جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

ادبیات فارسی هزار و یک شب (آغاز داستان، حکایت شهریار و برادرش شاهزمان)

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات کهن توسط 'Nika با نام هزار و یک شب (آغاز داستان،\nحکایت شهریار و برادرش شاهزمان) ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 277 بازدید, 14 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات کهن
نام موضوع هزار و یک شب (آغاز داستان،\nحکایت شهریار و برادرش شاهزمان)
نویسنده موضوع 'Nika
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط 'Nika
موضوع نویسنده

'Nika

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
1,295
4,285
مدال‌ها
2
که ترا شب زفاف ازکنار داماد برده ودل به مهرت سپرده ام، اکنون تو پاس دارکه مراهنگام خواب است. پس سراندرکناردختر نهاده بخفت ودختررا برفرازدرخت به ملکزادگان نظر افتاد. سرعفریت رانرمک به زمین گذاشت وملکزادگان فرود آمد ند. ماهروی ایشان را به خود را اجابت کردند. پس ازآن دختر بندی ابریشمین به در آورد که پانصد وهفتاد انگشتری در آن بود. گفت: می دانید که این انگشترها چیستند؟ ملکزادگان گفتند: لا وا…. دخترک گفت خداوندان اینها درپیش این عفریت با من آنچه شماکردیدکرده، انگشتری به یادگار سپرده اند. شما نیز انگشتری به من سپارید وبدانید که عفریت مرا در شب نخستین از بر داماد ربوده ودر صندوق آهنین کرده ودر میان این دریای بی پایان از من همی دارد. غافل است از اینکه:

ما را به دم پیر نگه داشت
درخانه دلگیر نگه نتوان داشت

آن راکه سر زلف چو زنجیر بود
در خانه به زنجیر نگه نتوان داشت
 
موضوع نویسنده

'Nika

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
1,295
4,285
مدال‌ها
2
ملکزاگان از دیدن این حالت وشنیدن این مقالت شگفت ماندند وگفتند داستان عفریت از قصه ما عجیب‌تر و محنتش بیشتر است واین حادثه ما را سبب شکیبایی تواند بود. پس به شهر خویش بازگشتند.
 
موضوع نویسنده

'Nika

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
1,295
4,285
مدال‌ها
2
شاهزمان تجرّد گزیده از علایق وخلایق دور همی زیست. اما شهریار، خاتون وکنیزکان و غلامان را عرضه شمشیر وطمعه سگان کرد. پس از آن هر شب باکره ای را به زنی آورده بامدادانش همی کشت وتا سه سال حال بدین منوال گذشت. مردم به ستوده آمده دختران خود را برداشته هر یک به سویی رفتند ودر شهر دختری نماند. روزی ملک شهریار با وزیر گفت: دختر شایسته ای برای من پدید آور.
 
موضوع نویسنده

'Nika

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
1,295
4,285
مدال‌ها
2
وزیر آنچه جستجو کرد دختری نیافت. از هلاک اندیشناک گشت وبه سرای خویش رفته ملول وغمین بنشست واو را در خانه دو دختر بود: یکی شهرزاد ودیگری دنیا زاد نام داشت. شهرزاد دختر مهین، دانا وپیش بین واز احوال شعرا و ادبا وظرفا وملوک پیشین آگاه بود. چون ملامت وحزن پدر بدید از سبب آن باز پرسید وگفت:

بر دل، غم روزگار تا کی داری
بگذار جهان وهر چه در وی داری

با یار شرابی طلب وپای گلی
در دست کنون که جرعه می‌داری

وزیر قصّه بر وی فرو خواند. دختر گفت:

ای مبارک رای دستور، ای مبارک پی وزیر
ملک خسرو را عمید و دولت او را مجیر
 
موضوع نویسنده

'Nika

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
1,295
4,285
مدال‌ها
2
مرا بر ملک کابین کن. یا من نیز کشته شوم و یا زنده مانم وبلا از دختران مردم بگردانم. وزیر گفت: خود را به چنین مهلکه انداختن دور ازصواب و خلاف رای اولوالالباب است ومرا بیم از آن است که بر تو رسد آنچه به زن دهقان رسید. دختر گفت: چون است حکایت زن دهقان؟
 
بالا پایین