جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار همام تبریزی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط BALLERINA با نام همام تبریزی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 307 بازدید, 24 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع همام تبریزی
نویسنده موضوع BALLERINA
تاریخ شروع
پاسخ‌ها 0
بازدیدها 0
اولین پسند نوشته 0
آخرین ارسال توسط mobina01
موضوع نویسنده

BALLERINA

سطح
6
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
6,904
15,677
مدال‌ها
11
چشم مستش دوش می‌دیدم به خواب
کرده بود از ناز آغاز عتاب
گفت کای مشتاق خوابت می‌برد
هل یکون النوم بعدی مستطاب
شرم بادت آن همه دعوی چه بود
چشم عاشق را بود پروای خواب
هر که در هجران بیاساید دمی
جاودان از دوست ماند در حجاب
خوابم از بهر خیالت آرزوست
من عتابت را همین دارم جواب
حال ما دور از تو می‌دانی که چیست
حال چشم بی‌نصیب از آفتاب
در فراقت آنچه بر ما می‌رود
اهل دوزخ را نباشد آن عذاب
آب حیوانی و ما در آتشیم
وه که گر بنشانی آن آتش به آب
بی تو از خوبان نیاساید همام
تشنه کی سیراب گردد از سراب
***
 
موضوع نویسنده

BALLERINA

سطح
6
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
6,904
15,677
مدال‌ها
11
بشنو حدیث یار ما از ما نه از اغیار ما
شرح لب او می‌دهد شیرینی گفتار ما
دانی چه داریم آرزو سرهای ما در پای او
افتاده بر خاک درش دراعه و دستار ما
با سرو گوید قامتش هستی همین بالا و بس
کو روی و موی نازنین کو شیوه و رفتار ما
هر یک ز ما در انجمن لافی ز مردی می‌زند
بنمای زلف پرشکن تا بشکند پندار ما
گر یک نفس از بندگی یابیم ذوق زندگی
تا حشر شکری می‌کنیم از بخت برخوردار ما
گر چشم مستت را هوس باشد حریفی خوش‌نفس
زحمت مکش هم جنس او اینک دل بیمار ما
باری دگر گویی مکن از آب خالی دیده را
بی شست و شویی کی شود شایسته این دیدار ما
***
 
موضوع نویسنده

BALLERINA

سطح
6
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
6,904
15,677
مدال‌ها
11
مکن ای دوست ملامت من سودایی را
که تو روزی نکشیدی غم تنهایی را
صبرم از دوست مفرمای که هرگز با هم
اتفاقی نبود عشق و شکیبایی را
مطلب دانش از آن ک.س که بر آب دیده
شسته باشد ورق دفتر دانایی را
دیده خون گشت ز دیدار نگارم محروم
بهر خوبان بکشم منت بینایی را
ننگرد مردم چشمم به جمالی دیگر
کاعتباری نبود مردم هر جایی را
گر زبانم نکند یاد تو خاموشی به
عاشقم بهر سخن‌های تو گویایی را
آفریده‌ست تو را بهر بهشت آرایی
چون گل و لاله و نرگس چمن آرایی را
روی‌ها را همه دارند ز زیبایی دوست
دوست دارم سبب روی تو زیبایی را
چون نظر کرد به چشم و سر زلف تو همام
یافت مستی و پریشانی و شیدایی را
***
 
موضوع نویسنده

BALLERINA

سطح
6
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
6,904
15,677
مدال‌ها
11
روی ترکم بین مکن نسبت به خوبی ماه را
ترک من در خیل دارد همچو مه پنجاه را
دامن خرگه براندازد به شب‌ها تا مگر
گم‌رهی در منزل او باز یابد راه را
رهنمایان فلک با شب‌روان ره گم کنند
ترک من گر برنگیرد دامن خرگاه را
گر شبی در زلف مشکین، روی را پنهان کند
رهبری را برفروزم شعله‌های آه را
یوسف مصری اگر حسنی بدین سان داشتی
عکس رویش پر مه و خورشید کردی چاه را
***
 
موضوع نویسنده

BALLERINA

سطح
6
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
6,904
15,677
مدال‌ها
11
داشتم روزی نگاری یاد می‌آید مرا
هر زمان از یاد او فریاد می‌آید مرا
مجمع اصحاب و وصل یار و ایام شباب
همچو برق تیزرو با یاد می‌آید مرا
هر دو چشم اشک‌ریزم در فراق دوستان
نیل مصر و دجله بغداد می‌آید مرا
با خیال قامت او عشق‌بازی می‌کنم
چون نظر بر سرو و بر شمشاد می‌آید مرا
آن چنان بر روزگار بی‌وفا منکر شدم
کز توهم داد هم بیداد می‌آید مرا
نقش‌های چرخ را بی‌اصل می‌بینم تمام
کارهای دهر بی‌بنیاد می‌آید مرا
***
 
موضوع نویسنده

BALLERINA

سطح
6
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
6,904
15,677
مدال‌ها
11
ساقی همان به کامشبی در گردش آری جام را
وز عکس می روشن کنی چون صبح صادق شام را
می ده پیاپی تا شوم ز احوال عالم بی‌خبر
چون نیست پیدا حاصلی این گردش ایام را
کار طرب را ساز ده و اصحاب را آواز ده
در حلقه خاصان مکش این عام کالانعام را
زان حلقه‌های عنبرین آرام دل‌ها می‌بری
آشوب جان‌ها کرده‌ای آن زلف بی‌آرام را
ای آفتاب انجمن از عکس روی و جام می
در جان ما زن آتشی تا پخته یابی خام را
ای عاشقت هر شاهدی رند تو هر جا زاهدی
در کار عشقت کرده دل یک باره ننگ و نام را
هر دل که هست اندر جهان رغبت به زلفت می‌کند
نخجیر دیدی کاو به جان جوینده باشد دام را
صوفی چو لفظت بشنود دیگر نگوید ماجرا
حاجی چو بیند روی تو باطل کند احرام را
هر گه که دشنامم دهی آسوده گردد جان من
کز لهجه شیرین تو ذوقی بود دشنام را
من دست بوسی می‌کنم مرد لب و چشمت نیم
نقل لب مستان مکن آن شکر و بادام را
دارد همام از روی تو خورشید در کاشانه شب
بر راه صبح از زلف خود امشب بگستر دام را
***
 
موضوع نویسنده

BALLERINA

سطح
6
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
6,904
15,677
مدال‌ها
11
ما به دست یار دادیم اختیار خویش را
حاصلی زین به ندانستیم کار خویش را
بر امید آن که روزی کار ما گیرد قرار
سال‌ها کردیم ضایع روزگار خویش را
ریختی خون دلم شکرانه بر جان من است
گر تو بر فتراک می‌بندی شکار خویش را
خاک پایت شد وجودم تا نیابی زحمتی
می‌نشانم ز آب چشم خود غبار خویش را
عکس روی چون نگار خود ببین در آینه
تا بدانی قدرت صورت‌نگار خویش را
هست خاک آستانت سجده‌گاه اهل دل
سجدۀ شکری بکن پروردگار خویش را
نیست خالی از خیال روی تو چشم همام
باغبان بی گل نخواهد جویبار خویش را
***
 
موضوع نویسنده

BALLERINA

سطح
6
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
6,904
15,677
مدال‌ها
11
با آن که برشکستی چون زلف خویش ما را
گفتن ادب نباشد پیمان‌شکن نگارا
هستند پادشاهان پیش درت گدایان
بنگر چه قدر باشد درویش بینوا را
از چشم من نهانی ای آب زندگانی
وصلت مناسب آمد سیمرغ و کیمیا را
در چشم من فراقت نگذاشت روشنایی
ای آفتاب تابان دریاب دیده‌ها را
زان لب سلام ما را نشنیده‌ام جوابی
بیگانه می‌شماری یاران آشنا را
پیش رخ تو باید بر خاک سر نهادن
شرط است سجده بردن آیینه خدا را
چشم تو ریخت خونم شرم آمدم که گویم
از بهر نیم جانی با دوست ماجرا را
در زهد و پارسایی چندان عجب نباشد
سرمست چشم خود بین رندان پارسا را
سوی همام بنگر باری به چشم احسان
با بنده التفاتی رسم است پادشا را
***
 
موضوع نویسنده

BALLERINA

سطح
6
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
6,904
15,677
مدال‌ها
11
چون سحر از بوی گل گشت معطر هوا
از نفس یار ما داد نشانی صبا
نه چه سخن باشد این چیست صبا تا کنم
نسبت بوی خوشش با نفس یار ما
کرد طلوع آفتاب یار درآمد ز خواب
روی نگار مراست خسرو انجم گوا
جان چو شنید از صبا بوی سر زلف او
گفت روان می‌شود در پی آن آشنا
در صور آب و گل جان صفت دوست دید
عشق کهن تازه گشت گرم شد این ماجرا
جام رها کن در و چشمهٔ خورشید بین
زاینه بگذر نگر عکس رخ یار را
گر نه زعکس رخش گل اثری یافتن
گل زکجا وین همه مایه حسن از کجا
قبله هر ملتی هست به سوی دگر
با رخ او فارغیم از همه قبله‌ها
تیر چو از چشم او بر دل عاشق رسید
گفت که زخم من است صید مرا خون‌بها
چشمش اگر می‌کند میل به سوی همام
نیست مجال سخن عاشق و چون و چرا
***
 
موضوع نویسنده

BALLERINA

سطح
6
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
6,904
15,677
مدال‌ها
11
به کوی دوست که وهم و خیال ره نبرند
مجال کی بود آنجا که عاشقان گذرند
ندیده دیدۀ ک.س حسن بی‌نهایت او
ز فرق تا به قدم گر چه عارفان نظرند
چو هست آینه روی دوست حسن صور
برای عکس در آیینه‌ها همی‌نگرند
خیال بین که ز جانان وصال می‌جویند
خبر دهید به یاران که جمله بی‌خبرند
اگر شمال و صبا را روانه گردانم
به آن دیار ره دور او به سر نبرند
بخوان همام دو بیت از حدیث خوش نفسی
که عاشقان سخنش را حیات جان شمرند
گروه عشق کز اثبات محو در سفرند
به شهر نام و نشان می‌رسند می‌گذرند
چو مرغ و ماهی کاندر هوا و آب روند
نشان پی نگذارند از آن که بی‌اثرند
***
 
بالا پایین