دوست... هم نشین خوب... رفیق... ! کلماتی که گفتم، مرا به خنده وا میدارد. پیدا کردن دوست صمیمی و خوب، در این دوره و زمانه، مانند پیدا کردن میوهی خوب و رسیده است!
شاید زمانی که داشتند رفاقت را تقسیم میکردند، همهی مردم در خواب غفلت بودند یا شاید ریشه شان خشکیده بوده و به این قافله نرسیدهاند یا شاید هم از تقسیم غنائم بهره بردهاند، امّا بعد از آن آفت به ریشهشان زده و آدمیت را ازشان گرفته است!
من دوست صمیمی و هم نشین واقعی خود را تنها به شرط چاقو برمیگزینم!
اگر ظاهرش خوب بود، او را برای تست باطن انتخاب میکنم و با چاقوی عقل، جسمش را می شکافم و به روحش دست مییابم! اگر جسم و باطنش یکی بود و اخلاق و رفتار پسندیدهای داشت، او را انتخاب میکنم. البته هیچ انسانی کامل نیست و من معتقدم باید در مقابل دوستی که میوه و ریشهی خوبی دارد و تنها چند لکه در او دیده میشود، ما نیز آب پاک و زلالی باشیم تا لکههایش را پاک کنیم و او را از بدی، دور نگه داریم.
در اینجا یک سوال پیش می آید که چگونه این چنین باشیم؟ باید درجواب بگویم: کافیست آینه باشیم... مانند آیینه نقد کنیم و امر به معروف آیینهوار انجام دهیم. آینه هیچ گاه داد نمیزند که موهایت نامرتب اند، هیچ گاه فریاد نمی زند یقه ات را درست کن... سکوتش، خیلی محض است! ما نیز باید همچون آینه و بدون تغییری درحقیقت، واقعیت دوستمان را بارفتارمان، به وی بفهمانیم.
کسانی که در رفتارشان خورده و شیشه پیدا می شود، باید بدانند که مانند میوه ها، چه خوب باشند و چه بد، چه رسیده باشند و چه گندیده، عاقبتشان این است که خورده شوند و دور انداخته شوند، اما این که پس ازمرگ مورد حملهی حشرات قرار بگیرند یانه، دست خودشان است. حال قضاوت باشماست... .
سیب ناب باش برای دوستت / که ندارد فایده گیلاس بودن
گرچه گیلاس هم بود میوه، ولی / شهره است به کرم دار بودن
می باشد لازم، آدمی را آدمیت / و ندارد آخرت، روباه بودن
هشدار که ندارد جا، سرای آخرت / و فقط هست برای خوابیدن
گرچه میجویی در این دنیا، مادیت / ولی ببر بهره اندر این دنیا، ز آدمیتی رفیقا... .
من گفتم و تو نشنیده بگیر این حماقت / و به حقیقت بدل کن این، رفاقت