جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {هنگام توقف!} اثر •مبینای ايران کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط مبینای شهر قصه ها با نام {هنگام توقف!} اثر •مبینای ايران کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 714 بازدید, 23 پاسخ و 15 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {هنگام توقف!} اثر •مبینای ايران کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع مبینای شهر قصه ها
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,475
37,996
مدال‌ها
5
کاغذی که توی صورتم پرت شده بود انگار قرار بود همه چیز را عوض کند ولی نه! این فقط یک شعبده بود برای سرگرم کردن آدم‌های امیدوار... .
کاغذ پر بود از شعارهایی که هرگز به یک قدمی حقیقت هم نزدیک نمی‌شد، همه چیز واضح بود از ابتدا تا انتها که ما در میان وهم و خیالات متوقف شدیم و هر بار گول شعاری که سرگرمی بیش نیست را می‌خوریم.
 
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,475
37,996
مدال‌ها
5
با سرعت و سیگاری که در دستم خاموش شده بود می‌دویدم! دیر شده بود و بدون شک اخراج می‌شدم، بوی باران آزارم می داد... .
می‌دانستم اگر کار را از دست بدهم دیگر نمی‌توانم به همه نشان بدهم من استوار و محکم هستم.
با شدت به آدمی برخورد کردم که ایستاده بود و مات و مبهوت فست‌ فود تعطیلی شده بود دلم می‌خواست سرش فریاد بزنم اما سر در مغازه نوشته شده بود: مردم پول نان ندارند، فست‌ فود هم جای خود دارد.
آن‌قدر متوقف شده بودم که حرکت کردنم محال بود!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,475
37,996
مدال‌ها
5
شوق آن لحظه که خورشید ما را در آغوش می‌گیرد روحم را سرپا نگه می‌داشت.
من ایستادم، من فریاد زدم، این بار نه از روی ترس و تشویش... .
من برای شجاعت ایستاده‌ام و تو را تماشا می‌کنم.
بس است هرچه سکوت را در حلق خود جا دادیم! بس است آن همه تگرگ و سرما که برایش جان دادیم.
نگاه کن و ببین این جا دیگر توقف نمی‌کنم،
این جا برای تمنّا توقفی نیست!
می‌روم ولی با دستانی پر از ستاره باز خواهم گشت.
 

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
May
3,427
13,043
مدال‌ها
17
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
[کادر مدیریت بخش ادبیات]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین