جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

داستان کوتاه [پرنسس پاتریشیا و شاهزاده دیویس] اثر «ناز زائری کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته داستان کوتاه توسط NAZ.2006 با نام [پرنسس پاتریشیا و شاهزاده دیویس] اثر «ناز زائری کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 362 بازدید, 3 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته داستان کوتاه
نام موضوع [پرنسس پاتریشیا و شاهزاده دیویس] اثر «ناز زائری کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع NAZ.2006
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mahi.otred
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

NAZ.2006

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
5
13
مدال‌ها
1
نام داستان: پرنسس پاتریشیا و شاهزاده دیویس

نویسنده: ناز زائری

ژانر: عاشقانه

عضو گپ نظارت (۳)S.O.W

خلاصه: داستان در مورد دختری به نام پاتریشیا هست که بعد از مرگ پدرش‌، نامادری اش تصمیم می‌گیرد برای خلاصی از دست پاتریشیا آن را بفروشد و از آن مکان برود و در این بین پاتریشیا این موضوع را می‌فهمد و از خانه فرار می‌کند و به یک آبادی دوری می رود برای آن که کسی او را نشناسد و گیر نیوفتد در پوست یک سگ قرار می گیرد و مانند یک سگ عمل می کرد بعد از مدتی شاهزاده دیویس متوجه آن سگ می شود که در شب پاتریشیا در کنار چاه دور تر از آبادی از آن پوست بیرون می آید و موهای بلند و زیبایش که تا مچ پاهایش می‌رسید می بیند و عاشق او می‌شود و به خانواده‌اش می‌گوید که می‌خواهد با این سگ ازدواج کند و بعد از ازدواج آن دختر از پوست سگ بیرون می‌اید و همه از زیبایی او حیرت زده می‌شوند و...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Aramesh.

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jan
2,239
3,487
مدال‌ها
5
Negar_۲۰۲۲۰۸۲۷_۲۳۱۵۴۴(2).png
-به‌نام‌یزدان-

درود خدمت شما نویسنده عزیز و ارجمند.

🚫قوانین تاپیک داستان کوتاه🚫
⁉️داستان کوتاه چیست؟⁉️

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.

مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از اثر بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

پس از ارسال ۱۰ پارت از داستان کوتاه خود، درخواست جلد دهید.
«درخواست جلد»

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

بعد از ارسال حداقل ۲۰ پارت از اثر خود درخواست نقد شورا دهید.
«درخواست نقد شورا»

پس از ۲۵ پارت درخواست تگ و تعیین سطح اثر خود دهید.
«درخواست تگ»

توجه داشته باشید برای اعلام پایان اثر خود باید داستان کوتاه شما ۳۰ پست را دارا باشد.
«اعلام پایان داستان کوتاه»

×تیم مدیریت بخش کتاب×
 
موضوع نویسنده

NAZ.2006

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
5
13
مدال‌ها
1
^پارت اول^

روزی روزگاری در یکی از کشورهای انگلیس پادشاه و دخترش پاتریشیا و همسر دومش در یک قصر زیبایی در یکی از دهکده زیبایی زندگی می‌کردند پادشاه بسیار مهربان و دلسوز بود هیچ‌گاه در حق کسی ظلم نکرده بود همه‌ی مردم آن دهکده او را دوست داشتند و احترام زیادی برای او قائل بودند و دخترش پاتریشیا دست پرده‌ی پادشاه بوده است که بسیار دلسوز و مهربان بود همیشه بین مردم می‌رفت و به آنها کمک می‌کرد...
و این نامادری که جسیکا نام داشت بسیار زن حریص و خودخواه بود که به خاطر رسیدن به اموال پادشاه و دخترش پاتریشیا نقشه‌ی قتل پادشاه را خواهد کشید...
جسیکا بسیار خوشحال بود و از برادرش که هم‌دست خواهرش بود مقداری زهر مار کبری خواست تا آن را به خورد پادشاه مهربان بدهد تا از شر او خلاص بشوند.
بعد از دو روز رابرت برادر جسیکا زهری را تهیه می‌کند و به نزد خواهرش جسیکا می‌رود...
آن را به خواهرش می‌دهد...
جسیکا در غذای پادشاه مقدار کمی زهر می‌ریخت تا کم کم او را از پا در بیاورد...
پادشاه از همه جا بی خبر حالش روز به روز بدتر می‌شد تا اینکه شب زود خوابید و دیگر هرگز چشم‌های خود را باز نکرد.
پاتریشیا عادت داشت قبل از خارج شدن از قصر به اتاق پدرش برود و او را بیدار کند.
پاتریشیا با خوشحالی لباس زیبایی به تن کرد و موهایش که بسیار زیبا تا مچ پاهایش می‌رسید را با آواز برس می‌کشید بعد از برس کشیدن موهایش یک دور می‌چرخد
 

Mahi.otred

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
5,569
6,489
مدال‌ها
12
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین