جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فن‌فیکشن [هشدار، به او دست نزنید.] اثر «کیانا کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته فن فیکشن کاربران توسط •Kiana• با نام [هشدار، به او دست نزنید.] اثر «کیانا کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 327 بازدید, 4 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته فن فیکشن کاربران
نام موضوع [هشدار، به او دست نزنید.] اثر «کیانا کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع •Kiana•
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط آساهیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

•Kiana•

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Sep
2,133
5,316
مدال‌ها
2
نام: هشدار، به او دست نزنید.
نویسنده: کیانا
ژانر: ترسناک، تخیلی
عضو گپ نظارت S.O.W(11)
بر اساس: فیلم آنابل
خلاصه: هشدا،سخن، علامت، یا حرکتی که برای آگاهاندن.
هشداری که خود اد و لورین نوشتن، پس حتماً خودشون درموردش کاملا آگاه هستن
پس، اد و لورین خودشون جن گیر بودن جن نمی‌تونست زیاد باهاشون سر و کله بزنه اما آدم‌های معمولی با باز کردن اون در شیشه‌ای می‌میرن.
اد و لورین دیگه نیستن تا از مردم در برابر اون عروسک هراس آور مراقبت کنند
و دومین قربانی رو قطعاً دختر بچه ده ساله نشون گرفته...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

•Kiana•

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Sep
2,133
5,316
مدال‌ها
2
جیمز پول هنگفتی از جیبش بیرون آورد و روی میز پرت کرد، مغرور دست‌هاش روی میز گذاشت و روی مرد چاق خم شد، با لحجه انگلیسی گفت:
- فکر کنم کافی باشه برای اون عروسک زوار در رفته.
مرد آب دهنش رو با دیدن پول‌ها قورت داد و سرش رو تکون داد.
مرد: آقا اون عروسک خیلی خطرناک، هست. چگونه می‌خواید در خونه‌تون ازش مراقبت کنید؟!
جیمز با عصبانیت دست‌هاش رو روی میز کوبید و با دست راستش پول زیاد‌تری بیرون آورد، پول‌ها روی میز کوبید.
آرالیا به ناتالی، خدمتکار شخصیش نگاه کرد، تمام حواسش به گوشیش بود، سرش رو چرخاند و از کنار در به عروسک نگاه کرد. احساس بدی به عروسک داشت.
به مرد‌ها هرکول که عروسک رو از شیشه در آوردن تا ببرنش نگاه کرد.
وقتی عروسک از شیشه بیرون اومد، سرش رو طرف آرالیا چرخاند و لبخند چندش آوری زد که دندون‌ها خونیش رو نمایان کرد.
آرالیا بدون هیچ عکس‌العملی به عروسک نگاه می‌کرد و می‌دانست او تنها کسی هست که می‌تواند این حرکت‌ها عروسک رو ببینه.
یکدفعه عروسک لبخندش به ناراحتی تغییر کرد و لب زد:
- کمکم کن!
***
جیمز آرالیا رو روی پا‌هاش گذاشت و سرش رو بوسید.
جیمز: قشنگم چی می‌خوای سفارش بدی؟
آرالیا دست‌ها پدرش رو از دور کمرش جدا کرد و از بغل پدرش بیرون اومد.
مثل همیشه بی احساس زیر لب گفت:
گشنم نیست.
جیمز که به این رفتار‌ها دخترش عادت کرده بود، دو تا بیف ولینگتون سفارش داد.
آرالیا مو‌ها طلایی رنگش رو کنار زد و چشمان آبیش رو به چشم‌ها پدرش دوخت.
- پدر؟
- بله دختر گلم؟
- اون عروسک... چرا خریدیش؟
- آنابل، اسمش آنابل هست و قرار نیست حتی نزیدکش بشی، فهمیدی؟
حرف جیمز حتی ذره‌ای برای آرالیا مهم نبود امّا با گفتن باشه‌ای پدر خودش رو قانع کرد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

•Kiana•

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Sep
2,133
5,316
مدال‌ها
2
آرالیا با تکان دادن پا‌هایش خودش رو سرگرم می‌کرد.
بعد از خوردن بیف ولینگتون دست‌هاش رو بالا گرفت تا ناتالیا پارچه سفید رنگ رو از زانو هاش بردارد. ناتالیا صندلی رو عقب کشید تا از صندلی پایین بیاید.
جیمز از جیبش پول زیادی بیرون آورد و روی میز گذاشت، با دخترک مو مشکیش به طرف خروجی حرکت کردن، نگهبان‌ها در رو باز کردن و دختر و پدر از رستوران شش ستاره که فقط 20 درصد مردم‌ها آمریکا توان پرداخت هزینه‌ها غذا اون‌جا داشتن.
جیمز پای چپش رو روی پای راستش قرار داد:
- فردا مادرت میاد دنبالت، یک هفته پیشش بمون تا من برگردم.
آرالیا اخمی بین ابرو‌ها مشکیش کرد:
- من نمی‌خوام اون زن رو ببینم!
اولین بار نبود که جیمز از آرالیا ناراحت میشه، هر چقدر هم اون زن بد بوده اما او باز هم عاشقانه دوستش داشت. خ*یانت او اصلا برای جیمز مهم نبود، او هیچ توجه‌ای از او نمی‌خواست، تنها می‌خواست کنارش باشد، امّا به خاطر آرالیا مجبور بود از اون زن دور شود.
جیمز خم شد و با دست‌هاش صورت ظریف آرالیا قاب گرفت، به چشم‌ها مشکی و براقش نگاه کرد، چشم‌ها مادر آرالیا انگار کپی کردن و روی صورت آرالیا گذاشتن.
با شستش صورت آرالیا نوازش می‌کرد
- دخترکم اون مادت هست هر چی بود و هست بین من و اون هست تو نباید دخالت کنی.
آرالیا صورتش رو عقب کشید و بی توجه به پدرش سرگرم آیپدش شد.
جیمز به بیرون پنجره خیره شد و به رفتار‌ها آرالیا فکر کرد، آرلیا کم سن و سال بود هیچی از خ*یانت نمی‌فهمید، جیمز احتمال نمی‌داد که آرالیا به خاطر خ*یانت مادرش این‌جوری رفتار می‌کنه.
ماشین کنار دفتر روانشناسی ایستاد.
راننده ماشین پیاده شد و برای آرالیا در ماشین رو باز کرد، آرالیا دست در دست ناتالی پیش روانشناسش رفت.
جیمز تا تمام شدن صحبت آرالیا با روانشناس، کار‌ها سفرش رو انجام داد و در آخر دنبال آرالیا رفتن، به برج قدیمی که به جیمز ارث رسیده بود و به ارالیا خواهد رسید رفتن.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

•Kiana•

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Sep
2,133
5,316
مدال‌ها
2
آرالیا لباس چین‌چینی از تنش بیرون آورد و روی دست ناتالی انداخت.
داخل سرویس اتاقش شد و آبی به دست و رویش زد. از سرویس بیرون آمد و به ناتالی که هنوز همون‌جا بود گفت:
- لباس خوابم کجاست؟
ناتالی به طرف کمد آرالیا رفت و بعد چند دقیقه برگشتن، لباس رو به دست آرالیا داد و از اتاق خارج شد.
آرالیا لباس صورتی که تا ساق پایش بود پوشید. مو‌ها مشکی که تا کمر موج داشت بافت و روی تخت دراز کشید.
***
با صدا سر و صدا از خواب پرید. به دور و اطراف اتاق نگاه کرد. خم شد و پا‌ها کوچکش رو داخل اسلیپر کرد و به دنبال صدا رفت.
هر چه نزدیک‌تر می‌شد صدا بلند‌تر می‌شد.
از لابه‌لا درز در به داخل اتاق نگاه کرد. با تنفر به مادرش چشم دوخت.
- من نمی‌خوام آرالیا پیش اون عروسک باشه، می‌فهمی؟
- بس کن سوفیا، تو هم خرافاتی شدی؟ از اون عروسک نگه داری میشه.
- اره خرافاتی شدم چون واقعیت داره، تو فقط به فکر خودتی!
جیمز دست‌ها سوفیا در دست‌ها گرمش گرفت و بوسه‌ای رویش گذاشت.
- نگران نباش من بهت اطمینان میدم مشکلی پیش نمیاد.
از گوشه چشم‌ها باریکش قطره‌ای اشک چکید. سرش رو روی شونه جیمز گذاشت.
- جیمز من نگران هستم. نگران آرالیا، بعد از این‌که بهت گفتن که قرابانی بعدی اون هست، تو رفتی اوردیش این‌جا؟
جیمز روی صورت سوفیا خم شد و با انگشت شصتش اشک‌ها سوفیا پاک کرد. فاصلش رو با سوفیا کم کرد...
آرالیا بی سر و صدا از در اتاق دور شد و به اتاقش برگشت. هنوز توی شک حرف‌ها مادرش بود.
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Hilda;
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین