وای
کفاش با صدای بلند: آی ...آی پام
عمه ، دایی، خاله سوختم.
صدای یکی از روستاییان از پشت صحنه :
مثل اینکه صدای طبیب است برویم ببینیم چه شده است؟
 
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,449
21,497
مدال‌ها
15
کفاش : آی دارم می سوزم!
روستایی اول: دارد می سوزد بروید آب بیاورید.
کفاش : آب نه ! دارم می میرم.
روستایی دوم : دارد می میرد الفاتحه !
روستاییان دستشان را بر شانه ی کفاش که روی صندلی نشسته و از درد به خود می
پیچد می گذارند و مشغول خواندن فاتحه می شوند.
کفاش : من که هنوز نمرده ام ؟
پیر مرد: نگران نباش پسرم . اِن شالله به زودی می میری !
روستایی سوم: راست می گوید او که هنوز نمرده است .
روستایی چهارم: نباید دست روی دست بگذاریم.
روستایی پنجم: من می گویم بهتر است کمی از داروی خودش به او بدهیم.
روستاییان با هم : راست می گوید.
کفاش : نه ، نه ، نه آن داروها چیز است!
روستاییان : چیز است !
کفاش [ در حالی که سکه هایش از کیسه بر زمین می ریزد از جایش بلند می شود و
در حالی که لنگ لنگان می رود می گوید: آن داروها تقلبی است.
 
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,449
21,497
مدال‌ها
15
پیر مرد : چی تو به ما دروغ گفتی؟
روستاییان : ای دروغگو از ده ما برو بیرون !
بعد روستاییان لیوانها را به طرف کفاش پرتاب می کنند و نمایش به پایان می رسد.
 
بالا پایین