واژه واژه فرجام در عنوان

[-pariya-]

فرجام / farjAm /
مترادف فرجام: آخر، آخرالامر، اختتام، انتها، انجام، پایان، پسین، خاتمه، ختم، سرانجام، عاقبت الامر، عاقبت، غایت، نهایت، واپسین

متضاد فرجام: آغاز، ابتدا، اول، بدایت، شروع

معنی انگلیسی: appeal, closure, conclusion, destiny, ending, expiration, fate, finish, fortune, ultimate, finis, end, result

 

[-pariya-]

اسم: فرجام (پسر) (فارسی) (تلفظ: farjām) (فارسی: فَرجام) (انگلیسی: farjam)
معنی: سرانجام، عاقبت، پایان
برچسب ها: اسم، اسم با ف، اسم پسر، اسم فارسی

 

[-pariya-]

فرجام. [ ف َ ] ( اِ ) بر وزن و معنی انجام است که به معنی انتها و آخر باشد. ( برهان ). عاقبت. ( غیاث ). خاتمه. ختام. ( یادداشت به خط مؤلف ). در زبان پهلوی فرژام و فرجام و فرجامینیتن ، از پارسی باستان ظاهراً فرجامه از ریشه گم به معنی رفتن. ( از حاشیه برهان چ معین ) :

 

[-pariya-]

ابله و فرزانه را فرجام خاک
جایگاه هر دو اندر یک مغاک.
رودکی.

که چون باشد انجام و فرجام جنگ
که را بیش خواهد بد اینجا درنگ.
دقیقی.

 

[-pariya-]

چنین است فرجام آوردگاه
یکی خاک یابد یکی فر و جاه.
فردوسی.

شما هیچ دل را مدارید تنگ
چنین است آغاز و فرجام جنگ.
فردوسی.

 

[-pariya-]

چرا به هم نکنی زر و سیم خویش به جهد
چرا نگه نکنی کارخویش را فرجام.
فرخی.

زمستان رابود فرجام نوروز
چنان چون تیره شب را عاقبت روز.
فخرالدین اسعد

 

[-pariya-]

همین است و یک رزم مانده ست سخت
بکوشیم تا چیست فرجام بخت.
اسدی.
فرجام کار خویش نگه کن چو عاقلان
فرجامجوی روی ندارد به رود و جام.
ناصرخسرو.

 

[-pariya-]

همه فردای تو به از امروز
همه فرجام تو به از آغاز.
مسعودسعد.
با خود گفت غفلت کردم و فرجام کار غافلان چنین باشد. ( کلیله و دمنه ).
خاقانیا منال که غم را چو تو بسی است
کاول نشست جفت و به فرجام فرد خاست.
خاقانی.

 

[-pariya-]

که شیرین انگبینی بود در جام
شهنشه روغن او شد به فرجام.
نظامی.
پیر میخانه همی خواند معمایی دوش
از خط جام که فرجام چه خواهد بودن.
حافظ

 

[-pariya-]

بدفرجام ؛ بدعاقبت : گدایی نیک سرانجام به از پادشاهی بدفرجام. ( گلستان ).
- بدفرجامی ؛ بدعاقبتی :
وفاداری کن و نعمت شناسی
که بدفرجامی آرد ناسپاسی.
سعدی ( صاحبیه ).