جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

کلاس نژاد شناسی _ داستان نویسی «گرگینه‌ها»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته هستی شناسی توسط MHP با نام نژاد شناسی _ داستان نویسی «گرگینه‌ها» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 651 بازدید, 17 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته هستی شناسی
نام موضوع نژاد شناسی _ داستان نویسی «گرگینه‌ها»
نویسنده موضوع MHP
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Raheleh Abbasi Nia
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ EVP ]
پرسنل مدیریت
معاونت اجرایی
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
Aug
6,338
45,479
مدال‌ها
23

Raheleh Abbasi Nia

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
199
518
مدال‌ها
2
دو برادر🐺🐺
نفرین هایی باستانی در جهان های متعدد وجود داشته که میتونست یک انسان رو از حالت عادی به شکل مجودی دهشناک و گرگ نما تبدیل کند

این مجودات خارج از کنترل هستند و غریضه ای حیوان گونه دارند

در زبان لاتین گرگینه ها با نام LICAN TROPH برده شده اند و همین ویژگی رو داشتند

درنده.بی رحم.وحشتناک

اینگونه که به نظر میاد این مجودات به نقره حساسند و این عنصر به راحتی اونا رو منهدم میکنه

ماه کامل تنها عامل اصلی بروز طلسمه و انسانها از طریق تحریک زوزه ی گرگها که در ماه کامل شنیده میشه به گرگینه تبدیل میشوند

برخی تصور میکردند که اولین گرگینه و خوناشام برادر بودند

بله داستانی غم انگیز از یک خانواده ثروتمند در انگلستان خانواده ی کوروینوس

الکساند کوروینوس در قرن 17 در انگلستان در خانواده ای عظیم و اشرافی متولد شد و در 25سالگی ازدواج کرد

پس از 5 سال صاحب دو پسر شد پسر اولش ویلیام و پسر دومش مارکوس

از همینجا داستان دو برادر آغاز میشود

دو برادر به گونه ای شیفته و وابسته ی هم بودند هر روز در بیشه ها و جنگلها جست و خیز میکردند سربه سر نگهبانان میگذاشتند دوبرادر صمیمی تر از دو دوست بودند

این دوستی تا وقتی ادامه داشت که ویلیام 18 ساله و مارکوس 16 سالش شد

روزی الکساندر والد خانواده از سفر به خانه بازگشت و دو فرزندش را نیافت به خدمتکارش گفت:

ادوارد پسرانم کجایند؟

ادوارد پاسخ داد:در باغ هستند سرورم برای قدم زدن رفته اند

الکساندر:دیروقت است حتما پیدایشان میشود

و اما کمی دورتر در باغ دو برادر در حال قدم زدن و صحبت هستند مارکوس گفت:

گویا پدر اسب جدیدی برای تولدت میخرد شانس توست دیگر من چه کنم

ویلیام جواب داد:بخرد به چه دردم میخورد نه جایی دارم که سفر کنم و نه جنگی که در ان شرکت کنم

مارکوس:حال دیدیم روزی جنگ شد

ویلیام:اری دیروقت است بهتر است بازگردیم

مارکوس حرف اورا تایید کرد
بازگشت مارکوس و ویلیام توسط 5 گرگ محاصره شدند و پا به فرار گذاشتند اما ویلیام توسط انان گرفتار شده و مارکوس برای کمک به او یک مشعل آتش اورده و گرگها را ترسانید

ویلیام جراحت های بسیاری برداشته بود و خونین روی زمین نفس نفس میزد.مارکوس اهل خانه را برای کمک به او خبر میکند و اورا به درمانگاه میبرند.پس از گذشت مدتی خبر رسید که او بزودی خوب میشود و به خانه بازمیگردد.به این مناسبت خانواده ی کوروینوس جشنی بزرگ برای بازگشت فرزندشان و وارث بزرگ و اول خانواده ترتیب دادند

در همین جشن مارکوس در حوالی حیاط درحال قدم زدن و نوشیدن شراب بود و درهمین حین یک خفاش کوچک اورا گزید.مارکوس اهمیتی نداده و به داخل خانه بازگشت

صبح روز بعد مارکوس به شدت بدحال و مریض بود به سفیدی برف رنگش پریده بود

چند روز گذشت و سرانجام خبر رسید. . . . مارکوس مرده است

در روزی ابری خانواده ی کوروینوس و اقوامشان فرزند کوچکشان را به خاک سپردند و پس از ان ویلیام که به شدت اندوهگین و عصبانی بود به علت وابستگی شدیدش به برادرش خودش را تا مدت ها در اتاق حبس کرد

مردم خرافاتی شهر معتقد بودند که ان جنگل که مارکوس و ویلیام در ان قدم میزدند نفرین شده بوده و بعدها این افسانه به واقعیت تبدیل شد چرا که همان خفاش و گرگها مطعلق به ان جنگل بودند مردم معتقد بودند در قرون گذشته ساحرانی ان جنگل و مجوداتش را برای همیشه طلسم و ممنوعه کردند

در یک شب بارانی ویلیام در اتاقش درحال نوشتن خاطرات تلخش یا همان خاطرات خانواده ی کوروینوس بود که باد شدید پنجره ی اتاقش را باز کرد.هنگامی که انرا بست و بازگشت. . . . .

مارکوس روبرویش ایستاده بود.ویلیام شوکه و ترسیده بود.مارکوس با رنگ پریده.لبهای قرمز.چشمهای خونین و بدنی سرد و مرده روبرویش بود مارکوس با صدایی سرد و گرفته گفت

مارکوس:من خون میخواهم برادر خون بسیار زیادی

ویلیام همان طور که از ترس میلرزید به پنجره نگاه کرد ابرهای تیره کنار رفته و ماه کامل به او تابید.ویلیام شروع کرد به لرزیدن و خر خر کردن.به زمین افتاد و گونه ای تشنج گرفت

مارکوس با وحشت به او نگاه میکرد.مو از بدن ویلیام بیرون میامد و پس از مدتی به شکل وحشتناکی او به موجودی عظیم و گرگ شکل تبدیل شده و نعره کشید و به مارکوس حمله ور شد

مارکوس اورا عقب زده و گفت

مارکوس:نه نه ویلیام ما برادریم برادرا به هم کمک میکنن به نظ میاد جفتمون یه قدرتی داریم حالا ازت میخوام خون هرگونه مجود زنده ای رو که میتونی برام بیاری

ویلیام گرگینه برادر خون اشامش را شناخت و زوزه ای کشیده و از پنجره بیرون پرید و دوان دوان راهی جنگل و شهر شد.او به هرگونه حیوان و انسان در هرکجا حمله کرده و اورا پاره پاره میکرد و خون و تکه های بدن شکارش را برای برادرش میاورد تا بنوشد.اینکار تا ساعت ها ادامه داشت تا انکه مارکوس خون کافی نوشید و قدرت قدیمی خودرا به دست اورد

مارکوس به شکل وحشتناکی به اهریمنی خفاش شکل و نحیف و دراز با بالهایی تیز و خفاشی تبدیل شد و بر فراز اسمان شب پرواز کرد و ویلیام گرگینه هم از زمین دوان دوان اورا همیشه همراهی میکرد اینگونه بود که اولین خون اشام و گرگینه ی تاریخ پدید امدند

ویلیام و مارکوس تصمیم گرفتند تمامی اعضای خانواده ی خودرا به این وضع دچار کنند و موفق هم شدند

پسرعموی انان ویکتور و همسرش امیلیا توسط مارکوس گزیده شده و به خون اشام تبدیل شدند

ویلیام دیگر انسانهای عادی را به لایکن یا گرگینه تبدیل کرد

پدر انان الکساندر کوروینوس از قلعه فرار کرده و تا سالها مخفیانه زندگی کرد

هردو برادر ارتشی عظیم از خون اشام ها و گرگینه ها پدید اوردند و کاخ انان محل استقرارشان بود

از ان پس داستان های وحشتناکی درباره ی خانواده ی کوروینوس گفته شد و تمام انان حقیقت عام بود از ان پس نه تنها ان جنگل بلکه کل قلمرو کوروینوس ممنوعه و نفرین شده بود

پس از گذشت دو قرن جنگ عظیمی بین خون اشام ها و گرگینه ها برای بدست گرفتن تاج و تخت درگرفت

خون اشام ها تکنولژی پیشرفته و سلاح ها و زره های قدرتمندی داشتند و گرگینه ها کاملا فاقد تمامی ان بودند و همین امر باعث شکست انان درجنگ شد و تاج و تخت به مارکوس و خوناشام های نامرده طعلق گرفت.ویلیام هم پس از مدتی درحوالی کوه های آلپ توسط مارکوس و افرادش به دام افتاده و به اسارت گرفته شد و به سیاه چالهای قلعه ی کوروینوس فرستاده شده

و تا قرنها در تاریکی عذاب کشید

گرگینه ها سالها با ترس و مخفیانه در فقر زندگی کردند و به تولید مثل خود ادامه دادند و هیچ گاه دشمنیشان را با خون اشام ها از یاد نبردند

انان این امید را دارند که بار دیگر به کوروینوس یورش خواهند برد و اربابشان خدای گرگینه ها را آزاد کرده و خدای خون اشام ها مارکوس را ازمیان میبرند

لایکن ها امروز نه ولی در فردایی نه چندان دور بار دیگر وحشیانه قیام میکنند

پایان
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Mar
1,005
4,146
مدال‌ها
3

گرگینه ی لیونیایی🐺


اعترافات گرگینه ها می تواند بسیار عجیب و غریب باشد. تیک تیس که در لیونیای سوئد و در قرن هفدهم زندگی می کرد، بر این باور بود که وی یک گرگ است و با شیطان در ارتباط است.
مقامات محلی پس از این جریان مراقبت های بسیاری از وی به عمل آوردند. هنگامی که او برای یک بازجویی از یک موضوع نامربوط در سال ۱۶۹۱ به اداره پلیس رفت، او به طور داوطلبانه، شروع به افشای جزییات سبک زندگی گرگی خود نمود. اگرچه این افشا، با بسیاری از تناقضات همراه بود.
به گفته او، این میزان رسیدن به چنین حالتی حدود ده سال طول کشیده بود و او در یک نیمه شب تابستانی با پوشیدن لباس گرگ، یک گرگینه شده بود. او گفت دیگر گرگ ها را در یک روز دیده و با گرگ شدن به آن ها پیوسته است.
او گفت که پس از گرگینه شدن، او و گرگ های دیگر، حمله و غارت روستاها را آغاز کردند . با دزدیدن حیوانات مزرعه و کشتن آن ها و پختن گوشتشان گرگینه بودن خود را تثبیت کرده اند.(البته وقتی که از او پرسیدند که یک گرگ چگونه گوشت خام را پس از پخت و پز می خورد، وی گفت که آن ها و او هنوز هم انسان بودند، نه گرگ).
البته این، همه داستان زندگی او نبود، او گفت که وی تنها بزرگ شده است و ادعا کرد که گرگ ها، عوامل خدا بودند که قرار است به جهنم سفر کرده و با شیطان و جادوگرانش نبرد کنند.

در نهایت، تنها دستور شلاق و تبعید برای این گرگینه ی لیونیایی صادر شد.

گرگینه 🐺
 

GasiDAK

سطح
0
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Sep
324
1,482
مدال‌ها
1
#بدانید_گرگینه
گرگینگی به توانایی انسان در تبدیل شدن به گرگ که در باورهای خرافی عوام یا افسانه‌های اروپایی میسر پنداشته می‌شود راگویند.

یک گرگینه، گاهی اوقات یک انسان اسطوره ای یا فولکلوریک است که توانایی تغییر شکل به یک گرگ یا، به ویژه در فیلم مدرن، موجودی گرگ و میش یا به طور هدفمند یا پس از قرار گرفتن تحت نفرین یا آسیب (اغلب گاز یا خراش عمیق از گرگ دیگری یا خوردن آب از جای پنچه گرگ یا گرگینه) را دارد.

گرگینه یا گرگ دیس یا گرگ آدم موجودی افسانه‌ای و از خرافات مردم اروپا است.

گرگینه انسانی است که شب‌هایی که ماه کامل است (ماه شب چهارده) به صورت گرگ درمی‌آید. از گرگینه‌ها درداستان‌های هزار و یک شب یاد شده و در این داستان‌ها آن راقُطرُب نامیده‌اند.

زکریای رازی، پزشک ایرانی سده چهارم هجری، گرگینگی را گونه‌ای بیماری روانی دانسته‌است.

کلمه WEREWOLF ریشه ازترکیبی قدیمی در زبان انگلیسی دارد که از دو بخش WERE به معنای مرد و WOLF به معنای گرگ تشکیل شده است.

افسانه گرگینه‌ها به طرز عجیبی در سرتاسر اروپا پخش شد، تا جاییکه حتی یک کشور در این قاره پیدا نمیکنید که در آن، داستان و قصه‌ای از موجودی که به گرگ تبدیل میشود وجود نداشته باشد.

جالب است بدانید که در سال ۱۹۹۷ در ایالات متحده آمریکا حدود ۹۰۷ نفر خودشان را در برابر تبدیل شدن به گرگینه بیمه کردند!

گرگینه ها زمانی که به گرگ تبدیل میشوند، در برابر حملات مردم عادی مصون هستند! اما همچنان میتوانید با ابزاری خاص مانند گلوله نقره‌ای به آنها آسیب برسانید.

با اینکه حمله گرگینه‌ها به مردم عادی اتفاقی نادر است، اما در طی تاریخ گزارش‌هایی را میشود پیدا کرد؛ برای مثال در سال ۱۹۹۹ در یکی از روستاهای منطقه معروف اوتار پرادش در هند، دسته‌ای گرگ‌ به خانواده‌ها حمله کردند و تعدادی کودک را کشتند و یا بعضی دیگر را با خود بردند، تمامی روستاییان معتقد بودند که آن موجودات گرگینه بودند!

در ارمنستان نیز افسانه ای قدیمی وجود دارد که طبق آن اگر زنی مرتکب گناهی کبیره شود، تبدیل به گرگی درنده میشود و سالها در این حالت میماند.

ادولف هیتلر، رهبر معروف آلمانِ نازی، علاقه عجیبی به فلسفه و اسطوره شناسی داشت و نام رمزی یکی از مهم ترین پایگاه های جنگی آلمان در طی جنگ جهانی دوم را WEREWOLF نام گذاری کرده بود.
گرگینه (Werewolf) که همچنین با عنوان لایکنتروپ (lycanthrope) شناخته می‌شود، انسانی است که با قرص کامل ماه تبدیل به یک گرگ غیرقابل کنترل، ترسناک و مرگبار می‌شود. این وضعیت در اثر عفونت با لایکنتروپی ایجاد می‌شود که به گرگینه شدن نیز معروف است. گرگینه‌ها به شکل گرگ ظاهر می‌شوند اما تفاوت‌هایی با گرگ‌های معمولی دارند.

ترکیبی از پودر نقره و گیاه دیتانی که به یک نیش تازه آغشته شده باشد، می‌تواند زخم را مهر و موم کند و به قربانی اجازه دهد تا مانند یک گرگینه زندگی کند. معجون ولفسبین که توسط داموکلس اختراع شد، به گرگینه‌ها اجازه داد تا ذهن انسانی خود را در حین تحول حفظ کنند.

یک گرگینه نمی‌تواند به میل خود تبدیل شدنش را کنترل کند و پس از آن دیگر به خاطر نمی‌آورد که چه کسی بوده و حتی می‌تواند بهترین دوست خود را بکشد. با وجود این، آن‌ها پس از بازگشت به شکل انسانی خود قادر به یادآوری هر آنچه در طول تحول خود تجربه کرده‌اند هستند.
 

GasiDAK

سطح
0
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Sep
324
1,482
مدال‌ها
1
داستلنی واقعی که در بیست یا سی سال قبل در کتابی صحت بودنش ثبت شده است ( اسم کتاب متاسفانه یادم نیست)گرگینه جاده بِری از جایی موضوعش شروع شد که مردم میگفتن گرگی دیدن که قدش حدود ۱۸۰ بوده روی دوتا پاشم راه میرفته کسی باور نمی‌کرد اما عجیب اینجا بود که گزارش ها یکی بودن و همه شکل گرگ ثبت می‌کردند کنار جاده یک جنگل بوده مردم میگفتن از اونجا صدای زوزه عجیب میشنوند صدا زوزه غیر عادی،تا اینکه یک خبرنگار شواهد مردم را در یک روزنامه چاپ میکند و گرگینه جاده بری خیلی زود معروف میشه شاهدین یکی یا دوتا نبودند خیلی زیاد بودند اتفاق از این قرار بود که چند نفر(ببخشید اسم یادم نیست)وسط اون جاده حیواناتی مشاهده میکردند که تکه تکه شدند اما ممکن بود کار موجودی دیگر مانند خرس باشد اما... .
یک زن با چیزی که دیده بود درستی این گرگینه را تایید کرد او اینطور تعریف میکند که درحال عبور بوده که گرگی دیده با قد ۱۸۰ که روی دوپا راه می رفت و درحال خوردن یک گوزن بود (اگر کسی در لباس گرگینه بود نمی توانست یک گوزن بخوردهمچنین این زن می گفت که چشم های این گرگینه برق میزدهمچنین این اتفاق حدود بیست یا سی سال پیش رخ داده.
نتیجه‌ای اکه از این داستان گرفته باشیم این هست که گرگینه‌ها وجود دارند صحت بودن داستات تو کتاب مربوط به بخش خودش ثبت شده!
 

Raheleh Abbasi Nia

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
199
518
مدال‌ها
2
قضیه‌ی غضب الهی و هیولای گرگینه گِوادا

werewolf-lycanthropy-as_162332083-1024x692.jpeg در سال ۱۵۹۸ دو شکارچی بر سر جنازه‌ی پسری ۱۵ ساله رسیدند و دو گرگ را بر سر جناره پیدا کردند که مشغول دندان‌کشی و خوردن احشاء طفل بیچاره بودند. گرگ‌ها را تعقیب کردند تا به مردی با لباس پاره‌پاره رسیدند. نام مرد ژاک روله بود؛ با دستانی خون‌آلود و ردی از گوشت انسان در زیر ناخن‌ها،

ژاک روله را به دادگاه کشاندند و او مدعی شد پدر و مادرش سال‌ها پیش به او ضمادی داده بودند و او بلافاصله بعد از استفاده از آن ضماد، تبدیل به گرگینه شده است.

افرادی بسیار دیگری نیز با ادعای مشابه این پیدا شده بودند که شاید نشانه‌ای از حضورضمادی اسرارآمیز با اثر توهم‌زا در آن دوره‌ی فرانسه باشد. ضمادهای آن موقع که بر بدن می‌گذاشتند اکثرا حاوی گیاهانی چون شب‌بو یا شابیزَک بودند. بعید نیست گیاهی مسموم بر ذهن افراد مدعی گرگینگی اثر می‌گذاشته تا خیال کنند عوض شده‌اند تا به ولگردی و جنایت رو بیاورند.

احتمالا ناخنک غلات (یا ارگوت) می‌تواند متهم اصلی شیوع گرگینه‌های قرون وسطی باشد. یک چیزی در مایه‌های قارچ‌های بازی Last of US که در مراحل گلدهی غلات به صورت قطرات مترشحه زردرنگ چسبناک روی گلهای آلوده دیده می‌شوند. این قارچ هم عوارض عصبی دارد و بنابراین می‌توان تصور کرد شخصی با خوردن نانی مسموم به ارگوت موقتاً تبدیل به هیولایی خشن بشود.

غلات آلوده به ناخنک، ترکیب شیمیایی شبیه روان‌گردان‌های LSD دارند و اینقدر توهم‌زا هستند که فرد مسموم در کابوس‌هایی قوی از حمله‌ی هیولاها فرو می‌رود و خیال می‌کند که به جانوری شیطانی تبدیل شده است. چه بسا ضماد ژاک روله به ناخنک آلوده بوده باشد و چه بسا ضمادهای دیگری هم به هر شرایط این چنین شده بودند.

به هر صورت ژاک روله در اعترافاتش اشاره کرد که برادرش ژان و پسرعمویش ژولین هم مثل خودش گرگینه هستند و هر سه به اتفاق یکدیگر به شکار زنان و کودکان می‌رفته‌اند.

ژاک روله در نهایت به جرم گرگینگی و آدم‌خواری به مرگ محکوم شد ولی نهایتا با دخالت مجلس نمایندگان پاریس، این حکم به دو سال بستری در انستیتوی روانی کاهش پیدا کرد.

معلوم نیست این وسط ژاک روله چطور دستش به جایی رسید و عدلیه را راضی کرد که مجنون است و نه بیش از این. اصلا چطور مرد بدبخت و نداری مثل او با این چنین سابقه‌ی سیاهی، اینقدر خوش‌شانس بود که دوباره برایش دادگاه تجدیدنظر برگزار شد؟ به هر حال بعد از ۳۶ سال جنگ‌های مذهبی فرانسه بین هوگونات‌های پروتسان و کاتولیک‌های پاریس، بلبشویی ایجاد شده بود که گرگینه‌ی قاتل جان به در برد.

این قضیه‌ ناخودآگاه یادآور شعر «بیسک‌لورت» از ماری‌ دو فرانس شاعر فرانسوی سده‌های قبل است (شاعر مشهور تریستان و ایزولت). در این شعر مردی اشرافی به دلایل ناشناس هفته‌ای یکبار تبدیل به گرگ می‌شود. زنش لباسش را می‌دزدد تا دیگر نتواند تبدیل به انسان شود. به همان حالت گرگ، گذرش به مسیر پادشاه می‌خورد و پادشاه با گرگ دوست می‌شود و او را به دربار می‌برد. روزی از روزها همسر سابقش با شوهر جدیدی وارد دربار می‌شود که همان‌آن گرگ حمله‌ور می‌شود و هر دو را به قتل می‌رساند. پادشاه هم نظاره‌گر می‌ماند و حق را به گرگ عزیز‌کرده‌اش می‌دهد و مثل همه‌ی حکایت‌های پندآمیز آخر قصه حقیقت اصلی آشکار می‌شود. بله حق با قاتل بوده!
 

Raheleh Abbasi Nia

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
199
518
مدال‌ها
2
قضیه‌ی عدالت و دادگاه گرگینه تورین در حومه آنگرس
حکایت مربوط به حوالی سال‌های ۱۷۶۴ تا ۱۷۶۷ میلادی است. آن‌چنان که مکتوب شده است ۱۰۰ مرد و زن و کودک در گِوُدای فرانسه قربانی هیولای گوادا شده‌اند. La Bête du Gévaudan به باور مردم آن زمان فرانسه هیولایی در قامت گرگ بود؛ دیوی گرگ‌نما.

بعضی از محققین هم امروزه ناچار شده‌اند بپذیرند که واقعا یک چیزی در مایه‌های گرگ در کار بوده است و این همه روایت ثبت شده نمی‌تواند از بیخ خالی‌بندی باشد. گرچه بعضی محققین هم متفقند که اصلا گرگ یا هر موجود گرگ‌طوری در کار نبوده است .

خلاصه اولین حمله‌ی ثبت شده مربوط به ۳۰‌ام ژوئن سال ۱۷۶۴ می‌شود. یک دختر ۱۴ ساله، گله‌ی گوسفندها را چوپانی می‌کرده که ظاهرا هیولایی به او حمله کرده و جانش را گرفته. البته مورخی به نام جی.ام.اسمیت مدعی شده که اولین حمله این نبوده و حدود دو ماه قبل‌تر هیولایی که «شبیه گرگ بود ولی گرگ نبود» به بانویی دیگر حمله‌ور شده بود. آن خانم مشغول مراقبت از گاوهایش بود و همین گاوها از جانش محافظت کردند و جانش نجات پیدا کرد.

آقایی به نام جرج.ام.ابرت‌هارت در سال ۲۰۰۲ در کتاب «موجودات اسرارآمیز: راهنمایی بر کریپتولوژی» از ادامه‌ی این حملات و جنایات در فصل تابستان تا پاییز خبر می‌دهد. درست همان موقع که یکی از خونین‌ترین جنگ‌های تاریخ فرانسه در جریان بود، یعنی جنگ هفت ساله که یکی از حضیض‌های تاریخی ملت فرانسه بود.

همان‌ زمان که فرانسه تمام مستعمراتش را از دست می‌داد، از آمریکای شمالی بیرون شده بود و پادشاهی فرانسه در برابر مردم از همیشه سرافکنده‌تر بود. درست در همین موقع شایعات جنایت‌های موجودی گرگ‌مانند پا می‌گرفت.

گرچه هنوز گزارش رسمی مرگ یا خبر موثقی از رویارویی با این هیولا در کار نبود ولی از همینجا بود که حکومت هیولای گِوادا بر تاریکی و خلوت شب شروع شد. ۳ سال پر وحشت که از بس تعداد حملات در آن‌ها اوج گرفت که زمانی عده‌ای بر این گمان بودند محال است این همه کار یک هیولا باشد و حتما دو سه هیولای مشابه هستند که این بلا را بر سر ملت فرانسه می‌آورند.

اوایل اکثر حمله‌ها به چوپان‌ها و گله‌داران بود و اکثرا باور داشتند حتما حیوانی شکارچی به گله حمله‌ور شده است. منتهی قربانی دو جنایت بعدی کارگرهای مزرعه بودند. دختری پانزده ساله و پسری شانزده‌ساله. از این به بعد نزدیک به ۱۰۰ روایت مستندشده از حملات مرگبار گوادا وجود دارد که در اکثر مواقع از قربانی فقط جنازه‌ای نیم‌خورده باقی مانده بود.

مردم گوادا و مقامات محلی با شدت گرفتن اوضاع دست به دست هم دادند و گروه ضربتی مسلح تشکیل دادند تا هیولا را اسیر کنند. در اوج ماجرا تعداد داوطلین به ۳۰۰۰۰ تن رسید. به مردم آموزش نظامی داده می‌شد، طعمه‌ی مسموم جاگذاری می‌کردند و حتی بعضی از سربازان برای فریب گرگ، لباس زنانه می‌پوشیدند(منبع +).

از شکارچیانی تادندان‌مسلح گرفته تا دسته‌هایی از بچه‌های کنجکاو (شاید در مایه‌های تیم بچه‌های استرنجر ثینگز یا It) به دنبال هیولای گوادا افتادند. هر کسی که از جستجو بر می‌گشت حکایتی جدید از درگیری با گرگی غول‌پیکر نقل می‌کرد که همین بر آتش ماجرا می‌افزود.

یکی از این ماجراها که در کتاب «هیولاهای گوادا: خلق یک هیولا» به آن اشاره شده، حکایت دسته‌ای از بچه‌هاست که هیولا یکدفعه به سمت‌شان هجوم آورد. پنج پسر و دو دختر در کنار باتلاقی بازی می‌کردند که گرگ کوچکترین‌شان را شکار کرد. طفل هشت‌ساله ما بین پوزه‌های هیولا دریده می‌شد که بقیه بچه‌ها با اسلحه‌های اسباب‌بازی‌شان به سمت گرگ رفتند و این‌قدر تقلا و داد و فریاد کردند تا عاقبت هیولا رفیق‌شان را رها کرد. شاه توجهش به این اتفاق جلب شد و به پاس شجاعت طفل قهرمان قصه، هزینه‌ی ادامه‌ی تحصیلش را به عنوان تحفه‌ی شاهانه پرداخت کرد.
 

Raheleh Abbasi Nia

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
199
518
مدال‌ها
2
گرگینه 🐺

کارل بارتش محقق قرن نوزدهمی در زمینه‌ی قرون‌وسطی در کتابش به نام «افسانه‌ها و آداب و رسوم مکلنبرگ» حکایتی جالب درباره‌ی گرگینه‌ها نقل کرده است (منبع +). گویا در سال ۱۶۸۲ در فرن‌هلز گروهی از مردم به شکل دسته‌جمعی متهم شدند که خودشان را به گرگ مبدل می‌کنند و به همین جرم دادگاهی شدند.

به روایت کارل بارتش تا حدود سال ۱۸۴۰ نمونه‌های پرشماری از این نوع جادو در اتاق بچه‌ها وجود داشت، حتی با این وجود که صدسالی از انقراض گرگ‌ها در مکلنبرگ می‌گذشت. این نشان می‌دهد که آداب و افسانه‌های گرگینگی در بین مردم آلمان شمالی چقدر شایع بوده و اهمیت داشته است.

کافی بود که مردی راستین اراده کند و کمربند گرگ بپوشد تا تبدیل به گرگینه بشود. محقق قرن نوزدهمی دیگری به نام ویلهم بیر درباره‌ی گرگینه‌های آن دوره چنین نقل می‌کند که:

«تا آنجا که من به خاطر دارم، در زمان جوانی‌ام فقط صدای گرگینه‌های مذکر را می‌شنیدم، هیچ‌وقت ماده‌ای نبود. البته در مناطق دیگر جنسیت اهمیتی نداشت.»

در همان روزها یک شکارچی روباه در میانه‌ی جنگل تله‌ای ساخت و جسد اسبی را به عنوان طعمه‌ی شکار روباه قرار داد. وقتی که شکارچی برای بررسی تله‌اش دوباره به جنگل سر زد، دید که گرگینه‌ای مشغول خوردن اسب است. شکارچی هم ناغافل به گرگینه شلیک کرد و گرگینه متواری شد. بعداً به خانه‌ی مردی رفتند که مظنون اصلی گرگینگی بود. مرد را روی تختش در حالی پیدا کردند که از زخم گلوله از حال رفته بود.

در روایت دیگری از مکلنبرگ زنی جوان به خاطر غیبت‌های متوالی شوهرش مشکوک شده بود که شاید او گرگینه باشد. روزی موقع کار مزرعه مرد یکبار دیگر به صورت ناگهانی همسرش را ترک کرد. بلافاصله گرگی از میان بوته‌ها به سمت زن حمله کرد و دامنش را به دندان کشید. زن با گرگ گلاویز شد و بعد از ناله و شیون فراوان چنگک را به سمت گرگ نشانه گرفت و فراری‌اش داد.

با فاصله‌ی کمی شوهرش از بین همان بوته‌ها برگشت. زن قضیه را برایش تعریف کرد. مرد همسرش را مسخره کرد و وقتی به او می‌خندید، زن دید که پاره‌های دامن سرخش بین دندان‌های او دیده می‌شود. این موضوع به دادگاه گزارش شد و بلافاصله مرد را کشتند و سوزاندند.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین