جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار هِلالی جغتایی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط رازآفرین با نام هِلالی جغتایی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 294 بازدید, 27 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع هِلالی جغتایی
نویسنده موضوع رازآفرین
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط رازآفرین
موضوع نویسنده

رازآفرین

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,127
8,461
مدال‌ها
2
مه من، بجلوه گاهی که ترا شنودم آنجا

جگرم ز غصه خون شد، که چرا نبودم آنجا؟

گه سجده خاک راهت بسرشک می کنم گل

غرض آنکه دیر ماند اثر سجودم آنجا

من و خاک آستانت، که همیشه سرخ رویم

بهمین قدر که روزی رخ زرد سودم آنجا

بطواف کویت آیم، همه شب، بیاد روزی

که نیازمندی خود بتو می نمودم آنجا

پس ازین جفای خوبان ز کسی وفا نجویم

که دگر کسی نمانده که نیازمودم آنجا

بسر رهش، هلالی، ز هلاک من کرا غم؟

چو تفاوتی ندارد عدم و وجودم آنجا
 
موضوع نویسنده

رازآفرین

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,127
8,461
مدال‌ها
2
از آن تنهایی ملک غریبی شد هوس ما را

که روزی چند نشناسیم ما ک.س را و ک.س ما را

ز دست ما اگر پا بوس خوبان بر نمی آید

همین دولت که: خاک پای ایشانیم بس مارا

براه محمل جانان چنان بیخود نیم امشب

که هوش رفته باز آید بفریاد جرس ما را

بآب چشم ما پرورده شد خار و خس کویش

ولی گلهای حسرت میدمد زان خار و خس ما را

گر از دل هر نفس این آه عالم سوز برخیزد

کسی دیگر نخواهد ساخت با خود همنفس ما را

ز دست ما کشیدی طره و صد جا گره بستی

که کوته گردد و دیگر نباشد دسترس ما را

هلالی، روزگاری شد که دور از گلشن رویش

فلک دل تنگ میدارد چو مرغان قفس ما را
 
موضوع نویسنده

رازآفرین

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,127
8,461
مدال‌ها
2
جان خوشست، اما نمیخواهم که: جان گویم ترا

خواهم از جان خوشتری باشد، که آن گویم ترا

من چه گویم کانچنان باشد که حد حسن تست؟

هم تو خود فرماکه: چونی، تا چنان گویم ترا

جان من، با آنکه خاص از بهر کشتن آمدی

ساعتی بنشین، که عمر جاودان گویم ترا

تا رقیبان را نبینم خوشدل از غمهای خویش

از تو بینم جور و با خود مهربان گویم ترا

بسکه میخواهم که باشم با تو در گفت و شنود

یک سخن گر بشنوم، صد داستان گویم ترا

قصه دشوار خود پیش تو گفتن مشکلست

مشکلی دارم، نمیدانم چه سان گویم ترا؟

هر کجا رفتی، هلالی، عاقبت رسوا شدی

جای آن دارد که: رسوای جهان گویم ترا
 
موضوع نویسنده

رازآفرین

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,127
8,461
مدال‌ها
2
گه نمک ریزد بخم، گه بشکند پیمانه را

محتسب تا چند در شور آورد می خانه را؟

هر کجا شبها ز سوز خویش گفتم شمه ای

شمع را بگداختم، آتش زدم پروانه را

قصه پنهان ما افسانه شد، این هم خوشست

پیش او شاید رفیقی گوید این افسانه را

این همه بیگانگی با آشنایان بس نبود؟

کاشنای خویش کردی مردم بیگانه را

از هلالی دیگر، ای ناصح، خردمندی مجوی

بیش ازین تکلیف هشیاری مکن دیوانه را
 
موضوع نویسنده

رازآفرین

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,127
8,461
مدال‌ها
2
من و بیداری شب‌ها و شب تا روز یارب‌ها

نبیند هیچ‌ک.س در خواب، یارب! اینچنین شب‌ها

گشادی تا لب شیرین به دشنام دعاگویان

دعا می‌گویم و دشنام می‌خواهم از آن لب‌ها

خدا را! جان من، بر خاک مشتاقان گذاری کن

که در خاک از تمنای تو شد فرسوده قالب‌ها

سیه‌روزان هجران را چه حاصل بی‌تو از خوبان؟

که روز تیره را خورشید می‌باید، نه کوکب‌ها

معلم، غالبا، امروز درس عشق می‌گوید

که در فریاد می‌بینیم طفلان را به مکتب‌ها

شود گر اهل مذهب را خبر از مشرب رندان

بگردانند مذهب‌ها، بیاموزند مشرب‌ها

هلالی، با قد چون حلقه، باشد خاک میدانت

کسی نشناسد او را از نشان نعل مرکب‌ها
 
موضوع نویسنده

رازآفرین

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,127
8,461
مدال‌ها
2
گل رویت عرق کرد از می ناب

ز شبنم تازه شد گل برگ سیراب

بناز آن چشم را از خواب مگشای

همان بهتر که باشد فتنه در خواب

تعالی الله! چه حسنست اینکه هر روز

دهد سر پنجه خورشید را تاب؟

ز پا افتادم، آخر دست من گیر

همین گویم: مرا دریاب، دریاب

چو در سر میل ابروی تو دارم

سر ما کی فرودآید بمحراب؟

بهاران از در می خانه مگذر

عجب فصلیست، جهد کرده دریاب

هلالی، می بروی ماهرویان

خوش آید، خاصه در شبهای مهتاب
 
موضوع نویسنده

رازآفرین

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,127
8,461
مدال‌ها
2
ای شده خوی تو با من بتر از خوی رقیب

روزم از هجر سیه ساخته چون روی رقیب

گفته بودی که: سگ ما ز رقیب تو بهست

لیک پیش تو به از ماست سگ کوی رقیب

بسکه از کعبه کوی تو مرا مانع شد

گر همه قبله شود، رو نکنم سوی رقیب

آن همه چین که در ابروی رقیبت دیدم

کاش در زلف تو بودی، نه در ابروی رقیب

تا رقیب از تو مرا وعده دشنام آورد

ذوق این مژده مرا ساخت دعاگوی رقیب

گر بهر موی رقیب از فلک آید ستمی

آن همه نیست سزای سر یک موی رقیب

یار پهلوی رقیبست و من از رشک هلاک

غیر ازین فایده ای نیست ز پهلوی رقیب

چون هلالی اگر از پای فتادم چه عجب؟

چه کنم؟ نیست مرا قوت بازوی رقیب
 
موضوع نویسنده

رازآفرین

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,127
8,461
مدال‌ها
2
وه! چه عمرست که در هجر تو بردم عاقبت؟

گر شکایت داشتی از ناله و درد سری

رفتم و درد سر از کوی تو بردم عاقبت

بر لب آمد جان و در دل حسرت تیغت بماند

تشنه لب جان دادم و آبی نخوردم عاقبت

جان شیرین را بصد تلخی سپردم عاقبت

بسکه آمد، چون قلم، بر فرق من تیغ جفا

نام خود از تخته هستی ستردم عاقبت

گشتم از خیل سگان او، بحمدالله، که من

در حساب مردمان خود را شمردم عاقبت

ای که میگویی: هلالی، حاصل عمر تو چیست؟

سالها جان کندم، از هجران بمردم عاقبت
 
موضوع نویسنده

رازآفرین

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,127
8,461
مدال‌ها
2
ما عاشقیم و بی سر و سامان و می پرست

قانع بهر چه باشد و فارغ ز هر چه هست

ای رند جرعه نوش، تو و محنت خمار

ما و نشاط مستی عشق از می الست

دی آن سوار شوخ کمر بست و جلوه کرد

در صورتی که هر که بدیدش کمر ببست

هر ک.س که دل بدست بتی داد همچو من

سنگی گرفت و شیشه ناموس را شکست

دلها که می بری، همه پامال می کنی

کاری نمی کنی که: دلی آوری بدست

چون ابر دید اشک من از شرم آب شد

چون برق دید آه من از انفعال جست

آخر چو ره نیافت هلالی ببزم وصل

محروم از جمال تو در گوشه ای نشست
 
موضوع نویسنده

رازآفرین

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,127
8,461
مدال‌ها
2
ای باد صبح، منزل جانان من کجاست؟

من مردم، از برای خدا، جان من کجاست؟

شبهای هجر همچو منی ک.س غریب نیست

ک.س را تحمل شب هجران من کجاست؟

سر خاک شد بر آن سر میدان و او نگفت:

گویی که بود در خم چوگان من کجاست؟

خوبان سمند ناز بمیدان فگنده اند

چابک سوار عرصه میدان من کجاست؟

تا کی رقیب دست و گریبان شود بمن؟

شوخی که می گرفت گریبان من کجاست؟

خوش آنکه: چون بسینه ز پیکان نشان نیافت

تیر دگر کشید که: پیکان من کجاست؟

از نه فلک گذشت، هلالی، فغان من

بنگر که: من کجایم و افغان من کجاست؟
 
بالا پایین