- Dec
- 4,118
- 24,754
- مدالها
- 6
بعد بلند بلند به حرفش میخندد و نگاهی به عکسهای مادرم میاندازد:
- پسره بهم میگفت آخر هفته باید برای کار برید مزایده یزد مسئول سوارکاری چندتا اسب رو برای مسابقه میخوان بفروشن و تو باید مطمئن بشی تا رسیدن به محل مزایده همه اسبها سالم باشن.
سرم را تکان دادم و لبخندی زدم دلم میخواست بخوابم، تنها راه چاره خواب بود و من عالم بیخبری را دوست داشتم.
صبح بیدار شدم و با دیدن لباسم اتو کشیده و تمیز لبخندی زدم من خانواده خوبی داشتم با تمام کاستیها!
از پلهها پایین رفتم که صدای بیبی آمد:
- سلام حالت چطوره بهار جان؟
لبخندی زدم و بغلش کردم:
- خوبم بیبی ببخشید تو زحمت انداختمتون.
خندید و گفت:
- من دوتا نوه دارم که رو جفت چشمم جا دارن دخترم.
از او خداحافظی کردم رویا زودتر از من رفته بود، این دو روز به اندازه کافی اذیت شده بود. سوار ماشین غراضهام شدم و سمت سوارکاری راندم.
وارد شدم، صدایی نمیآمد سکوت مطلق مشخص بود این وقت صبح کسی به اینجا نمیآید. صحنههای همیشگی یاسین با چک لیستش امیر در حال تعمیر یکی از اتاقکها، نیما و سارا هم در حال رسیدگی به اسبها و منم که مثل بقیه مواقع باید چک لیست سلامتم را تکمیل میکردم.
اینجا حدود بیست نفر در حال کار کردن بودند، که قرار بود بزرگتر هم بشود آقای رستمی در حال محکم کردن جا پایش بود.
آقای رستمی طبق معمول در اتاقش نشسته بود و پنجره را نگاه میکرد و پیپ میکشید. سلامی کردم که با همان صدای دلنشین جواب داد.
بوی پیپ را دوست داشتم تلخیاش را! وارد شدم و سلامی دادم که همه جواب دادند و من وارد اتاقم شدم.
تغییر دکور امری عادی بود که هر سه ماه انجام میشد. برای پاییز همهجا را طرح چون کردن بودند از کهنه بودنش مشخص بود که برای سال پیش است.
شاسی و چک لیست جدیدم را برداشتم و بیرون رفتم که سارا هم با من هم قدم شد، سلامی دادم که صدای ناز و زیبایش بلند شد:
- حالت خوبه؟ بلا به دور دختر!
- پسره بهم میگفت آخر هفته باید برای کار برید مزایده یزد مسئول سوارکاری چندتا اسب رو برای مسابقه میخوان بفروشن و تو باید مطمئن بشی تا رسیدن به محل مزایده همه اسبها سالم باشن.
سرم را تکان دادم و لبخندی زدم دلم میخواست بخوابم، تنها راه چاره خواب بود و من عالم بیخبری را دوست داشتم.
صبح بیدار شدم و با دیدن لباسم اتو کشیده و تمیز لبخندی زدم من خانواده خوبی داشتم با تمام کاستیها!
از پلهها پایین رفتم که صدای بیبی آمد:
- سلام حالت چطوره بهار جان؟
لبخندی زدم و بغلش کردم:
- خوبم بیبی ببخشید تو زحمت انداختمتون.
خندید و گفت:
- من دوتا نوه دارم که رو جفت چشمم جا دارن دخترم.
از او خداحافظی کردم رویا زودتر از من رفته بود، این دو روز به اندازه کافی اذیت شده بود. سوار ماشین غراضهام شدم و سمت سوارکاری راندم.
وارد شدم، صدایی نمیآمد سکوت مطلق مشخص بود این وقت صبح کسی به اینجا نمیآید. صحنههای همیشگی یاسین با چک لیستش امیر در حال تعمیر یکی از اتاقکها، نیما و سارا هم در حال رسیدگی به اسبها و منم که مثل بقیه مواقع باید چک لیست سلامتم را تکمیل میکردم.
اینجا حدود بیست نفر در حال کار کردن بودند، که قرار بود بزرگتر هم بشود آقای رستمی در حال محکم کردن جا پایش بود.
آقای رستمی طبق معمول در اتاقش نشسته بود و پنجره را نگاه میکرد و پیپ میکشید. سلامی کردم که با همان صدای دلنشین جواب داد.
بوی پیپ را دوست داشتم تلخیاش را! وارد شدم و سلامی دادم که همه جواب دادند و من وارد اتاقم شدم.
تغییر دکور امری عادی بود که هر سه ماه انجام میشد. برای پاییز همهجا را طرح چون کردن بودند از کهنه بودنش مشخص بود که برای سال پیش است.
شاسی و چک لیست جدیدم را برداشتم و بیرون رفتم که سارا هم با من هم قدم شد، سلامی دادم که صدای ناز و زیبایش بلند شد:
- حالت خوبه؟ بلا به دور دختر!
آخرین ویرایش: