- Apr
- 21
- 96
- مدالها
- 2
سرش رو بوسیدم و گفتم:
- خاله منهم برم بعد دوباره میام پیشت!
- باشه
داشتم میرفتم بیرون که باز گفت:
- خاله باز هم میای؟
با لبخند بهش گفتم:
- آره خاله میام مگه میشه من نیام تا تور رو ببینم؟ تازه دفعه بعد یه سورپرایز هم برات دارم!
- باشه قول دادی ها!
با خنده از اتاق بیرون آمدم به سمت سلف رفتم ساحل نشسته بود رفتم بغل دستش با تعجب بهش نگاه کردم انگار اصلاً من رو ندیده بود دستم رو جلوی صورتش گرفتم اما اون انگار توی دنیای دیگه بود محکم زدم توی سرش که قهوهای که دستش بود ریخت روی صورتش شوکه گفت:
- چ... چی شد... کی م... مرد... فضاییها... حمله کردن؟
با زور جلوی خودم رو گرفته بودم تا نخندم از صورتش قهوه چکه میکرد زیر چشمهاش بهخاطر خط چشمش سیاه شده بود چند تا از پرستارها یواشکی داشتن میخندیدند
بعد چند ثانیه که به خودش آمد با حرص نگاهم کرد بدون اینکه چیزی بگه بلند شد رفت برای اولین بار بدون تلافی کردن رفته بود!؟ با خودم گفتم نکنه ناراحت شده باشه همینجور داشتم خودم رو سرزنش میکردم که آب سرد خالی شد روی سرم شوکه شده بودم بعد چند ثانیه که از شوک در آمدم با چشم های به خون نشسته بهش نگاه کردم با صدایی که بر اثر سرما میلرزید گفتم:
- خیلی...خیلی چیزی! با خنده گفت:
- چیم
بدون اینکه بهش جواب بدم میخواستم برم که عمو نهاد آمد با لحنی که سعی داشت خندهاش رو مخفی کنه رو به من و ساحل پرسید:
- بچهها اینجا چهخبره باز شما دلقکها برگشتید!؟
ساحل با لحن لوس و عصبی گفت:
- عه بابا من دلقکم؟ نه خدایی من دلقکم؟ حالا این عجوزه پیر که سنش از ننه بزرگ خدا بیامرز منهم بیشتره بگی بهش میخوره دلقک باشه ولی من به این ماهی به این خوشگلی دلت میاد بهم بگی دلقک درضمن اگه مزاحم هستیم بگو بریم!
با شرمندگی به عمو نهاد که این بار رسماً داشت میخندید گفتم:
- شرمنده عمو میدونم هر بار نظم اینجا رو بهم میزنیم!
- دشمنت شرمنده دخترم شوخی کردم درضمن مگه تو نمیگی من مثل بابات هستم؟ پس اینجا هم مال دخترهای خودمه مگه کسی میتونه به دخترهای من چیزی بگه؟
- خیلی ممنونم شما لطف دارید!
- باز جمع بستی دختر من یه نفرم حالا هم برید لباس هاتون رو عوض کنید همه دارن بهتون میخندن!
- چشم
بعد رفتن عمو نهاد با حرص ساحل رو نگاه کردم و گفتم:
- که من بیشتر از ننه بزرگ تو عمر کردم که من عجوزه هستم حالا میبینمت ساحل خانم بعد نیای بگی آی آرتمیس این کار رو کن اون کار رو کن
پشتم رو بهش کردم و میخواستم برم که پرید روی شونهم و گفت:
- عه آرتی جونم تو که کینهای نبودی دلت میاد گلب ناناس من رو بشکنی؟
چشمهاش رو مثل گربه شرک کرد و گفت:
- هوم دلت میاد عشگم؟
با لحن پوکری گفتم:
- جمع کن خودت رو اهاه حالم رو به هم زدی چشمهات رو هم اونجوری نکن بیشتر شبیه خر شرک میشی تا گربه شرک
- ایش برو گمشو بی لیاقت
راهش رو کشید و رفت من هم دنبالش راه افتادم، بعد عوض کردن لباسهامون باز هم برگشتیم و شروع به چک کردن پروندهها کردیم این بار جدیتر از هر وقت دیگهای مشغول بودم، بعد تعویض شیف برگشتم خونه باز هم مثل این چند وقت تمام روز رو توی اتاقم بودم
***
«دو هفته بعد»
سه روز مونده بود به ازدواج بانو و سامیار کل خانواده سرگرم تدارکات و کار های خودشون بودن
- خاله منهم برم بعد دوباره میام پیشت!
- باشه
داشتم میرفتم بیرون که باز گفت:
- خاله باز هم میای؟
با لبخند بهش گفتم:
- آره خاله میام مگه میشه من نیام تا تور رو ببینم؟ تازه دفعه بعد یه سورپرایز هم برات دارم!
- باشه قول دادی ها!
با خنده از اتاق بیرون آمدم به سمت سلف رفتم ساحل نشسته بود رفتم بغل دستش با تعجب بهش نگاه کردم انگار اصلاً من رو ندیده بود دستم رو جلوی صورتش گرفتم اما اون انگار توی دنیای دیگه بود محکم زدم توی سرش که قهوهای که دستش بود ریخت روی صورتش شوکه گفت:
- چ... چی شد... کی م... مرد... فضاییها... حمله کردن؟
با زور جلوی خودم رو گرفته بودم تا نخندم از صورتش قهوه چکه میکرد زیر چشمهاش بهخاطر خط چشمش سیاه شده بود چند تا از پرستارها یواشکی داشتن میخندیدند
بعد چند ثانیه که به خودش آمد با حرص نگاهم کرد بدون اینکه چیزی بگه بلند شد رفت برای اولین بار بدون تلافی کردن رفته بود!؟ با خودم گفتم نکنه ناراحت شده باشه همینجور داشتم خودم رو سرزنش میکردم که آب سرد خالی شد روی سرم شوکه شده بودم بعد چند ثانیه که از شوک در آمدم با چشم های به خون نشسته بهش نگاه کردم با صدایی که بر اثر سرما میلرزید گفتم:
- خیلی...خیلی چیزی! با خنده گفت:
- چیم
بدون اینکه بهش جواب بدم میخواستم برم که عمو نهاد آمد با لحنی که سعی داشت خندهاش رو مخفی کنه رو به من و ساحل پرسید:
- بچهها اینجا چهخبره باز شما دلقکها برگشتید!؟
ساحل با لحن لوس و عصبی گفت:
- عه بابا من دلقکم؟ نه خدایی من دلقکم؟ حالا این عجوزه پیر که سنش از ننه بزرگ خدا بیامرز منهم بیشتره بگی بهش میخوره دلقک باشه ولی من به این ماهی به این خوشگلی دلت میاد بهم بگی دلقک درضمن اگه مزاحم هستیم بگو بریم!
با شرمندگی به عمو نهاد که این بار رسماً داشت میخندید گفتم:
- شرمنده عمو میدونم هر بار نظم اینجا رو بهم میزنیم!
- دشمنت شرمنده دخترم شوخی کردم درضمن مگه تو نمیگی من مثل بابات هستم؟ پس اینجا هم مال دخترهای خودمه مگه کسی میتونه به دخترهای من چیزی بگه؟
- خیلی ممنونم شما لطف دارید!
- باز جمع بستی دختر من یه نفرم حالا هم برید لباس هاتون رو عوض کنید همه دارن بهتون میخندن!
- چشم
بعد رفتن عمو نهاد با حرص ساحل رو نگاه کردم و گفتم:
- که من بیشتر از ننه بزرگ تو عمر کردم که من عجوزه هستم حالا میبینمت ساحل خانم بعد نیای بگی آی آرتمیس این کار رو کن اون کار رو کن
پشتم رو بهش کردم و میخواستم برم که پرید روی شونهم و گفت:
- عه آرتی جونم تو که کینهای نبودی دلت میاد گلب ناناس من رو بشکنی؟
چشمهاش رو مثل گربه شرک کرد و گفت:
- هوم دلت میاد عشگم؟
با لحن پوکری گفتم:
- جمع کن خودت رو اهاه حالم رو به هم زدی چشمهات رو هم اونجوری نکن بیشتر شبیه خر شرک میشی تا گربه شرک
- ایش برو گمشو بی لیاقت
راهش رو کشید و رفت من هم دنبالش راه افتادم، بعد عوض کردن لباسهامون باز هم برگشتیم و شروع به چک کردن پروندهها کردیم این بار جدیتر از هر وقت دیگهای مشغول بودم، بعد تعویض شیف برگشتم خونه باز هم مثل این چند وقت تمام روز رو توی اتاقم بودم
***
«دو هفته بعد»
سه روز مونده بود به ازدواج بانو و سامیار کل خانواده سرگرم تدارکات و کار های خودشون بودن
آخرین ویرایش: