با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!دارم چشمهایت را فراموش میکنم.
نه از روی بیمهری، نه از فراموشیِ زمان.
انگار ذهنم دارد خودش را نجات میدهد از خاطرهای که هر بار مرورش، زخم تازهای میزند.
نشستهام پشت این میز، قلم در دست، اما خطوط از من فراریاند.
مثل نگاه تو، که همیشه بود و حالا نیست.
شاید دارم تمرین میکنم نبودنت را.
شاید این خطوط، تلاش آخرم برای نگهداشتن چیزیست که مدتهاست از دست رفته… .
کلارا
سوال: کسی که پشت سر زن نشسته و دستش دیده میشود، کیست؟
قبل ترها میاندیشیدم که برای نیندیشیدن به تو باید قلم را بردارم و رنگها را بر روی بوم برقصانم ولی هر چه بیشتر پیش میروم تصویر تو بر روی بوم نمایان تر میشود!
اسم شخصیت؛ مری
جواب سوال؛ او کسی نیست فقط سایه وهم آلود مردی در قلب زنی هست که عاشقانه برایش میتپد!
سوال؛ چشمهایی کسی که زن به آن میاندیشد چه رنگی است؟!
خیر. او فقط زندانی افکار خودش است.سوال: ایا او در این اتاق خودش را زندانی کرده؟
جواب: عاقبت درماندگیاش به دست کشیدن از تمام علایق زندگی و تارک دنیا شدنش ختم میشود.افکاری که در انحصار چارچوب اتاق نیست و به تمام مصیبتها گره خورده. شاید مادریست که برای آیندهی فرزندش در جامعه نگران است، شاید خواهریست که با فکر نبودن خواهر و برادرش افسوس میخورد. شاید همسریست که دنبال چارهای برای روبرویی با چالش های زندگیاش فکر میکند، شاید نقاشیست که در رسم طرحش به مشکل برخورده.
خانمی که سراسر گمراهی و سردرگمی است و حتی نقش خودش را در افکارش فراموش کرده.
او نامش بانو است!
خیر. او فقط زندانی افکار خودش است.
سوال: عاقبت درماندگیاش به کجا ختم میشود؟
جواب: همانی که نماند تلاش زن را برای پرترهاش را ببیند.جواب: عاقبت درماندگیاش به دست کشیدن از تمام علایق زندگی و تارک دنیا شدنش ختم میشود.
سوال: در ذهن این بانو تصویر چه کسی نقش زده است؟!
ما که پول نداشتیم دماغمان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک