SPEED
سطح
0
● همیار کتاب ○
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست کتاب
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
- Oct
- 1,059
- 2,814
- مدالها
- 2
شهرزاد گفت: ای ملک جوانبخت، حمّال دخترکان را پهلوی خود نشسته دید با ایشان به شوخی و لهو مشغول شد. ایشان بخندیدند و به مزاح او را همی زدند و چَنگُل همی گرفتند تا هنگام شام شد. دخترکان گفتند: اکنون وقت آن است که از خانه بیرون روی و زحمت بر ما کم کنی. حمّال گفت: بیرون شدن جان از تن، آسانتر است که خود از اینجا به در شوم. یک امشب نیز بگذارید در اینجا بمانم چون بامداد شود از پی کار خویش خواهم رفت. دلاله گفت: سهل باشد که یک امشب این را نگاه داریم. دو دختر دیگر گفتند: به شرط آنکه هر چه بیند از سبب آن باز نپرسد و نپرسیده سخن نگوید. حمّال شرط بپذیرفت. پس گفتند که: برخیز و آنچه بر طاق در نوشته اند برخوان. حمّال برخاسته دید که نوشته اند: از هر چه بینی سوال مکن و تا نپرسند پاسخ مگو. حمّال با ایشان پیمان بسته بنشستند.