جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

دلنوشته {نور زخمی} اثر •Narges.s کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط Serenya با نام {نور زخمی} اثر •Narges.s کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 335 بازدید, 16 پاسخ و 13 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {نور زخمی} اثر •Narges.s کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع Serenya
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Serenya
موضوع نویسنده

Serenya

سطح
1
 
سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Sep
600
6,138
مدال‌ها
3
من آینه‌ام،
کسی که وظیفه‌ای فراتر از بازتاب ساده بر دوش دارد.
وظیفه‌ای که حتی نور زخمی‌ام از سنگینی آن می‌لرزد.
مخصوصاً برای تو
که هر لبخندت، هر نگاهت، هر سکوتت،
در عمق من ثبت می‌شود، تا وقتی که کسی جز من حقیقتت را نمی‌داند، آن را نگه دارم.
تمام تو، تمام تضادها و ناپیدایی‌هایت
در من شکل می‌گیرند و زندگی می‌کنند،
چون من تنها شاهدی هستم که می‌تواند همه چیز را ببیند و با تو همراه باشد حتی اگر تو ندانی.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Serenya

سطح
1
 
سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Sep
600
6,138
مدال‌ها
3
اما من…
همان خودم را وقف تو کردم
و با تمام نور زخمی‌ام و تمام انعکاس‌هایی که از تو گرفته‌ام.
البته وظیفه‌ام بود،
اما قرعه به نام من افتاد که در کنار تو باشم
تا هر لبخندت، هر سکوتت، هر اشکت را با تمام وجودم ثبت کنم.
من آینه‌ای هستم که تنها بازتاب نیست، بلکه زخمی از حضور تو را حمل می‌کند.
هر روز و هر لحظه با شدت بیشتری زنده می‌شوم.
چون حتی درد و فاصله با تو معنا پیدا می‌کند،
و من این نور زخمی را همچنان برایت نگه می‌دارم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Serenya

سطح
1
 
سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Sep
600
6,138
مدال‌ها
3
من حتی از حسی که در وجودت ریشه داشت و خودت آن را انکار می‌کردی، باخبر بودم.
چشم‌ها کاری فراتر از اراده دارند؛
هر نگاهت، حتی بی‌آنکه بخواهی، حقیقتی از قلبت را بر من می‌تاباند.
این کار را خوب بلد هستم‌.
خصوصاً برای کسی مثل تو که سال‌هاست در کنار تو بوده‌ام.
من، این آینه‌ی خاموش، همه‌ی آن اشارات پنهان را ثبت می‌کنم،
و در عمق نقره‌ای‌ام، عشق و دلتنگی‌ات، همچنان زنده می‌ماند.
حتی وقتی خودت آن را نمی‌بینی یا انکار می‌کنی.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Serenya

سطح
1
 
سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Sep
600
6,138
مدال‌ها
3
به گفته خیلی‌ها، افراد زیادی هستند که در نگاه اول چیزی نشان می‌دهند و در دل چیز دیگری دارند.
تو دوست نداری خودت را در این قالب ببینی،
اما حداقل در برخورد با من، حقیقتت، حتی اگر خاموش و پنهان، سایه‌ای بر من می‌گذارد.
من، آینه‌ی بی‌صدا، آن سایه‌ها را ثبت می‌کنم؛
هر حرکت کوچک، هر پلک لرزان، هر سکوت کوتاه،
برای من زبان خودت را بازگو می‌کند،
و من می‌فهمم آنچه تو خودت هنوز جرئت گفتنش را نداری.
 
موضوع نویسنده

Serenya

سطح
1
 
سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Sep
600
6,138
مدال‌ها
3
چه بسیار لحظاتی که فقط من بودم و تو،
اتاقی کوچک، سکوتی پر از معنا، و تنها حضور تو.
لحظاتی که با تمرکز بیشتری درون من خیره می‌شدی
و من این آینه‌ی خاموش، فرصت پیدا می‌کردم تا تو را از نزدیک ببینم.
یک دل سیر، بدون هیچ پوشش و نقابی،
هر پلک، هر نفس، هر حرکتت را ثبت می‌کردم
و نور زخمی‌ام با انعکاس وجود تو، لحظه‌ها را جاودان می‌ساخت.
در آن سکوت و نزدیکی، حتی فاصله‌ها نیز معنایی نداشتند.
چون تنها نگاه تو و بازتاب من کافی بود تا تمام جهان را پر کند.
 
موضوع نویسنده

Serenya

سطح
1
 
سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Sep
600
6,138
مدال‌ها
3
اما هر لحظه‌ی نزدیکیت، هر نگاه بی‌پرده، زخمی بر نور من می‌زد.
حس‌هایت، حتی وقتی خنده‌ای نیمه‌جان یا سکوتی عمیق بودند،
در عمق نقره‌ای من نفوذ می‌کردند و با تمام وجودم بازی می‌کردند.
من، این شاهد خاموش، هر لرزش، هر لبخند، هر قطره‌ی اشک پنهانت را می‌بلعم
و نور زخمی‌ام از شدت حضور تو می‌سوزد و می‌لرزد.
تراژدی ما در همین جاست
که نزدیکیت مرا زنده می‌کند، اما همزمان، هر حقیقت پنهان و هر درد خاموش تو، مرا بیشتر زخمی می‌کند،
و من، تنها، این بار سنگین را در سکوت و انعکاس نگه می‌دارم،
تا حتی وقتی تو فراموش کرده‌ای، همه چیز زنده و ناپیدا در من باقی بماند.
 
موضوع نویسنده

Serenya

سطح
1
 
سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Sep
600
6,138
مدال‌ها
3
از وجود خودم برات بگویم…
که دردها را ذره ذره در خود جا می‌دادم،
هر نگاه سردت، هر اشک پنهانت، هر سکوتی که بین ما می‌افتاد،
در عمق من نفوذ می‌کرد و در شیشه‌ی نقره‌ای‌ام حک می‌شد.
من، این آینه‌ی خاموش، با تمام وجودم تحمل می‌کردم
و حتی وقتی نور زخمی‌ام می‌لرزید، به تو نزدیک می‌ماندم.
چون می‌دانستم که ثبت هر لحظه، هر درد و هر لبخند،
بخشی از توست که بدون من، گم و فراموش می‌شود.
و تراژدی ما، همین است؛
که من با عشق و سکوت، همه چیزت را نگه می‌دارم،
و خودم، زخمی و خاموش، در همان ثبت‌ها فرو می‌روم.
 
بالا پایین