جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار وفایی شوشتری

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط BALLERINA با نام وفایی شوشتری ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 218 بازدید, 19 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع وفایی شوشتری
نویسنده موضوع BALLERINA
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط BALLERINA
موضوع نویسنده

BALLERINA

سطح
6
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
6,904
15,677
مدال‌ها
11
نبود، به جز از علی کسی مرد خدا
باشد او شیر دست پرورد خدا
حق منحصر است و فرد، در فرد علی
او منحصر است و فرد، در فرد خدا
***
 
موضوع نویسنده

BALLERINA

سطح
6
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
6,904
15,677
مدال‌ها
11
مولای همه علیست مولای خدا
او هم روی خداست هم رای خدا
گر، می بود خدای را همتایی
من می گفتم علیست همتای خدا
***
 
موضوع نویسنده

BALLERINA

سطح
6
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
6,904
15,677
مدال‌ها
11
یکدم از زیر نقاب ای ماهرو بنما جبین
تا زکف خورشید را آئینه افتد بر زمین
عکسی از روی تو ای مه گر بتابد در چمن
تا ابد خورشید خواهد رُست جای یاسمین
گر تو گُل باشی چکد از دیده ی بلبل گلاب
ور تو شمعی از پر پروانه ریزد انگبین
گر تویی ساقی سزد، مستی نمایم بی شراب
ور تویی شاهد برافشانم به هستی آستین
گر اشاره از لب لعل دُر افشانت بود
هر دو گیتی را توان آورد در زیر نگین
خواهمت یک لحظه با آئینه کردن روبرو
تا که خود، برخود بگویی صدهزاران آفرین
ترک چشم مسـ*ـت خونریزت پی نخجیر دل
برکفش زابرو کمان پیوسته باشد در کمین
قد موزونت بود سروی که بارش آفتاب
لعل جان بخشت عقیقی هست با شکر عجین
طوطی طبع «وفایی» شکّرین لعل ترا
گوئیا دیده است کاین سان گشته نطقش شکّرین
***
 
موضوع نویسنده

BALLERINA

سطح
6
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
6,904
15,677
مدال‌ها
11
گنه بر دل نهی آنگاه می گیری به تقصیرش
چو بگرفتی به تقصیرش نهی تهمت به تقدیرش
دل بیچاره را، کی چاره باشد تا که می باشد
زنخدان تواش زندان و زلفین تو زنجیرش
گهی طاعت گهی عصیان گهی کفر و گهی ایمان
به دل هردم نهی نقشی دهی هر لحظه تغیرش
خسی در بحر بی پایان چه باشد قدر و مقدارش
که موجش گه به بالا، می کشاند گاه در زیرش
چه باشد حال صیدی را، که صیّادش بچالاکی
نشنید در کمین پیوسته باشد در کمان تیرش
تنم از ضعف شد انسان که ماند تا ابد حیران
مصوّر گر کشد با خامه ی اندیشه تصویرش
خرابی رخنه ها در ملک دل کرده است از هجران
زیان نبود خدا را گر کند وصل تو تعمیرش
بلی عاشق نیارد آه بر لب گر فرو بارد
به فرقش تیر و شمشیر و تبر یا، بر درد شیرش
«وفایی» با تو دارد ماجراها، یا علی امّا
اگر اظهار سازد خلق می سازند تکفیرش
توسرّالله و عین الله و وجه الله می باشی
ولی باید، که این اجمال را دانست تفسیرش
به آن معنی که من می دانمت ای خسرو خوبان
به این الفاظ ناقص چون توانم کرد تقریرش
***
 
موضوع نویسنده

BALLERINA

سطح
6
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
6,904
15,677
مدال‌ها
11
حُسنت چو عشق من همه ساعت فزون شود
تا منتهای کار ندانم که چون شود
در کار جان گرهی سخت هست لیک
آسان شود دمیکه دل از عشق خون شود
حاصل ز دور چرخ مرادم شود اگر
این گردشش چو طالع من واژگون شود
چون با خیال روی تو خواب آیدم به چشم
مژگان به جای سوزنم اندر جفون شود
یکباره سرنگون شود این چرخ بیستون
در زیر بار محنت من گر، ستون شود
ناید برون زخانه اگر طفل اشک من
ترسد که پایمال شود چون برون شود
گفتی خوش است عقل «وفایی» به کیش عشق
آری به شرط آنکه در آخر جنون شود
***
 
موضوع نویسنده

BALLERINA

سطح
6
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
6,904
15,677
مدال‌ها
11
خطّت دمید و لعل تو مستور می شود
صد حیف از این شکر که پر از مور می شود
گر خود تُرش نشینی و تلخی کنی چه باک
شیرین لب تو مایه ی صد شور می شود
هرگه خیال روی تو در خاطر آورم
سینای سی*ن*ه مشعله ی طور می شود
از هجر بس فسرده و آزرده خاطرم
دردم فزون ز نغمه ی طنبور می شود
ای ابر بگذر از صدف ار بگذری به تاک
خوشتر بود، که دانه ی انگور می شود
هرکس که شد گدای در پیر می فروش
جامش ز کاسه ی سر فغفور می شود
حلّاج وار هر که زند پنبه ی وجود
سرخوش به دار رفته و منصور می شود
عاقل کسیست در بر دیوانگان عشق
کز این لباس هستی خود عور می شود
نازم به شعله های محبّت که آتشش
برزخم دل چو مرهم کافور می شود
عادت به هجر کرده «وفایی» که هرچه یار
نزدیک می شود، به وی او دور می شود
ای دل رضا به حکم قضا ده که خوشتر است
راضی شوی اگر نشوی زور می شود
***
 
موضوع نویسنده

BALLERINA

سطح
6
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
6,904
15,677
مدال‌ها
11
عشّاق اگر لقای ترا آرزو کنند
باید ز خون خویشتن اوّل وضو کنند
نازم به می کشان محبّت که بهر دوست
در بزم عشق کاسه ی سر، را کدو کنند
کفر است در شریعت و آئین عاشقی
از دوست غیر دوست اگر آرزو کنند
بعد از هزار سال ز خاک شهید عشق
یابند بوی خون اگر آن خاک بو کنند
از جور دوست نیست که گریند عاشقان
این اشکها روان ز پی آبرو کنند
بسیار سالها که بیاید، دی و بهار
از خاک ما گهی خُم و گاهی سبو کنند
ترسم اسیر و عاشق و شیدای خود شوی
گر، با جمالت آینه را، روبرو کنند
زخم خدنگ ناز تو بهبودی اش مباد
گر، جز، به تار طُرّه ات آن را رفو کنند
چون می زجام وصل تو نوشند عاشقان
برآب خضر و چشمه ی حیوان تفو کنند
این خرقه ی ریا، که مرا هست بایدی
دادن به می کشان که به می شستشو کنند
هر موی من ز زلف تو دارد شکایتی
کو فرصتی که شرح غمت مو به مو کنند
تا کی «وفایی» از غم لیلی وشان ترا
مجنون صفت ز دشت جنون جستجو کنند
***
 
موضوع نویسنده

BALLERINA

سطح
6
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
6,904
15,677
مدال‌ها
11
ناظران رخت ای ماه مقیم حرمند
خادمان حرمت جمله ملایک خدمند
عَلَم حُسن بر افراز و برافروز جهان
تا بدانند که شیران همه شیر علمند
سایهٔ سرو قدت گر، به چمن باز افتد
سروهای چمن از بار خجالت بچمند
زاهدا، در گذر از جنّت و فردوس و نعیم
که جز او هرچه به خاطر گذرانی صنمند
پیرو پیر مغان شو که نقوش قدمش
دیده گر، باز نمایی همه چون جام جمند
گر، به جامی بنوازند، مرا باده کشان
عجبی نیست که این طایفه اهل کرمند
ای «وفایی» به سر کوی وفا باش مقیم
تا زانفاس مسیحا، به وجودت بدمند
***
 
موضوع نویسنده

BALLERINA

سطح
6
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
6,904
15,677
مدال‌ها
11
لعل شکر افشانم گفتا نمکین باشد
گفتم نمکم گفتا حقّ نمک این باشد
بخت من و زلفینش همرنگ همند، آری
یکرنگی اگر باشد با، ماش همین باشد
ماه من و گردون را، فرقی که بود این است
کان ماه فلک امّا این ماه زمین باشد
چون دختر رز، ما را خود پرده در افتاده
بی پرده به ساغر، به تاپرده نشین باشد
دارد دل من نسبت با چین سرزلفش
چون مشک بود از خون چون زآهوی چین باشد
زینسان که کند چشمت هر لحظه به من لطفی
خوب است ولی خواهم قدری به از این باشد
عاشق زغم جانان باشد به دلش پنهان
آن داغ که زاهد را پیدا، به جبین باشد
گویند «وفایی» را، مهرش بزدای از دل
بزدایمش از دل چون کان نقش نگین باشد
***
 
موضوع نویسنده

BALLERINA

سطح
6
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
6,904
15,677
مدال‌ها
11
دل چو به زلفت اسیر دام بلا شد
خون شد و فارغ ز قید چون و چرا شد
چند کنی جامه را حجاب تن ای گُل
جامه براندام گل ز رشک قبا شد
از لب ع*نّاب گون و خرفه ی خالت
درد دل عاشقان زار دوا شد
چون زوفا ساختند خانه ی دل را
وقف بتان شد از آن دمیکه بنا شد
نیست جمال ترا، به دهر نظیری
شاهد یکتایی تو زلف دوتا شد
فتنه ی چشمت نخفته بود، که ناگه
فتنه ی دیگر زقامت تو بپا شد
جز، به می و ساقی ام دگر سروکاری
نیست به ک.س زانک می تمام صفا شد
حاصل مهر و وفا چه بود «وفایی»
جور و جفا حاصلم ز مهر و وفا شد
***
 
بالا پایین