جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

دلنوشته {نیوار} اثر •MAHOORA کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط Mahoora با نام {نیوار} اثر •MAHOORA کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 229 بازدید, 11 پاسخ و 10 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {نیوار} اثر •MAHOORA کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع Mahoora
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mahoora
موضوع نویسنده

Mahoora

سطح
2
 
مدیر تالار جامعه و فرهنگ
پرسنل مدیریت
دستیار تدارکاتچی انجمن
مدیر انجمن
ویراستار انجمن
ناظر آزمایشی
ناظر ادبیات
مترجم انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
917
1,882
مدال‌ها
5
عنوان: نیوار
نام نویسنده: ماهور
ژانر: اجتماعی


برای مسابقه و با حذف حروف ش و ت.
عضو گپ نظارت ادبی دوم


مقدمه:

مردم، هر جا که می‌روی، زنده‌اند؛ در کوی و گذر، در نور و سایه، در آغاز روز و پایان آن. اما آدم، گاهی در دل همین همه‌جا، بی‌نام و بی‌نگر، آرام گم می‌گردد. نه از روی دل‌نکندن، بلکه از آن رو که دیده نمی‌گردد، نه دیده، نه خوانده، در میان خیل آدم‌ها، پنهان. زندگی او در گذر روزها فرو می‌رود و گام‌های او بی‌صدا در کوچه‌ها جا می‌ماند، نغمه‌ی قلب او، اما بی‌نام در باد رها می‌گردد و امیدی کوچک در دل سیاهی جوانه می‌زند.



نیوار، نام دیگر آدم‌هایی‌ست که بی‌صدا در دل جامعه قدم می‌زنند؛ بی‌نگاه، بی‌صدا، اما ریشه‌دوانده در خاک روزمره.
 
آخرین ویرایش:

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
طراح آزمایشی
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,713
16,823
مدال‌ها
10
1000009583 (1).png
بسمه تعالی

عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[قوانین تایپ دلنوشته کاربران]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید:
[درخواست تگ دلنوشته | انجمن رمان‌بوک]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[اعلام پایان - دلنوشته کاربران]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]

با آرزوی موفقیت برای شما،
[تیم مدیریت تالار ادبیات]

 
موضوع نویسنده

Mahoora

سطح
2
 
مدیر تالار جامعه و فرهنگ
پرسنل مدیریت
دستیار تدارکاتچی انجمن
مدیر انجمن
ویراستار انجمن
ناظر آزمایشی
ناظر ادبیات
مترجم انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
917
1,882
مدال‌ها
5
آدم‌ها در دل جهان، در جریان‌اند؛ برخی در نور، با لبخند و آرامی؛ برخی در گرد و غبار، با درد و دل‌های بی‌کلام. میان این همه، آدمی از یادها پاک گردیده؛ بی‌نام، بی‌دیده، بی‌هیاهو. قدم‌های او بی‌صدا بر زمین فرود می‌آید؛ روح او پر از امید، اما گاهی یگانه و غریب. در کوچه‌هایی که هیچ‌ک.س به آن‌ها نگاه نمی‌کند، رویاهای او زیر خاک در خواب‌اند و قلبی پر از رنج در نبود آوا، آرام می‌لرزد.
 
موضوع نویسنده

Mahoora

سطح
2
 
مدیر تالار جامعه و فرهنگ
پرسنل مدیریت
دستیار تدارکاتچی انجمن
مدیر انجمن
ویراستار انجمن
ناظر آزمایشی
ناظر ادبیات
مترجم انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
917
1,882
مدال‌ها
5
در دلِ سایه‌های ناپیدا، گلبان بی‌پلاک، با نگاهی فراری، گل‌های پژمرده را کنار هم می‌چیند. رهگذر، دل‌گریز و بی‌نگر، از کنار او می‌گذرد؛ نه نگاهی، نه درنگی و نه آوایی... فقط می‌ماند؛ در کنار رنگ، بی‌قرار و سرد. دکان، آکنده از بوی گُل، ولی بی‌‌فروغ و بی‌نفس. او، میان دیوار و دل، روز را بی‌نوا فرو می‌برد. در کنار او، نوبانویی با گِل بر زانو، در جریان و کم‌رمق؛ دیدگان او درگیر ایهام، ولی بی‌پاسخ.
 
موضوع نویسنده

Mahoora

سطح
2
 
مدیر تالار جامعه و فرهنگ
پرسنل مدیریت
دستیار تدارکاتچی انجمن
مدیر انجمن
ویراستار انجمن
ناظر آزمایشی
ناظر ادبیات
مترجم انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
917
1,882
مدال‌ها
5
در میان کوچه‌های غبارآلود، مردی با دلی لرزان، زانوان خمیده، بی‌کلام و محزون، روزهای سرد را می‌گذراند. نگاه‌ها گاه‌گاهی به او می‌لغزد، ولی بی‌هیچ کنجکاوی دور می‌گردند. کودکی در کنار دیوار، با دیدگانی پر از امید، ولی کم‌نور، بی‌صدا بازی می‌کند. هوای کدر، بار اندوه را بر شانه‌های او پررنگ می‌سازد. آدمیان، در پهنه‌ی خاک‌‌آلود روز، گمنام و بی‌آواز روان‌اند؛ گویی کسی نمی‌بیند و نمی‌داند. فقط می‌گذرند، بی‌نام و بی‌جان، در دل دیاری که آرام می‌میرد.
 
موضوع نویسنده

Mahoora

سطح
2
 
مدیر تالار جامعه و فرهنگ
پرسنل مدیریت
دستیار تدارکاتچی انجمن
مدیر انجمن
ویراستار انجمن
ناظر آزمایشی
ناظر ادبیات
مترجم انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
917
1,882
مدال‌ها
5
باد سردی از لابه‌لای دیوارهای کهنه می‌وزید و صدای گام‌های مرد را با خود می‌برد. زانوهای خمیده‌ی او، هر لحظه به زمین نزدیک می‌گردید. کودک، چون مجسمه‌ای کنار دیوار، در خود رها بود؛ گویی دیدگان او می‌خواست غبار غم را از دل آن مرد بزداید، اما درماندگی، سایه‌ای سنگین روی دل کوچک او افکنده‌بود. رهگذران، بی‌وقفه و بی‌حس، از کنار آن دو عبور می‌کردند؛ هیچ‌یک دید را سزاوار نبودند، گویی جهان در آرامی ژرف نهان بود و آوای ناله‌ی اندوه را فردی نمی‌دید.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahoora

سطح
2
 
مدیر تالار جامعه و فرهنگ
پرسنل مدیریت
دستیار تدارکاتچی انجمن
مدیر انجمن
ویراستار انجمن
ناظر آزمایشی
ناظر ادبیات
مترجم انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
917
1,882
مدال‌ها
5
زمین خاکی، مانند ورقی سپید که هیچ نامی بر آن حک نکرده‌بودند، زیر پای مرد آرام‌آرام می‌لغزید. هر گام، گویی باری از دل سنگین او را به زمین می‌سپرد. هوا سنگین بود و دل مرد پر از اندوهی بی‌کران. او در سکونی عمیق و بی‌صدا، راهی را که باید می‌پیمود ادامه می‌داد؛ او یکه بود، با قلبی که در قفس جسم نبض می‌زد، اما امیدی دیرین در نگاه او زنده بود. هر گام او، یادآور روزهای دوری بود که گویی هرگز باز نمی‌گردند.
 
موضوع نویسنده

Mahoora

سطح
2
 
مدیر تالار جامعه و فرهنگ
پرسنل مدیریت
دستیار تدارکاتچی انجمن
مدیر انجمن
ویراستار انجمن
ناظر آزمایشی
ناظر ادبیات
مترجم انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
917
1,882
مدال‌ها
5
در دل راهی گم، روان بودند آنان که دارای نام نبودند، نه گله‌ای، نه فریادی؛ یکه غباری در آوای روز. لبه‌ی دیوار، پیرزنی آرام، با دامن خاکی و دلی بی‌دفاع، نانِ مانده را دو نیم کرد، نیمه‌ای برای گنجی ناپیدا، نیمه‌ای برای فرزندی که دیگر نمی‌آید. آن‌سوی میدان، بچه‌ای، بی‌واژه، با نگاه گم، به پرنده‌ای در قفس نگاه می‌کرد؛ انگار امید را می‌فهمید بی‌آن‌که واژه‌ای بلد باشد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahoora

سطح
2
 
مدیر تالار جامعه و فرهنگ
پرسنل مدیریت
دستیار تدارکاتچی انجمن
مدیر انجمن
ویراستار انجمن
ناظر آزمایشی
ناظر ادبیات
مترجم انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
917
1,882
مدال‌ها
5
غروب، آرام روی فلز داغ می‌لغزید. لبه‌ی بلوک سیمانی، جایی کنار پیاده‌رو، پلاک زنگ‌خورده‌ای با عددی نیمه‌پاک، بی‌آن‌که بخواهد، مراقب آدم‌ها بود. مردم در گذر، بی‌نگاه از پهلو می‌لغزیدند؛ بعضی با کلاه، بعضی با کیسه، هیچ‌کدام نگاهی نمی‌کردند. بادی آرام، گردی را از کف راه بلند کرد. قفلِ زنگ‌زده‌ای کمی لرزید. پنجره‌ای نیمه‌باز، آهی قدیمی را بیرون داد. همه‌چیز بی‌صدا، ولی آگاه بود. انگار محله نمی‌نالید، فقط نگاه می‌کرد؛ با دیوار، با چهارچوب در، با نرده‌ای که دیگر پناه نبود... .
 
موضوع نویسنده

Mahoora

سطح
2
 
مدیر تالار جامعه و فرهنگ
پرسنل مدیریت
دستیار تدارکاتچی انجمن
مدیر انجمن
ویراستار انجمن
ناظر آزمایشی
ناظر ادبیات
مترجم انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
917
1,882
مدال‌ها
5
آب، آرام از ناودان رها می‌گردید؛ راه را می‌پیمود، بی‌گلایه و بی‌مقصد. دانه‌دانه، بی‌نغمه، روی پنجره و روی قاب، روی گلبرگ‌های پژمرده... . زمین خیس، رنگ خاک را دگرگون کرده‌بود؛ لکه‌لکه، زغال‌گون، ولی زنده. پیراهنی بر بند، رها و ساکن. کوبیده از باد، ولی هنوز بر روی بند مانده. نمدی خیس، کنار درگاه، یادگار روزی که در آن، کودک پای‌برهنه دویده‌بود. ره نمی‌آمد، نگاه نمی‌لغزید. پنجره‌ای نیمه‌باز، بوی باران را پذیرا بود، ولی برای دیدن، دیگر دلی نبود.
 
بالا پایین