- Oct
- 3,287
- 3,822
- مدالها
- 11
پس پریروی فرحناک گشته بر پای خاست و مرا به گرمابه برده جامه برکند. من نیز جامه برکندم. شربتی آورده به من بنوشانید. پس از آن طعام حاضر آورده بخوردیم و به حدیث در پیوستیم. پس از آن با من گفت: زمانی بخسب و من بخفتم و چون بیدار شدم دیدم پای من همی مالد. پس بنشستیم و به حدیث اندر شدیم. گفت: من بسی از تنهایی خویشتن ملول بودم. منّت خدای را که ترا بدینجا رسانید.
هرگز اندیشه نکردم که تو با من باشی
چون به دست آمدی ای لقمۀ از حوصله بیش
باور از بخت ندارم که تو مهمان منی
خیمۀ سلطنت آن گاه و فضای درویش
هرگز اندیشه نکردم که تو با من باشی
چون به دست آمدی ای لقمۀ از حوصله بیش
باور از بخت ندارم که تو مهمان منی
خیمۀ سلطنت آن گاه و فضای درویش