دلنوشته {هاوار آوار} ثر •الهام کاربر انجمن رمان بوک•

[- گیتی -]

پوست نوک انگشتان دستم را
خراشیده و تراشیده‌ام.
قهقهه می‌زنم
و من هیچ‌گاه
مجرم شناخته نمی‌شوم
و پاک می‌شوم
و آه که بوی خون می‌آید...

 

[- گیتی -]

پدر داد می‌زند
و دم از داد می‌زند
و لگد می‌زند
و تلویزیون جهزیه‌ی مادر می‌شکند.
مادر اشک می‌ریزد
و جیغ می‌زند
و پدر او را می‌زند
و من اشک می‌ریزم
و پاک می‌شوم...

 

[- گیتی -]

مادرم از همسایه‌ خجالت می‌کشد
و درد می‌کشد
و چادر می‌‌کشد
روی چهره‌‌ی کبودش!
و من زجر می‌کشم و زار می‌زنم....

 

[- گیتی -]

آسمان نعره می‌کشد
و باد مشت می‌کوبد
و سقف خانه اشک می‌ریزد.
کوه خاک می‌شود
و دریا طغیان می‌کند
و قایق نساخته‌ام به گِل می‌نشیند...

 

[- گیتی -]

چمدان گوشه‌ی اتاق پوزخند می‌زند.
موهایم را می‌کشم
و یک لیوان آب را هم سر می‌کشم.
تلویزیون شکسته،
سریال مرگ خوشبختی‌ام را نشان می‌دهد
و آه که بوی خاک می‌آید...

 

[- گیتی -]

تنفر در سلول به سلولم
ریشه دوانیده.
من از آرامش،
عشق،
نواز*ش
و آغ‍*وش‌های محبت‌آمیز ندیده بیزارم!
و سرفه می‌کنم
و روی خودم بالا می‌آورم
و پاک می‌شوم....

 

[- گیتی -]

در حضیض تنهایی‌ام
پوسیده‌ام
و گندیده‌ام
و بوی تعفن می‌آید!
گویی آلزایمر گرفته‌ام که
مردم از ذهنم پاک می‌شوند
و من نیز پاک می‌شوم
و بوی خون می‌آید...

 

[- گیتی -]

شکاک،پارانویید،متوهم
نام های دیگر من‌اند.
آیا مردم تا ابد می‌خواهند کور بمانند
و با دست‌های خود گوش‌‍شان را بگیرند
و از حقیقت‌ها فرار کنند؟

 

[- گیتی -]

من دروغ را می‌بینم
و اشک می‌ریزم.
بوی خ*یانت را می‌شنوم
و تهوع می‌گیرم.
در ذهن خود حکم می‌دهم
و دار می‌زنم
و بوی خاک می‌آید...

 

[- گیتی -]

سفره خالی‌ست
و شکم خالی‌ست
و یخچال خالی‌ست...
خواهرم خشکیده و تراشیده
گوشه‌ی اتاق دراز کشیده
و مادرم اشک می‌ریزد
و من پاک می‌شوم ...