جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [پناه قلبم باش] اثر «نجمه صفرزاده کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Nazanin sfd با نام [پناه قلبم باش] اثر «نجمه صفرزاده کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,714 بازدید, 18 پاسخ و 12 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [پناه قلبم باش] اثر «نجمه صفرزاده کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Nazanin sfd
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Nazanin sfd
موضوع نویسنده

Nazanin sfd

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
41
268
مدال‌ها
2
نام رمان:پناه قلبم باش
نام نویسنده: نجمه صفرزاده
ژانر: عاشقانه، طنز
عضو گپ نظارت: (S.O.W (1
خلاصه رمان:
دختری به اسم‌ پناه که وقتی بچه بوده مادر و پدرش از دست میده و گیر یک مشت آدم فقیر و نامرد میوفته ؛ که سرنوشت تلخی داره اما به مرور زمان زندگیش عوض میشه.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

شاهدخت

سطح
10
 
.مدیر ارشد بخش کتاب.
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تدوینگر انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,749
38,040
مدال‌ها
25
پست تایید (1).png
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد

می‌توانید برای پیشرفت قلم خود بدون محدودیت پارت درخواست منتقد همراه دهید.
درخواست منتقد همراه

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
درخواست نقد شورا

و اگر درخواست تگ داشتید، می‌توانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان

با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت انجمن رمان بوک|
 
موضوع نویسنده

Nazanin sfd

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
41
268
مدال‌ها
2
نام رمان:عشق مغرور من
نام نویسنده: نجمه صفرزاده
ژانر: عاشقانه، طنز
ناظر: @Esra
خلاصه رمان:
دختری به اسم‌ پناه که وقتی بچه بوده مادر و پدرش از دست میده و گیر یک مشت آدم فقیر و نامرد میوفته ؛ که سرنوشت تلخی داره اما به مرور زمان زندگیش عوض میشه.
مقدمه:

❣️تو فقط نگاه كن
گاهي نه هميشه
حتي نخند
حرفي هم نزن
اخم كن
سرد باش
ولي گاهي نگاهم كن
من از همين نگاه
بهترين تصوير زندگيم را مي سازم❤️


{پارت¹}


نگاش میکنم با اخم چی میگی؟
_ میگم چرا این بچها گشنه رفتند صبح؟
∆ مسئول بچها تو مگه منم؟ نگاش میکنم با اخم
_ زبون در آوردی
∆ داشتم ندیدی
_ با داد..وحید وحید کدوم گوری
∆ میخندم اخی باز وحید صدا میکنی
نگام میکنه
_ با تو حرف نزدم گمشو سرکارت
نگاش میکنم
∆ هوی درست حرف بزن
میرم سمت در برمیگردم دست تکون میدم به اکرم همزمان میخندم
(اکرم همون کسی که باهاش داشتم کل کل میکردم و سرپرست بچها)
اکرم: وحید پس کدوم گوری؟
میرم بیرون از خونه نفسم میدم بیرون آخیشی میگم میرم سمت خیابون
نگاه بچها میکنم
من: ممد
ممد نگام میکن: ها اجی پناه
من: بیا
بدو میاد سمتم
نگاش میکنم آروم میگم: چقدر در آوردی؟
از تو جیبش در میاره پولا میگیره سمتم
نگاه میکنم بعد نگاه خودش
من: همه رو به اون اکرم نمیدی فهمیدی؟
ممد: آخه میزنه اگه ندم
من: غلط کرده
ممد:چشم آجی پناه
من: برو سرکارت
خودمم راه میوفتم میرم اونور ماشینا با سرعتا خیلی زیادی رد میشن
نگاشون میکنم هوی آروم چخبرتون
ی پسره: جون
نگاش میکنم با اخم: کوفت
میرم اونور خیابون داد میزنم: سوووگل نازززگل
بدو میان سمتم
نگاشون میکنم پولا از دستشون میگیرم ۱۰ ۲۰ تومن برای خودشون میذارم تو جیبشون نگاشون میکنم.
من: ندین به اکرم باشه؟
سوگل:چشم
نازگل: چشم اجی
بوسشون میکنم آفرین
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Nazanin sfd

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
41
268
مدال‌ها
2
نام رمان:عشق مغرور من
نام نویسنده: نجمه صفرزاده
ژانر: عاشقانه، طنز
ناظر: @Esra
خلاصه رمان:
دختری به اسم‌ پناه که وقتی بچه بوده مادر و پدرش از دست میده و گیر یک مشت آدم فقیر و نامرد میوفته ؛ که سرنوشت تلخی داره اما به مرور زمان زندگیش عوض میشه.
{پارت²}


میشینم تو پارک از دور به ماشینا نگاه می کنم هی خدا به چه کسایی ماشین خونه میدی بعد من
نگاه آسمون میکنم رعدو برق میزن آروم آهی میکشم
اخم میکنم یدفعه
داد میزنم هوی چه مرگت بلند میشم
سریع میرم سمت نازگل به بچها دیگه نگاه میکنم
من:چخبرتون؟
سحر: گلام نمیده
نازگل:بخدا گلا خودم
اخم میکنم میزنم تو دست سحر
من:مگه تو صاحب نداری؛برو پیش مامانت سریع باش
نگاه سحر میکنم با اخم
سحر:برم میگم منو زدی
نازگل میزنتش
نازگل:غلط میکنی از آبجی من بگی
میخندم
به نازگل نگاه میکنم میگم: بذار بگه با اون ننش
بدو میکن
سوگل:الا میره به اون اکرم میگه
نگاش میکنم
من: خب بگه مهم نیست
نازگل سرشو برمیگردون سمتم
نازگل:تا وقتی اجی پناه هست نمی ترسم
میخندم میگم.قریونت بشم
لپش آروم میکشم
...
شب میش با بچها راهی خونه میشم
به دستام نگاه میکنم؛نصف گلا دستم
میرم سمت خونه
درو هل میدم میرم داخل
اکرم میاد سمتم میزن محکم تو گوشم
نگاش میکنم نفسم حبس میشه تو س.ی.نم
اکرم نگام میکن میگه:به چه اجازه ایی زدی تو گوش سحر ها؟؟؟ حرف بزن
نگاش میکنم با اخم
من: هوی وحشی گمشو اونور
موهام میکشه
اخم میکنم
سحر می‌خنده
همزمان با خنده های سحر نگاش میکنم
سوگل میزن تو دل اکرم
سوگل:نزن ابجیمو
اکرم مشت میزن تو سرم
ساکتم هیچی نمیگم تنها کاری که میکنم لبمو دندون میگیرم
اکرم در انباری باز میکنه منو میندازه داخل
دیگه طاقت نمیارم اشکام میریزه از بی کسی از اینکه چرا کسیو ندارم
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Nazanin sfd

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
41
268
مدال‌ها
2
نام رمان:عشق مغرور من
نام نویسنده: نجمه صفرزاده
ژانر: عاشقانه، طنز
ناظر: @Esra
خلاصه رمان:
دختری به اسم‌ پناه که وقتی بچه بوده مادر و پدرش از دست میده و گیر یک مشت آدم فقیر و نامرد میوفته ؛ که سرنوشت تلخی داره اما به مرور زمان زندگیش عوض میشه.
{پارت³}


آروم گریه میکنم وحید میاد بیرون از اتاق
وحید:باز چخبرتون مثل سگ و گربه افتادین به جون هم
اکرم: از اون دختر دهاتی بپرس ببین سحر چی میگه
وحید رو به سحر میکنه
وحید:چیشده سحر؟؟
سحر:‌ زده تو دستم
وحید نگاشون می‌کنه میگه:اون حالا یک غلطی کرده تو چی میگی اکرم
اخم میکنم اشکام با پشت دستم پاک میکنم
بلند میشم میرم سمت در می کوبم به در
من:هوی باز کن
اکرم: ببرصداتو دختر دهاتی بی پدر و مادر
من:خفشو نفهم
اشکام می‌ریزه
وحید:چه مرگت دخترکه نفهم
نگاش میکنم از سوراخ در میگم: به زن بی همه چیزت بگو
اکرم: هوی خفشو
وحید: بیارش بیرون تا ببینم چه زری میزن
دستم مشت میکنم
اکرم در باز میکنه
میام بیرون نگاشون میکنم
رو به وحید میگم: ها بگو
وحید:باز چه مرگت
نگاش میکنم با اخم
من: چی زورت باز به زنت نرسیده عقده هات سر من خالی میکنی
اکرم: وحید یا جا من اینجا یا جا این
وحید دست اکرم میگیره میبره اونور
وحید: بابا این اگه نبود الان منو تو باید صبح می رفتیم مواظب این بی پدر و مادرا بودیم
اکرم نگاه وحید میکنه
اکرم: خب نگاه به چی میگه خودشو یکم لوس میگیره
اکرم لوس مانند میگه:مگه من عشق تو نیستم؟
وحید:چرا عزیزم قربونت بشم هستی
نگاشون میکنم اوق میزنم همزمان میگم:آه آه حالم بهم خورد‌ چندشا
وحید میاد سمتم
وحید:هوی پناه
نگاش میکنم :ها
اکرم نگام میکنه
اکرم:ها کوفت؛ها درد
من:پوف این باز شروع کرد
نگاش میکنم جونم بگم خوبه؟
اکرم:بگو بله رییس
نگاش میکنم
من:من به کجا شما بگم رییس؟ می خندم
وحید:خفشو دیگه دهاتی از فردا می رین مناطق بالا شهر گل می فروشین نگام میکنه
وحید:هوی پناه توام می فروشی نیان بچها بگن پناه نفروخته
نگاش میکنم هیچی نمیگم میرم تو اتاقم اتاق که چی بگم خرابه...
 
موضوع نویسنده

Nazanin sfd

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
41
268
مدال‌ها
2
نام رمان:عشق مغرور من
نام نویسنده: نجمه صفرزاده
ژانر: عاشقانه، طنز
ناظر: @Esra
خلاصه رمان:
دختری به اسم‌ پناه که وقتی بچه بوده مادر و پدرش از دست میده و گیر یک مشت آدم فقیر و نامرد میوفته ؛ که سرنوشت تلخی داره اما به مرور زمان زندگیش عوض میشه.
{پارت⁴}

به سقف نگاه میکنم آهی میکشم آروم خدایا چی میشد ماهم مثل آدم زندگی کنیم به سقف نگاه میکنم نمی شد ما بدبخت نکنی هی خدا چشام میبندم آروم
﴿صبح﴾
لای چشام باز میکنم به سقف نگاه میکنم پوف شب به سقف صبح به سقف اینم زندگی
در اتاق باز میشه
اکرم میاد داخل
پتو میزنم کنار میشینم مثل فنر
من:هوی چته
اکرم:پاشو پاشو
بلند میشم بدون حرف چون اصلا امروز حوصله کل کل ندارم باهاش
میرم سمت لباسام ی شلوار اسلش مشکی ساده با یک مانتو مشکی شالم میندازم همانطوری که شالم رو شونم جابه جا میکنم میگم: ی جوری داری میگی پاشو پاشو انگار بیرون چخبر
اکرم میخنده انگشتش لای موهاش میکنه تاب میده میشینه رو چوبا
اکرم:از امروز قرار من خانومی کنم تو کلفتی موهاش تاب میده دور انگشتش
برمیگردم میرم سمتش
من:‌‌چی گفتی؟
میره عقب عقب
اکرم:همونی که شنیدی
دستم میارم بالا انگشت اشارم میگیرم سمتش
من:ببین اکرم با من در نیوفت بد میبینی ببین کی گفتم
اکرم:نزدیک من نشو وگرنه
نگاش میکنم میگم: وگرنه؟؟؟
اکرم:وگرنه وحید صدا میکنم
خنده بلندی میکنم برو بابا با اون شوهرت
میرم سمت کیفم برمیدارم میرم بیرون
 
موضوع نویسنده

Nazanin sfd

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
41
268
مدال‌ها
2
نام رمان:پناه قلبم باش
نام نویسنده: نجمه صفرزاده
ژانر: عاشقانه، طنز
ناظر: @Esra
خلاصه رمان:
دختری به اسم‌ پناه که وقتی بچه بوده مادر و پدرش از دست میده و گیر یک مشت آدم فقیر و نامرد میوفته ؛ که سرنوشت تلخی داره اما به مرور زمان زندگیش عوض میشه.
{پارت⁵}

گلا از باغچه برمیدارم با نازگل‌ بچها میریم بیرون
طبق دستور وحید میریم سمت بالا شهر کنار خیابون وایمیستم
تا تاکسی بیاد
به خیابون نگاه میکنم ماشینایی که با سرعت رد میشن
نازگل:آجی پناه
کیفم رو شونم جابه جا میکنم سرمو برمیگردونم نگاش میکنم
من:جونم؟
نازگل:کی پس میریم
نگاش میکنم
من:بذار ماشین بیاد
به خیابون نگاه میکنم
یک تاکسی از دور میاد سمتمون
دستم دراز میکنم براش
وایمیسته جلوم پام
نگاش میکنم نیاوران؟
راننده: بشین در باز میکنم همزمان میشینم
یک نگاه به تیپم میکنم آروم میخندم
من:من و چه به بالا شهر
با صدا نازگل سرمو میارم بالا نگاش میکنم
نازگل:آقا
راننده نگاش میکنه:چه دختر خوشگلی
نازگل:گل میخاین
نگاش میکنم آروم میگم:چقدر مظلوم می‌تونه باشه
رومو اونور میکنم اشکم میچکه با انگشتم پس میزنم
به حرفاشون گوش میدم
راننده:شاخه ایی چند؟
نازگل با مهربونی میگه:قابل نداره
سحر:هوی از کیسه ننت مگه میبخشی؟
اخم میکنم با صدا سحر برمیگردم سمتش
نگاش میکنم
من:درست زر بزن سحر
راننده که میبینه دعوا داره میشه تند میگه:
راننده: باش باش دعوا نکنین دست میکنه تو جیبش ی ۱۰ تومنی در میاره
سحر با حالت لاتی میگه:۲۰ تومن عمو
نازگل:نمیخاد میگیره پول
نازگل:خدا برکت بده
سحر با حرص نگاه نازگل می‌کنه:وقتی به ننم گفتم
به راننده نگاهی میندازم که به نظر میومد مرد مهربون خوش برخوردی باش
سرمو سریع برمیگردونم به خیابون نگاه میکنم
به تابلو خیابان نیاوران نگاه میکنم بعد به چهارراه شلوغ سریع میگم
من:همینجا پیاده میشیم ممنون
راننده میزن کنار
با سرعت پیاده میشم با بچها پول حساب میکنم
دستاشون میگیرم بدو میکنم اونور خیابون
 
موضوع نویسنده

Nazanin sfd

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
41
268
مدال‌ها
2
نام رمان:پناه قلبم باش
نام نویسنده: نجمه صفرزاده
ژانر: عاشقانه، طنز
ناظر: @Esra
خلاصه رمان:
دختری به اسم‌ پناه که وقتی بچه بوده مادر و پدرش از دست میده و گیر یک مشت آدم فقیر و نامرد میوفته ؛ که سرنوشت تلخی داره اما به مرور زمان زندگیش عوض میشه.
{پارت⁶}

به ماشینا نگاه میکنم زیر لب میگم:اوه چه ماشینایی
به قیافه هاشون نگاه میکنم
من:کاش قیافه هم داشتند
میرم سمت یک شاسی بلند میزنم به شیشه
راننده شیشه میده پایین نگام میکنه
نگاهی بهش میکنم پسر جوونی
راننده:جون چی میخاهی خوشگله؟
اخم میکنم گل میکوبم تو دهنش
من:ببند دهنتو
راننده:جون چه عصبی
اخم نگاش میکنم میگم:ببرصداتو عوضی
میرم سمت ماشین دیگه میزنم به شیشه نگام میکنه
نگاش میکنم چهره یک خانم جوون
خانم عینکش میده بالا آدامسشو با چندشی میجوئه
خانم:آخی حیف تو نیست گدا باشی
نگاش میکنم
من:اولا همه مثل شما آقازاده نیستن دومن به کسی مربوط نیست
دستم میبرم داخل ماشین عینکش میدم پایین سومن گمشو راه تو بکش برو..
میرم اونور
میریم اونور با بچها
به پولا نگاه میکنم میشمارم آروم نگاشون میکنم میذارم تو جیبم من:خدا بده برکت
میرم سمت نازگل نگاش میکنم بعد به ساعت
۷شب نشون میده ساعت
به نازگل نگاه میکنم
من:نازگل جمع کن بریم به اطرافش نگاه میکنم سوگل بقیه کجان؟؟
نازگل: اوناها
برمیگردم نگاشون میکنم داد میزنم:سووووگل بدو بیاین
سوگل بچها بدو میان
نگاشون میکنم
من: بریم
سوگل: بریم
میریم اونور خیابون تاکسی میگیرم میریم خونه
 
موضوع نویسنده

Nazanin sfd

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
41
268
مدال‌ها
2
نام رمان:پناه قلبم باش
نام نویسنده: نجمه صفرزاده
ژانر: عاشقانه، طنز
ناظر: @Esra
خلاصه رمان:
دختری به اسم‌ پناه که وقتی بچه بوده مادر و پدرش از دست میده و گیر یک مشت آدم فقیر و نامرد میوفته ؛ که سرنوشت تلخی داره اما به مرور زمان زندگیش عوض میشه.
{پارت⁷}

﴿3ماه بعد﴾

به خیابون نگاه میکنم خلوت برف میاد آروم آروم راه میرم ها میکنم آروم تو دستام
با خودم میگم
من:دیگه برنمیگردم اون خرابه گریه میکنم آروم
تو دستام ها میکنم شاید گرم بشه آروم شالم میکشم رو پیشونیم میشینم رو صندلی ها میکنم دستام جلو دهنم پاهام جمع میکنم آروم میگم
من:یخ زدم خدا لعنتت کنه اکرم
تکون میخورم آروم مثل تاب خوردن
بلند میشم راه میرم آروم میرم آروم تو خیابون
از کنار خیابون میرم همینجوری بر خودم راه میرم
میشینم رو سنگ های کنار یک خونه چشام میبندم سرمو تکیه میدم
به دیوار خوابم میبره..
لای چشام باز میکنم با صدا جارو رفتگر نگاش میکنم
بعد به هوا میپرم از جام
آروم میگم.
من:کی صبح شد؟؟؟
به ساعت قدیمی که یادگاری مامانم نگاه میکنم
۷نشون میده
آروم میگم
من:پوف حالا چه غلطی کنم به جام نگاه میکنم بعد به خونه
من:اوف عجب خونه ایی سنگ نما شیک مشکی
نگاش میکنم خدا شانس بده
سرمو میندازم پایین چشمم یکدفعه میوفته به زیر در نگاش میکنم
نگاه میکنم بلند میشم یکدفعه میرم عقب یکم...
با دستایی که شبیه دستای سگ میرم عقب عقب
همون موقعه در خونه با ریموت باز میشه یک بنز مشکی میاد بیرون شیشه هاش یکم دودی قشنگ داخلش نمیبینم با سرعت از کوچه میره بیرون...
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Nazanin sfd

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
41
268
مدال‌ها
2
نام رمان:پناه قلبم باش
نام نویسنده: نجمه صفرزاده
ژانر: عاشقانه، طنز
ناظر: @Esra
خلاصه رمان:
دختری به اسم‌ پناه که وقتی بچه بوده مادر و پدرش از دست میده و گیر یک مشت آدم فقیر و نامرد میوفته ؛ که سرنوشت تلخی داره اما به مرور زمان زندگیش عوض میشه.
{پارت⁸}

دور وایسادم به داخل خونه نگاه میکنم چشام باز میشه از تعجب در بسته میشه هیچی نمیگم
پشت درخت میشینم آروم؛اروم سرفه میکنم از شدت سرما ها میکنم
آروم بلند میشم میرم سمت خیابون آروم میگم.
من: کجا برم؟ خدایا کمکم کن
اشکام میریزه .کیفم رو شونم جابه جا میکنم.
آروم بر خودم آهنگ خودتو برسون برسون از ناصر زینعلی میخونم
[💖خودتو برسون برسون
بگیرم از کی من از تو نشون
من دلم بدجوری شونه می خواد
با تو یه سقف و یه خونه می خواد
من دلم از دوری خسته شده
شاخه ی رُز شکسته شده
روی من وقتی که روی تو نیست
هر دری وا بوده بسته شده
خودتو برسون برسون برسون
این دفعه واسه همیشه بمون
بگو تو رو میشه واسه همیشه داشته باشم
میشه باز برم قربون تون
برگرد
خودتو برسون برسون برسون
این دفعه واسه همیشه بمون
بگو تو رو میشه واسه همیشه داشته باشم
میشه باز برم قربون تون
تو نباشی انگاری یه تیکه از قلبم نیست
همه چیم بهم می ریزه
من دوسِت دارم، دوسِ دارم، دوسِت دارم زیاد
خاطرت برام عزیزه
من دلم از دوری خسته شده
شاخه ی رُز شکسته شده
روی من وقتی که روی تو نیست
هر دری وا بوده بسته شده
خودتو برسون برسون برسون
این دفعه واسه همیشه بمون
بگو تو رو میشه واسه همیشه داشته باشم
میشه باز برم قربون تون
برگرد
خودتو برسون برسون برسون
این دفعه واسه همیشه بمون
بگو تو رو میشه واسه همیشه داشته باشم
میشه باز برم قربون تون❤️
از کنار خیابون میرم به هیاهوی خیابون و ماشینا نگاه میکنم دستم لای موهام میکنم میدم داخل شالم
فکرم جا همون ماشینه آروم بر خودم میگم.
من:کجا برم تو این شهر
کیفم میارم جلوم زیپش باز میکنم نگاش میکنم میگم: فقط ۱۰۰تومن پول دارم ای بابا
میرم سمت دکه یک شیر کیک میگیرم
آروم شیرم باز میکنم میخورم شیرم آروم
رو پله بانک میشینم آروم میخورم به ماشینا نگاه میکنم
کیکم میخورم. دور دهنم پاک میکنم بلند میشم راه میرم آروم
 
بالا پایین