جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء پاییز در روستا

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط نهال رادان با نام پاییز در روستا ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 222 بازدید, 1 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع پاییز در روستا
نویسنده موضوع نهال رادان
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط نهال رادان
موضوع نویسنده

نهال رادان

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,274
3,390
مدال‌ها
7
موضوع انشا: پاییز در روستا
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: AYSEL
موضوع نویسنده

نهال رادان

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,274
3,390
مدال‌ها
7
مقدمه

مسلما همه شما با فکر کردن به موضوع انشای پاییز در روستا، این موضوع به فکرتان می رسد که فصل پاییز در روستا از هر لحاظ زیباتر است. من این را شخصا تجربه کرده ام و می‌خواهم خاطره ام از یک روز پاییزی در روستا را تعریف کنم.

بدنه

آن روز پاییزی با خانواده به روستایی رفتیم که خانواده همکار پدرم در آنجا زندگی می کردند. آن ها ما را دعوت کرده بودند تا یک روز را در کنار همدیگر بگذرانیم و از طبیعت زیبا و هوای پاک آنجا لذت ببریم.
صبح زود حرکت کردیم و وقتی رسیدیم، خورشید نیمی از تنش را از پشت ابرها در آورده بود و با گرمایی ملایم می‌تابید. اولین چیزی که حس کردم هوای تمیز و لطیفی بود که با هر نفس که می‌کشیدم ریه هایم را نوازش می کرد. کمی خنک بود و بوی برگ های خیس و کاهگل خانه های روستایی آدم را مسـ*ـت می کرد.
وقتی وارد خانه‌باغ میزبان شدیم، به استقبالمان آمدند. با دیدن چهره های بشاش و شنیدن لهجه اصیل و زیبایشان حس خوبی پیدا کردم اما چشمم به منظره زیبایی افتاد و حواسم پرت شد. درخت های انار به صف ایستاده بودند و سلام می‌کردند. چه درخت های زیبایی و چه انارهای خوشرنگی. مادرم دستش را روی شانه ام زد و گفت سلام کن مادر، حواست کجاست؟
یک خروس رنگارنگ روی چینه ایستاده بود و به ما زل زده بود. فکر کردم کاش صبح زود که موقع خواندنش بود به اینجا می‌رسیدیم و صدایش را می‌شنیدیم. برای رسیدن به نشیمن خانه، باید طول باغ را طی می‌کردیم. هر قدم که برمی‌داشتیم برگ های رنگارنگ زیر پایمان خش خش می‌کردند و آهنگ موزونی ایجاد می‌شد. ناگهان بادی آمد و برگ های باقیمانده روی درخت ها بر سرمان ریختند. سرم را بالا بردم و به برگ های لرزانی که در هوا معلق بودند نگاه کردم. آن صحنه انگار یک تابلوی نقاشی بود که من وارد آن شده بودم.
همه چیز شفاف بود. هیچ دود و دمی این روستا را آلوده نکرده بود و از گرد و غبار خاکستری بر در و دیوار خبری نبود. وقتی رسیدیم با چایی و نان شیرمال از ما پذیرایی شد و بعد نوبت انار دانه شده یاقوتی و انگورهای طلایی رسید.
توصیف همه اتفاقات آن روز خیلی طولانی می شود اما بهترین قسمت آن سفر، بعد از ظهر بود که به اتفاق خانواده همکار پدرم به باغ انگور رفتیم و چیدن انگورها و آواز خواندن روستاییان را دیدیم. تماشای گوسفندهایی که کمی دورتر از ما مشغول چرا بودند نیز زیبایی این منظره فراموش نشدنی را دوچندان کرده بود.

نتیجه

تجربۀ گذراندن یک روز پاییزی در روستا از بهترین خاطرات زندگی من است که هرگز فراموش نمی‌کنم. آن روز روزی است که دوست دارم تکرار شود.
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: AYSEL
بالا پایین