- Jun
- 309
- 152
- مدالها
- 2
و من می دانستم...تو هم می دانستی...
ما کودکی بیش نبودیم و بازی بیش نبود کار هایمان...
با گذر زمان...بزرگ شديم...
اما فقط قد کشیدیم...قلب هایمان هنوز کودکانه پاک می تپید در سی*ن*ه هایمان...
و ما با احمقانه ترین حرف ها شاد می شديم...برای شنیدن جمله «دوستت دارم» بیشتر از هر چیزی ارزش قائل بودیم...
اما...خراب شد...خواب هفت پادشاه مان خراب شد و دیوار های قلعه اش بر سرمان ویران...
سرد است و حوصله سر بر...به اندازه تمام عصر های کودکی ام...
و من منتظرم...منتظر یک جرقه در دل تو...ذهن تو...یاد تو...و رفتار تو...چشم دوختم به تو...ای همبازی کودکی ام !
ما کودکی بیش نبودیم و بازی بیش نبود کار هایمان...
با گذر زمان...بزرگ شديم...
اما فقط قد کشیدیم...قلب هایمان هنوز کودکانه پاک می تپید در سی*ن*ه هایمان...
و ما با احمقانه ترین حرف ها شاد می شديم...برای شنیدن جمله «دوستت دارم» بیشتر از هر چیزی ارزش قائل بودیم...
اما...خراب شد...خواب هفت پادشاه مان خراب شد و دیوار های قلعه اش بر سرمان ویران...
سرد است و حوصله سر بر...به اندازه تمام عصر های کودکی ام...
و من منتظرم...منتظر یک جرقه در دل تو...ذهن تو...یاد تو...و رفتار تو...چشم دوختم به تو...ای همبازی کودکی ام !