جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [وزیر بی شاه] اثر «آیناز کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط آیناز با نام [وزیر بی شاه] اثر «آیناز کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 550 بازدید, 8 پاسخ و 10 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [وزیر بی شاه] اثر «آیناز کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع آیناز
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط آساهیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

آیناز

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
May
2,440
31,940
مدال‌ها
3
نام رمان: وزیر بی‌شاه
نویسنده: Aynaz_Evil girl
ژانر: هیجانی، جنایی، معمایی
عضو گپ نظارت: S.O.V(8)
خلاصه:
مهدیس دختری قوی و البته مغرور؛ دختری که سختی‌ها رو به چالش می‌کشه و برای بردن هر کاری می‌کنه. دختری که هیچ‌کسی از ادم‌های الان زندگیش حتی اسم حقیقیش هم نمی‌دونن. تنهایی اشک ریخت زیر بارون و کسی نفهمید. تنهایی شکست در تاریکی شب باز هم کسی نفهمید و این نفهمیدن‌ها دلیل غرورش شد. دلیل شجاعت و دلیل سنگ بودنش شد. دختر قاتلی که هر کاری برای موفقیت می‌کنه چون از خیسی گونه‌ش خسته شده. چون از ضعیف بودن و دستور شنیدن خسته شده و شاید هم از یکنواختی و یک رنگی زندگیش خسته شده که رنگ قرمز روی سفیدی زندگیش زده.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

آریانا

سطح
5
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
3,433
12,583
مدال‌ها
6
پست تایید (1).png
نویسندهی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در را*بطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.

پرسش و پاسخ تایپ رمان

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

میتوانید برای پیشرفت قلم خود بدون محدودیت پارت درخواست منتقد همراه دهید.

درخواست منتقد همراه

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

و اگر درخواست تگ داشتید، میتوانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.

درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.

اعلام پایان رمان

با تشکر از همراهی شما
| کادر مدیریت انجمن رمان بوک|
 
موضوع نویسنده

آیناز

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
May
2,440
31,940
مدال‌ها
3
مهدیس می‌ترسید. از صورتش که مثل گچ شده بود کاملاً میشه فهمید ولی بازم با انرژی اومد.
- سلام عشق‌های رنگارنگ من.
شقایق که معلوم بود حسابی ازش شکاره با تندی آمیخته با طنز و شوخی گفت:
- سلام خوبی مهدی جونم؟
- شقایق حرصیم نکن. مهدی چیه دیگه؟ من مهدیسم.
- می‌دونم با مهدی گفتن من مشکل نداری.
طاقت این رو نداشتم که مهلا رو ساکت ببینم.
- چرا تو فکری مهلا؟ مثلاً اومدم ادب رو رعایت کنم به خاطر تو، حالا رفتی تو لاکت عشقم؟ اصلاً حواست هست؟
مهلا استرس داشت و می‌ترسید ولی باید می‌گفت که چه چیزی ذهنش رو‌ درگیر کرده پس آب معدنی که تازه خریده بود رو برداشت و سکوت بینشون رو شکست.
- آره دارم فکر می‌کنم به زندگی پوشالیم. به شما دوتا. به حرف‌های استاد که چرا اون رو گفت و چی می‌دونه.
- حالا این‌قدر خانم بی‌ریخت مزه نریز و بگو امروز رفتی بیرون چی‌کار کردی؟
- هیچ‌کاری نکردم. هر جایی رفتم گفتن بیرون، باز خوبه دست بهم نزدن و با جفت پا بیرونم کردن. نمی‌دونم چرا من که تو کارم واردم ارزش اون‌ها این‌قدر پایینه که به کلاس من نمی‌خوره.
شقایق هم می‌ترسید و حس می‌کرد حرف‌های استاد کاملاً درست بوده و به فرد درستی هم گفته اما باید خیال دوستش رو اون لحظه راحت می‌کرد.
- نگاه کن مهلا اون استاد شب قبلش یه چیزی زده حتماً. بعد معلوم نبوده چی گفته بی‌خیال. باشه؟!
ـ تا ببینم چی میشه؛ ممکنه بازم بهش فکر کنم. من می‌ترسم از نبودتون. مراقب باشین دوستای منگلم باشه؟ قول بدین.
مهدیس هم راه افتاد سمت اتاقش و همون‌طور داد زد.
- باشه پیشت می‌مونیم. خیالت تخت خواب.
- اگه سالم بمونم به روی چشم مهدیس.
- هی‌هی، چرا روی چشم من؟ روی چشم اون عمه‌ی خدا نگهش داره واست.
- حالا باشه پاچه نگیر. من یه چیزی گفتم دیگه چرا به عمه‌م توهین می‌کنی؟!
یکم از آب معدنی رو خورد و افکار شقایق رو متلاشی کرد.
- خیلی دوستتون دارم و خوبه که هستین. یه دست حکم بازی می‌کنین؟
شقایق سری از روی تاسف تکون داد.
- خجالت داره، از این بازی‌ها به تو نمیاد.
- حالا واسه ما مرشد شده. مهدیس می‌بینی تا همین چند دقیقه پیش خودش پیشنهاد می‌داد الان برای من دانا شده.
آماده مقابل چشمای گیج شده‌ی اون‌ها راه افتادم سمت در خونه.
- بی‌خیال من کار دارم باید برم. بعداً میام یک دست بازی کنیم. هر چند زندگی ما خودش یه پا کارته که یکی برنده و بقیه بازنده‌ان خداحافظ.
- بای مهدی.
- ببند هی مهدی مهدی می‌کنه. خوبه منم بگم شقی شقی؟
کل خونه از صدای خنده‌های ما پر شد و ما لذت می‌بردیم از این خنده‌های پر از خوشی.
- خدا به همرات عشقم به شقایق توجه نکن می‌دونی که عادتشه.
- مرسی کفتر جونم آره می‌دونم بازم خداحافظ.
- با کی قرار داره به نظرت مهلا؟
- من از کجا بدونم؟ اون می‌دونه باید چی‌کار کنه.
- چیه فکر کردی اون الان و این ساعت بدون گفتن به ما، کجا میره؟ حتماً یه غلطی داره می‌کنه.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

آیناز

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
May
2,440
31,940
مدال‌ها
3
- بی‌خیال مهدیس ، املت یا نیمرو؟
شقایق داشت با موهای خاکستریش بازی می‌کرد. گفت:
- هیچ‌کدوم، پیتزا.
مهلا همون یه قطره باقی مونده آب معدنی رو خورد.
- اخ گفتی شقایق! خیلی وقته نخوردیم. سریع سفارش بده که حسابی داره اذیتم می‌کنه.
- بچه‌ات نیفته دختر.
- اگه سفارش ندی تضمینی نیست.
- شکموی تنبل.
- ظرفا هم که دوست پسرات می‌شستن. یکم قدر من به این ماهی رو بدون و برو زنگ بزن.
- مهلا حواست باشه تازگیا زیادی می‌خوری.
***
(مهدیس)
باز ذهنم درگیر پیامی شد که وقتی دنبال کار بودم بهم دادن.
غریبه: اگه ساعت نه شد ۹:۰۱ من با یه کوله‌ بار اطلاعات میرم. دیگه خودت می‌دونی چی درسته چی غلطه.
یعنی چی این غریبه کیه؟ داره چی میگه؟ چه اطلاعاتی؟ اصلاً چرا من به پلیس اطلاع ندادم؟ یه پیام به شقایق بدم بد نیست. لااقل می‌دونه کجا هستم و لازم باشه کمک می‌کنه. نسیم خنک بهاری صورتم رو نوازش کرد ولی من سردم بود و استرس داشتم. شایدم یکمی ترس قاطی احساسم شده بود.
- سلام شقایق، اگه ساعت ۹:۴۵دقیقه خونه نبودم، این ادرس و به پلیس بده. خدا بزرگه اصلاً نگران نباش بازم میام اذیتت کنم.
شد دقیقاً نه صدای پیامک گوشیم بلند شد. باز این شقایق می‌خواد گریه و زاری را بندازه. با کلی صلوات برداشتم گوشی رو توی دلم می‌گفتم فقط شقایق نباشه.
غریبه: پنج قدم برو جلو یه پاکته همون رو بردار.
- مگه فیلم هندیه من چند دقیقه این‌جام، خب همین‌جا تایپ می‌کردی. مریضی؟
غریبه: برو بردار قبل از این‌که بیای اون پاکت اون‌جا بوده.
- خب از اول می‌گفتی فکر کردم قیافت رو می‌خوای نشون بدی، مردک دیوونه.
غریبه: درست حرف بزن برو هر چی داخل پاکت هست معمایی که باید حل کنی. یه راهنما تو در رأس همه چیزی لااقل یه مدت این‌طوریه.
عصبی بودم خیلی زیاد ولی استرسم قوی‌تر بود. یک قدم، دو قدم، سه قدم، چهار قدم و پنج قدم. پاکت سیاه و یه مهر سفید روش خورده بود. چه‌قدر شیک و جذاب. بازش کنم؟ نه نکنم. باز شقایق رو سرم خراب میشه بی‌خیال همین‌جا بازش می‌کنم. با کلی استرس و دست لرزون تلاش کردم که باز بشه. با کلی نوشته و عکس روبه‌رو شدم.
این‌ها چیه؟ خب با این باید چی‌کار کنم؟ این‌ها رو کجا بذارم؟ شقایق ببینه الفاتحه مع صلوات. وقتی پیامش رو خوندم دیوونه شدم. داشت چه غلطی می‌کرد تا چند دقیقه دیگه باید این‌جا باشه.
دینگ دینگ دینگ
اخیش اومد خیالم راحت شد ولی باز هم می‌ترسیدم مثل این فیلم اکشن‌ها شده باشه یا دستش شکسته باشه. این کوتاه و بلند بودن زنگم رمز بین خودمون بود.
- به خدا من تسلیمم، اروم باش، شقایق تو رو خدا نزن. اروم نفس بکش. آفرین دختر خوب! من خوبم و کار خطرناک نمی‌کنم.
- دیوونه شدی من که کاریت ندارم.
- فقط گفتم همین اول محکم کاری کنم.
- خب حالا که من ارومم، توضیح بده ببینم تا الان کدوم قبرستونی بودی؟ تا مرز سکته رفتم تا تشریف آوردی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

آیناز

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
May
2,440
31,940
مدال‌ها
3
- هیچی سرکاری بود. فقط می‌خواستن آدم رو اسکل کنن. نگران نباش من مراقب خودم هستم.
می‌دونستم باید دروغ بگم مخصوصاً به شقایق چون جون همه‌‌ی کسایی که دوست‌شون دارم در خطر بود و من باید خودم تنها باشم. مثل همیشه تنهایی‌هام و صدای گریه‌هام که تو بالشت خفه شد و گریه‌ام توی تنهایی موقع بارون، من باید تنهایی برای همیشه زندگی کنم و تلاش کنم تا بفهمم چی داره میشه و پیگیری کنم. استرس داشتم مثل همیشه با پایین موهای بافته شده‌ی موج دارم بازی می‌کردم و در افکارم غرق بودم. لااقل یه تفاوتی توی خونه‌نشینی و دانشگاه هم ایجاد شد. بی‌خیال به دروغام ادامه دادم. کم‌کم باور کرد و مثل یه خرس خوابید و منم توی فکر آینده‌ای نامعلوم بودم.
کی سر صبحی داد می‌کشه چقدر بدم میاد یکی این‌طوری بیدارم کنه.
- مهدیس، مهدیس جواب استاد با خودت من بهت گفتم.
می‌خوای سر مبارکه روی س*ی*ن*ت باشه؟
- باشه بلند میشم. حالا تنت و جمع کن برو بیرون مهلا
- مهدیس تا دو دقیقه دیگه بیا. غیر از این خودت می‌دونی و خدای خودت و البته استاد عصبی‌مون
- من و از چی می‌ترسونی؟
- از خودم و از استاد و نمره‌ای که بهت میده می‌ترسونم.
- وای ترسیدم موهام سیخ شد.
شقایق و مهدیس خیلی دیشب مشکوک می‌زدن. خیلی عجیب پچ پچ می‌کردن. حتماً یه چیزی رو از من مخفی می‌کنن.
- شقایق اهنگ جدید اون خواننده که خیلی دوستش داشتی، اسمش چی بود؟
شقایق: حوصله ندارم مهلا یادم نمیاد.
- باشه، لباس بپوش بریم پایین تا اون موقع مهدیس هم میاد.
چرا همه چی یه حس بدی بهم میده.حس می‌کنم دارن دروغ بهم می‌گن. من روانشناسیم خوبه نکنه فراموش کردن.
بی‌خیال مهلا زیاد فکر کنم دیوونه میشم. اینام که نمی‌خوان حرفی بزنن.
اهنگ مورد علاقه‌م رو زدم و تو حال خودم بودم که استاد گفت: خانم شهابی در کلاس حضور داری.
تا اسمم رو گفت برای یه لحظه استرس گرفتم اما نسیم خنکی به صورتم برخورد کرد و یادم رفت که استرس داشتم یا شقایق و مهلا یه چیزی رو مخفی می‌کنن.
- بله استاد
استاد: پس جواب بده.
درس رو قبلاً خونده بودم. می‌دونستم چی می‌خواد.
استاد: افرین فکر نمی‌ک...
اعصابم از ادامه‌ی حرف نگفته این استاد روی مخ خورد میشد برای همین بهش گفتم:
- شما احتیاج هست زیاد فکر کنید، بعد حرف بزنید.
می‌دونستم عصبانی شده ولی خب من ذهنم امروز درگیر مهلا و شقایق بود
استاد: برو بشین، نفر بعدی اقای فرهمند
***
(مهدیس)
از عکس‌ها و ورقه‌های دفترچه یادداشتم عکس گرفتم و پرینت بعد هم فنری کردم. این‌ها خیلی جالب و خاطره‌انگیز بود. اما خاطره‌ی کی و یا چی؟ من از خانواده‌ای متولد شدم که تمام اون خانواده جز من ترور شدن و من زنده موندم به خاطر...
شقایق: مهدیس به نظرت زنگ بزنم به اسنپ بری خونه، چهار ساعته صدا می‌زنم می‌بینم چشمات رو بستی و بین خواب و بیداری هستی و نیم ساعته دیگه هم کلاس‌مون شروع میشه و جنابعالی تو خواب و رویایی.
حالم خوب نبود یکم می‌خواستم تنها باشم تا فکر کنم به شقایق و مهلا به غریبه‌ای که نمی‌شناختم به خودم و به زندگیم به اینکه اصلاً من کجای بازی هستم. توی چشمای شقایق نگرانی موج می‌زد.
- باشه شقایق میرم آب و کیک بگیرم، تو همین‌جا بمون.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

آیناز

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
May
2,440
31,940
مدال‌ها
3
- صبر کن مهدیس منم بیام.
***
(شقایق)
بدنم خورد به کسی، چقدرم سفت و سخت بود. ولی اهمیت ندادم مهدیس برام مهم‌تر بود و دلم نمی‌خواست اون اذیت بشه. البته خب گاهی هم حتماً باید اذیت بشه تا عین آدم بتونه به تجدید و ادامه‌ی نسل کمک کنه و خودش را داغون نکنه.
نگران اینم که نکنه همه ماجرای دیشب رو بهم نگفته و شاید چیزیش شده و ترجیح میده سکوت کنه. مشغول کندن پوست لبم بودم خون توی دهنم رو حس کردم و فقط لبم رو محکم فشار دادم.
***
(حال)
- شقایق، شقایق خوبی چی شد یه دفعه؟
- برای چی؟ مگه چی شده مهدیس؟
- الان روی زمین افتادی و سردی خیلی سرد
- چی میگی؟! من که روی زمی...
من کی افتادم؟ چی شد؟ من که خوب بودم! اصلاً این‌جا کجاست؟
- این‌جا کجاست مهدیس؟
- جایی که همه واقعیت‌ها پیداست و همه چی یه خواب فانتزی نیست. برای چی؟ چی شده؟ چرا از خوابت دست بر نمی‌داشتی؟ شقایق چرا تو هم مثل مهلا، ولی یه شکل دیگه خواستی تو این تنهایی محض ولم کنی؟ من هنوز همه ماجرا رو نمی‌دونم و الان همه چی بهم ریخته است.
شقایق متوجه موقعیتش شد. خواب بود اما در حقایق گذشته غرق شده بود.
- تو خاطرات غرق شده‌ام. تو خاطراتی دردناک و ضربه‌های بدی که خوردیم. الان این‌جاییم و شدیم این، یه روزی ما هم خوب‌های این عالم بودیم و کسی قدرمون رو نمی‌دونست. حالا تنها حسی که بهمون دارن ترسه
مهدیس: راست میگی ما هم آدم بودیم آدمی که از یه جنس زاده شدیم و کسی نخواستمون و ما رو اونا این شکلی کردن. ما الان دیوونه و تشنه به خونیم خسته‌ای، تو استراحت کن. منم برم چند نفری رو بشورم بذارم سرجاشون تکون نخوری.
سخت بود که به مهدیس بگم نکن چون لجباز بود و نمی‌شد چیزی رو بهش به عنوان نصیحت بگی.
- باشه مراقب باش. این دنیا اگه نابود نکنی محبتت رو خودش نابود می‌کنه. حواست رو جمع کن همه‌ی خون خوارها همیشه پیروز نیستن. مهدیس قبل از رفتنت بگو با کی می‌خوای بری تا خیالم راحت بشه.
- شاید با محسن رفتیم
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

آیناز

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
May
2,440
31,940
مدال‌ها
3
***
(مهدیس)
راست می‌گفت از اون دختر سابق هیچی نمونده بود. من نابود شدم اما هنوز هم سعی در بهترین بودن دارم. دست من نیست، هر چیزی یه بهایی داره و بهای پیدا کردن زندگیه واقعیم نابود کردن زندگی دیگرانه البته که اون دیگرانم کم به بقیه ضربه نزدن.
- محسن
محسن: بله خانم
- چندبار بگم راحت صحبت کن اه اعصابم بهم ریختی برو کاریت ندارم.
محسن: پس برای چی صدام کردین.
- چون باز بهم گیر نده که چرا تنها رفتم تو هم نبینه برو بگرد اصلاً الان باهم میریم تو رو هم می‌رسونم پیش مامانت نظرت چیه؟
محسن: باشه
- جلو بشین مگه راننده شخصیتم
محسن: باشه باو داد نزن.
- خب رو اعصابی چی‌کار کنم.
***
(گذشته)
بعد اون همه سختی و تنهایی و نگه داشتن پاکیم توی این دوره حق من نبود این همه غم رو تنهایی بگذرونم.
- مهلا، مهلا کجایی
نامه‌ای از طرف مهلا:من میرم. جای من پیش تو نیست تو و من و شقایق دنیا‌های متفاوتی داریم
ما‌ها خیانتکاریم و بهم ضربه می‌زنیم. بیشتر بگم کارم تمومه و اگر هم بیشتر می‌موندم خودت نابودم می‌کردی. گاهی بهترین کار فاصله گرفتن از کسایی هست که دوستشون داری، ولی دلیل تمام غم‌های اونا هستی.
یعنی رفت کجا؟ چرا؟ دلم براش تنگ میشه اون برای چی میگه دلیل غم منه
- شقایــــــق، مهلا رفته.
شقایق: مهدیس اذیت نکن. حوصله ندارم.
- خیلی جدی‌ام واقعاً رفته نمی‌خواد برگرده نامه‌ش این‌جاست بیا بخون برای تو نامه نذاشته؟
شقایق: نه
بی‌خیال الان فرصت فکر کردن به این چیز‌ها نیست باید اول غریبه‌ی آشنا رو پیدا کنم و هنوز ازش اطلاعات بگیرم. نزدیکشم اما خیلی دورترم
غریبه: بیا این‌جا می‌خوام ببینمت و البته تو هم از این دیدار بی‌نصیب نمی‌مونی افتخار از این بزرگ‌تر عم مگه داریم!
- مرسی ازت که افتخار به این بزرگی بهم میدی.
غریبه: خواهش، ساعت ۱۰ شب جای پارکی که پاکت رو بهت دادم
- باشه
غریبه: نمی‌ترسی؟
- اطلاعات مهم تر از ترس منه
غریبه: از این اخلاقات خوشم اومد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

آیناز

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
May
2,440
31,940
مدال‌ها
3
- برام مهم نیست.
غریبه: همه چیه من برای تو مهمه
دیدمش اون مرد جذاب و دیونه رو دیدم باهاش حرف زدم و خندیدم و دوست شدیم ولی شب که اومدم خبری از شقایق نبود.
فقط یه نامه بود که با مهار لرزش دست‌هام بازش کردم.
نامه: نگران نباش مراقبشم فقط یکمی می‌ترسه که اونم کم‌کم از بین میره هر وقت بخوای می‌تونی بیای ببینیش ولی فعلاً جاش پیش من امن‌تره مراقب خودت باش.
***
(حال)
- آراز آراز کجایی؟! بیا بیرون از لاکت فرصت بازی ندارم.
آراز: چته؟ چرا داد می‌زنی؟
دستم رو داخل شالم فرو کردم و موهام رو دادم یه سمت و با پایین موهای بافته شده‌ی خرمایی که داشته‌ام، بازی کردم تا اعصاب بهم ریخته‌ام رو مهار کنم.
- بگو تو این دو سال بیچاره‌ام کردی بگو تا منم بدونم ادامه‌ش رو بگو لعنتی دو ساله که فقط برات مثل سگ کار کردم و تشنه‌ترم کردی.
آراز: تو بهترین آدم کشی هستی که تا حالا دیدم. دو ساله داری خودت رو می‌کشی و همرات بقیه هم نابود میشن.
- از اون پیام با نام غریبه شدی آراز شناخته شده رو به روم و حالا داری برام ادعا هم می‌کنی تو من رو آدم کش کردی که برای یه کلمه‌ات یه ملت و نابود کنم.
آراز: راست میگی تو برای من کار می‌کنی مثل آدمای دیگم
- خفـه شو آراز حالم خوب نیست می‌گیرم خودم بدون اسلحه می‌کشمت شرت از سر یه ملت کم بشه.
آراز: خب باشه تا اونجا گفتم که دوستایی داری که بهت خ*یانت کردن و دلیل این جون دادنا و گرفتنات فقط مهلا است و خانواده‌اش خب یه نکته‌ی جالب من هم دیوانه‌وار دلم می‌خواست نابودت کنم اما نمیشه تو مهره تمام نابودی این دستگاهی که داره کم‌کم من هم نابود می‌کنه. شدم مهره‌ی سوخته آخرشه باید نجات پیدا کنم. برای همین بهت احتیاج دارم. مهراد یکی از دوستامه که مدتی گروهی زده به اسم تو و حتی به نام تو و امضات که بعد فهمیدیم این گروه فرعی متصل به گروه اصلی هست و خب اون امضا رو خودت زدی و ازت گرفتن و خب تو چه بخوای و چه نخوای پات گیره و حالا از روی اتفاق این مهراد، مهلا رو دیونه خودش می‌کنه. تا حدی که به دوستش خ*یانت کنه و جون دوستش رو تو خطر بندازه. خب حالا کی و می‌خوای بکشی من یا مهلا؟
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین