- May
- 2,240
- 21,331
- مدالها
- 5
- آره دیگه، خوشگلی رو که خیلی داره، ولی ناکس هیچجوره پا نمیده... .
تا دستم روی دستگیره نشست با شنیدن ادامهی حرفش از وارد شدن به کلاس جا ماندم، دستم میلرزید:
- آمارش رو دارم، جز یه داداش کسی رو نداره... بدجوری تو کفشم!
خندید و صدای خندهاش انگار خش انداخت روی مغز بیمارم:
- دلم میخواد... .
آدمهای مریض اطرافم، آدمهای مزخرف و چندشآور!
نمیدانم چهقدر از خزعبلاتش را شنیده بودم اما وقتی به خودم آمدم دستم دیگرروی دستگیرهی درنبود، وقتی به خودم آمدم متاسف نگاهش کردم و او جا خورده بود، دوستانش هم... .
با عصبانیت قدم بر میداشتم که باز صدایش را شنیدم:
- نفس یه لحظه صبر کن کن... ... نفس خانم یه لحظه صبر کن توضیح میدم... .
چه چیزی را توضیح میداد؟ مگر چیزی برای توضیح دادن هم مانده بود؟
دلم میخواست دهان باز کنم و یکباره بشورم بسابمش، دلم از خودم گرفته بود که دهانم برای فحش دادن نمیچرخید، از خودم متنفر بودم!
با کشیده شدن بند کله پشتیام یکباره دهانم باز شد و سمتش برگشتم:
- حرفاتون رو که زدین هنوز دست از سرم برنمیدارین؟ شما اصلاً چیزی به اسم حرمت حالیتونه؟ شعور میدونین چیه؟
کلافه دستی به گردنش کشید، کاش میشد گردنش را یکباره بشکنم!
با صدایی که سعی داشت آرام باشد لب زد:
- باور کن من واقعاً منظوری از اون حرفها نداشتم فقط... .
حرفش را قطع کردم، منظوری نداشت و هرچه کثافتکاری بود را به ریش منِ بیچاره بسته بود و با صبحتهایش موجبات شادی اکیپشان را فراهم میکرد؟
با صدایی عصبی و گلهمند گفتم:
- لطفا ادامه ندین، چی از این واضحتر که من رو جلوی هم دانشگاهیهام یه... یه... .
حرفم شکست و نگاه دزدیدم، چه میگفتم؟
باز قدمی سمتم برداشت که متقابلاً عقب رفتم، اصلاً با چه رویی میتوانست جلویم ظاهر شود؟
- کافیه یه قدم دیگه سمتم بردارین تا منم مثل شما هرچی حرمت بینمونه رو بشکنم!
کلافه دستی به صورتش کشید و نگاه مشکیاش را میخ صورتم کرد:
- نفس چرا انقدر بزرگش میکنی؟ هرکسی حق داره راجب دختر مورد علاقهش با بقیه صحبت کنه...
مشکل همین بود که سپهر دختر مورد علاقهای نداشت، فقط به نظرش دختر مورد علاقهی جدیدش من بودم و به خودش جرعت میداد هر خزعبلاتی را راجب من با دوستانش در میان بگذارد، هر آنچه دلش کشید را گفت و گفت و من خندههای بلندشان را شنیدم... .
حوصلهاش را نداشتم، خیلی وقت بود از چشمم افتاده بود اما حالا از او متنفر شده بودم، چندشم میشد، همکلاسیام بود و مجبور بودم هربار که میآیم دانشگاه تحملش کنم، کاش نمیشد.
سپهر: نفس گوش کن، قول میدم حرفام رو بشنوی پشی... .
باز بند کوله پشتی را کشید که بی برو برگشت دستم را در صورتش کوباندم، آریتمی شروع شده بود و من دست لرزانم را گیر بند کولهی سنگین روی دوشم کردم، او حق نداشت پا در حریمم بگذارد!
انگار باورش نمیشد، با چشمهای گرد شده دستش را روی گونهاش گذاشت که اعتنایی نکردم و به قدمهایم سرعت بخشیدم.
دلم از زمین و زمان به تنگ آمده بود، نمیتوانستم این همه حاشیه سازی را درک کنم، این همه هَرزه بازی را... .
ترنم: گونهی بدبخت پسره رو زدی رنگ کردی طلبکارم هستی؟
بازویم را برای دفعهی دوم از دستش بیرون کشیدم و بیحوصله و خسته لب زدم:
- خیلی قبلتر باید میزدم.
کنارش زدم که لجوجانه بازویم را محکمتر گرفت و به سمتی کشید و در همانحال میگفت:
- میدونم از دستش ناراحتی، بیچاره یه زری زده، دیوونه نشی واسهی کسی تعریف کنی ها؛ این خبر به گوشحراست برسه، اون وقت پای خودتم گیره... .
با دست لرزانم کولهام را پس گرفتم، پای من چرا؟ چون آن صحبتهای زشت و رکیک راجب من بود؟
- به کی بگم ترنم؟ کل دانشگاه میدونن پسره چی گفته، آبروی من رفته... حالا باز پای کسی که گیره منم؟
روی جدول خیابان نشستم و مچ پای چپم را ماساژ دادم، درد میکرد!
ترنم: حالت خوبه؟ نفس؟
تا دستم روی دستگیره نشست با شنیدن ادامهی حرفش از وارد شدن به کلاس جا ماندم، دستم میلرزید:
- آمارش رو دارم، جز یه داداش کسی رو نداره... بدجوری تو کفشم!
خندید و صدای خندهاش انگار خش انداخت روی مغز بیمارم:
- دلم میخواد... .
آدمهای مریض اطرافم، آدمهای مزخرف و چندشآور!
نمیدانم چهقدر از خزعبلاتش را شنیده بودم اما وقتی به خودم آمدم دستم دیگرروی دستگیرهی درنبود، وقتی به خودم آمدم متاسف نگاهش کردم و او جا خورده بود، دوستانش هم... .
با عصبانیت قدم بر میداشتم که باز صدایش را شنیدم:
- نفس یه لحظه صبر کن کن... ... نفس خانم یه لحظه صبر کن توضیح میدم... .
چه چیزی را توضیح میداد؟ مگر چیزی برای توضیح دادن هم مانده بود؟
دلم میخواست دهان باز کنم و یکباره بشورم بسابمش، دلم از خودم گرفته بود که دهانم برای فحش دادن نمیچرخید، از خودم متنفر بودم!
با کشیده شدن بند کله پشتیام یکباره دهانم باز شد و سمتش برگشتم:
- حرفاتون رو که زدین هنوز دست از سرم برنمیدارین؟ شما اصلاً چیزی به اسم حرمت حالیتونه؟ شعور میدونین چیه؟
کلافه دستی به گردنش کشید، کاش میشد گردنش را یکباره بشکنم!
با صدایی که سعی داشت آرام باشد لب زد:
- باور کن من واقعاً منظوری از اون حرفها نداشتم فقط... .
حرفش را قطع کردم، منظوری نداشت و هرچه کثافتکاری بود را به ریش منِ بیچاره بسته بود و با صبحتهایش موجبات شادی اکیپشان را فراهم میکرد؟
با صدایی عصبی و گلهمند گفتم:
- لطفا ادامه ندین، چی از این واضحتر که من رو جلوی هم دانشگاهیهام یه... یه... .
حرفم شکست و نگاه دزدیدم، چه میگفتم؟
باز قدمی سمتم برداشت که متقابلاً عقب رفتم، اصلاً با چه رویی میتوانست جلویم ظاهر شود؟
- کافیه یه قدم دیگه سمتم بردارین تا منم مثل شما هرچی حرمت بینمونه رو بشکنم!
کلافه دستی به صورتش کشید و نگاه مشکیاش را میخ صورتم کرد:
- نفس چرا انقدر بزرگش میکنی؟ هرکسی حق داره راجب دختر مورد علاقهش با بقیه صحبت کنه...
مشکل همین بود که سپهر دختر مورد علاقهای نداشت، فقط به نظرش دختر مورد علاقهی جدیدش من بودم و به خودش جرعت میداد هر خزعبلاتی را راجب من با دوستانش در میان بگذارد، هر آنچه دلش کشید را گفت و گفت و من خندههای بلندشان را شنیدم... .
حوصلهاش را نداشتم، خیلی وقت بود از چشمم افتاده بود اما حالا از او متنفر شده بودم، چندشم میشد، همکلاسیام بود و مجبور بودم هربار که میآیم دانشگاه تحملش کنم، کاش نمیشد.
سپهر: نفس گوش کن، قول میدم حرفام رو بشنوی پشی... .
باز بند کوله پشتی را کشید که بی برو برگشت دستم را در صورتش کوباندم، آریتمی شروع شده بود و من دست لرزانم را گیر بند کولهی سنگین روی دوشم کردم، او حق نداشت پا در حریمم بگذارد!
انگار باورش نمیشد، با چشمهای گرد شده دستش را روی گونهاش گذاشت که اعتنایی نکردم و به قدمهایم سرعت بخشیدم.
دلم از زمین و زمان به تنگ آمده بود، نمیتوانستم این همه حاشیه سازی را درک کنم، این همه هَرزه بازی را... .
ترنم: گونهی بدبخت پسره رو زدی رنگ کردی طلبکارم هستی؟
بازویم را برای دفعهی دوم از دستش بیرون کشیدم و بیحوصله و خسته لب زدم:
- خیلی قبلتر باید میزدم.
کنارش زدم که لجوجانه بازویم را محکمتر گرفت و به سمتی کشید و در همانحال میگفت:
- میدونم از دستش ناراحتی، بیچاره یه زری زده، دیوونه نشی واسهی کسی تعریف کنی ها؛ این خبر به گوشحراست برسه، اون وقت پای خودتم گیره... .
با دست لرزانم کولهام را پس گرفتم، پای من چرا؟ چون آن صحبتهای زشت و رکیک راجب من بود؟
- به کی بگم ترنم؟ کل دانشگاه میدونن پسره چی گفته، آبروی من رفته... حالا باز پای کسی که گیره منم؟
روی جدول خیابان نشستم و مچ پای چپم را ماساژ دادم، درد میکرد!
ترنم: حالت خوبه؟ نفس؟
آخرین ویرایش: