فایل شده {پادشاه وارونه} اثر •یسنا باقری کاربر انجمن رمان بوک•

[مستوره🇮🇷]

ای باغبان، نگاهم کن و از آسمان خجالت بکش.
تو چه می‌دانی از جنون؟
***​

 

[مستوره🇮🇷]

نمی‌خواهم بیشتر از این برنجانمت.
فقط می‌خواهم بگویم که چه بر من گذشت و چه آرزوهایی که نداشتم برای این عشق ناکام.
***​

 

[مستوره🇮🇷]

آن اوایل، برایم مهم نبود چه بلایی بر سرمان می‌آید. دوستانم را می‌دیدم که عشق، پوسته‌شان را خشک کرده بود و بعد از خواندن غزل‌های فراوان، خود را به آغوش مرگ می‌سپردند.
***​

 

[مستوره🇮🇷]

و از آن ثانیه اول که عطر یاس در این باغ پیچید، اولین ناردانه درونم خشک شد و دیگر نتوانستم کاری بکنم.
***​

 

[مستوره🇮🇷]

تو که بودی که جان از تنم ربودی؟
یاسمنم، تمام زندگی من... هر زمان که حسرت می‌خورم، ناردانه‌ای از ناردانه‌هایم، خشک می‌شود.
***​

 

[مستوره🇮🇷]

حنین من، دیگر ناردانه‌ای برای خشک شدن ندارم و باید خودم را برای سقوط آماده کنم.
این پادشاه وارونه، دیگر چیزی برای بخشیدن ندارد.
***
پایان
۲۰ فروردین ۱۴۰۳
ساعت ۱۲:۳۴

​