جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [پناه قلبم باش] اثر «نجمه صفرزاده کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Nazanin sfd با نام [پناه قلبم باش] اثر «نجمه صفرزاده کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,713 بازدید, 18 پاسخ و 12 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [پناه قلبم باش] اثر «نجمه صفرزاده کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Nazanin sfd
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Nazanin sfd
موضوع نویسنده

Nazanin sfd

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
41
268
مدال‌ها
2
نام رمان:پناه قلبم باش
نام نویسنده: نجمه صفرزاده
ژانر: عاشقانه، طنز
ناظر: @Esra
خلاصه رمان:
دختری به اسم‌ پناه که وقتی بچه بوده مادر و پدرش از دست میده و گیر یک مشت آدم فقیر و نامرد میوفته ؛ که سرنوشت تلخی داره اما به مرور زمان زندگیش عوض میشه.
{پارت⁹}

میرم سمت چهارراه پایین شهر
آروم میگم
من:نازگل نازگل
نازگل گلا دستش برمیگرده ذوق میکنه میخنده
نازگل:ابجی پنااه
به خنده هاش نگاه میکنم آروم میخندم
اشاره میکنم بیاد
میاد سمتم
نازگل:سلام آبجی پناه فدات بشم کجا بودی؟
میخندم میشینم جلو پاش دستم تو موهاش میبرم میدم کنار میگم.
من:سلام خوشگل من هیجا نبودم میچسبونمش به خودم بوش میکنم
بعد به گلاش نگاه میکنم آروم میگم.
من:نازگل
نازگل:جونم ابجی
آروم میگم:از صبح چندتا گل فروختی؟
نازگل:اوم یکم چرا؟؟
نگاش میکنم
من:یکم پول میخام داری بهم بدی ؟
نازگل:تو جون بخاه
میخندم
نگاش میکنم سرم میندازم پایین از شرمندگی
از جیب پشتش پول در میاره ۲۰۰میگیره جلوم
نازگل:اینا واسه این روزا جمع کردم بیا مال تو
نگاش میکنم نگاه چشا مهربونش نگاه مظلومیش
میگیرم
من:مرسی مواظب خودت باش بوسش میکنم
بدو میکنم..
میرم اونور بر خودم به اطراف نگاه میکنم که افراد اکرم نباشن
آروم میگم.
من:چکار کنم حالا
میرم سمت همون خیابونی که صبح اون ماشین دیدم
میشینم جلو خونه به خونه نگاه میکنم بعد به ساعت
ساعت۱۳:۳۰ نشون میده
هیچی نمیگم بعد نیم ساعت در خونه با ریموت باز میشه
سرمو میارم بالا همون بنز میره داخل
بلند میشم میرم پشت درخت در بسته میشه
به خونه نگاه میکنم از پشت سرم در باز میشه
یکدفعه میپرم برمیگردم پشتم یک پسره نگام میکنه
در میبنده
میشینم آروم رو سکو خونش آروم میگم.
من:این محله جن داره
 
موضوع نویسنده

Nazanin sfd

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
41
268
مدال‌ها
2
نام رمان:پناه قلبم باش
نام نویسنده: نجمه صفرزاده
ژانر: عاشقانه، طنز
ناظر: @Esra
خلاصه رمان:
دختری به اسم‌ پناه که وقتی بچه بوده مادر و پدرش از دست میده و گیر یک مشت آدم فقیر و نامرد میوفته ؛ که سرنوشت تلخی داره اما به مرور زمان زندگیش عوض میشه.
{پارت¹⁰}

سرمو میارم بالا به خونه نگاه میکنم
هیچی نمیگم
ساعتا ۶:۳۰ به خونه همش نگاه میکنم
آروم از سرما تکون میخورم انگار دارم تاب میخورم
در بالکن همون خونه باز میشه
یک پسر میاد بیرون آب دهنم قورت میدم
آروم شاخه درخت میزنم کنار
نگاش میکنم
هیکلی مثل ورزشکارا قدش بلند
دوتا دستاش تو جیب شلوارش
نگاش میکنم آروم دهنم مییندم
دستش از جیبش در میاره
یک چیزی برمیداره واضح دیده نمیشه
نگاش میکنم از پشت درخت
یک سیگار میذاره رو لبش روشنش میکنه آروم پک میزن
به بیرون نگاه میکنه همزمان
نگاش میکنم آروم
سیگارش پک میزن به بیرون نگاه میکنه
شاخه درخت با دستم میندازم
آروم تکیه میدم به دیوار
عطسه ایی آروم میکنم
دستم میگیرم جلو دهنم
چشام میبندم
چشام باز میکنم دوباره
آروم میگم.
من:وای استرس گرفتم
سرمو برمیگردونم به تاریکی کوچه نگاه میکنم
وجودم ترس میگیره
ساکتم
میخابم آروم رو سکو
زیپ کیفم باز ‌میکنم یک ملافه میارم بیرون
میندازم رو‌خودم کیفم تو بغلم میگیرم
آروم‌ نفس میکشم
خوابم میبره بعد چند دقیقه..
با صدا در چشام باز میکنم به اطراف نگاه میکنم
به اطراف نگاه میکنم که کوچه تبدیل شده به یک اتاق
میپرم یدفعه
ملافه میزنم کنار دستم رو صورتم میکشم
سرمو برمیگردونم سمت در
یک خانم میاد داخل
نگام میکنه خم میشه سینی میذاره رو زمین
خانم:سلام صبحانه آوردم بخورین..
 
موضوع نویسنده

Nazanin sfd

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
41
268
مدال‌ها
2
نام رمان:پناه قلبم باش
نام نویسنده: نجمه صفرزاده
ژانر: عاشقانه، طنز
ناظر: @Esra
خلاصه رمان:
دختری به اسم‌ پناه که وقتی بچه بوده مادر و پدرش از دست میده و گیر یک مشت آدم فقیر و نامرد میوفته ؛ که سرنوشت تلخی داره اما به مرور زمان زندگیش عوض میشه.
{پارت¹¹}

نگاهی به خانم بعد به سینی میکنم
آروم میگم.
من:اینجا کجاست ها؟
نگاهی بهم میکنه ساکت
نگاش میکنم
آب دهنم قورت میدم آروم دستم میذارم رو زمین بلند میشم آروم
پاهام میلرزه یکم اما توجهی نمیکنم
به خانم نگاه میکنم که بدون اینکه باهام حرف بزنه
میره بیرون در میبنده
میرم آروم آروم سمت در
وایمیستم
برمی‌گردم با استرس دستام میذارم رو صورتم
دستام میارم جلوم نگاهی میکنم که خیس از عرق
برمیگردم محکم میزنم به در
با داد میگم.
من:کممممک اینجااا کجاست
محکم به در میزنم
اشکام میریزه همزمان
محکم میزنم به در
دستم میذارم رو صورتم اشکام پس میزنم
محکم در میزنم
دستم رو در سر میخورم پایین
اشکام میریزه دستم رو در میمونه
آروم میگم.
من:خدا لعنتت کنه اکرم
سرمو برمیگردونم یدفعه
به اطراف نگاه میکنم بعد به بالکن
سرمو برمیگردونم به در نگاه میکنم
بلند میشم آروم
میرم سمت بالکن آروم
پاهام میلرزه
میرم سمت بالکن
دستگیره میگیرم دستگیره میکشم پایین
صدا باز نشدن خبر از اینکه در قفل میپیچه تو اتاق
به بیرون نگاه میکنم
دستگیره هی میکشم پایین
به کوچه نگاه میکنم
بعد به درختا تو کوچه
آب دهنم قورت میدم
میگم.
من: این این خونه این پسره
با صدای باز شدن در اتاق سریع برمیگردم سمت در
نگاهی به در میکنم بعد به یک پسر
میچسبم به در بالکن
به پسر نگاه میکنم
 
موضوع نویسنده

Nazanin sfd

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
41
268
مدال‌ها
2
نام رمان:پناه قلبم باش
نام نویسنده: نجمه صفرزاده
ژانر: عاشقانه، طنز
عضو گپ نظارت: (S.O.W (1
خلاصه رمان:
دختری به اسم‌ پناه که وقتی بچه بوده مادر و پدرش از دست میده و گیر یک مشت آدم فقیر و نامرد میوفته ؛ که سرنوشت تلخی داره اما به مرور زمان زندگیش عوض میشه.
پارت{¹²}

نگاه پسره میکنم
نگام میکنه
نگاهی بهش میکنم نفسم حبس میکنم
میاد داخل درو میبنده
به چهره اش نگاه میکنم نفس نمیتونم بکشم
میاد سمتم
دستاش تو جیبا شلوارش میکنه
عقب میرم
نگاش میکنم لب میزنم
من:تو تو کی؟
نگاش میکنم آب دهنم قورت میدم لب باز میکنم
من:گفتم کی؟
میترسم اما نباید جا بزنم
میاد سمتم پوزخندی میزنه
نگاه پوزخندش میکنم
آروم میگم:اینجا کجا؟
میاد جلوم
توی چشماش نگاه میکنم برق خاصی داره چشاش حالت خاصی طوسی
نگاش میکنم
پسره خیره میشه به بالکن
پسره:میخواستی فرار کنی؟پوزخندی میزن اونم از بالکن نکنه
نگاش میکنم
من:همین که از اینجا برم بیرون شکایت میکنم ازتون اصلا شماها چکاره این
نگام میکنه
پسره:بیرون؟‌ اونم از اینجا محال
نگاش میکنم:محال؟
نفس عمیقی میکشم
نگاش میکنم سعی میکنم نترسم آروم میگم:نگفتی محال؟
نگام میکنه
پسر:فرار کردن از دست من محال
تک خنده ایی میکنم
آروم میگم: خودتو زیادی مغرور کردی فکر کنم
نگام میکنه
پسر:خوبه خوب فهمیدی
نگاش میکنم با مکث میگم:بذار من برم
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Nazanin sfd

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
41
268
مدال‌ها
2
نام رمان:پناه قلبم باش
نام نویسنده: نجمه صفرزاده
ژانر: عاشقانه، طنز
عضو گپ نظارت: (S.O.W (1
خلاصه رمان:
دختری به اسم‌ پناه که وقتی بچه بوده مادر و پدرش از دست میده و گیر یک مشت آدم فقیر و نامرد میوفته ؛ که سرنوشت تلخی داره اما به مرور زمان زندگیش عوض میشه.
...
 
موضوع نویسنده

Nazanin sfd

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
41
268
مدال‌ها
2
نام رمان:پناه قلبم باش
نام نویسنده: نجمه صفرزاده
ژانر: عاشقانه، طنز
عضو گپ نظارت: (S.O.W (1
خلاصه رمان:
دختری به اسم‌ پناه که وقتی بچه بوده مادر و پدرش از دست میده و گیر یک مشت آدم فقیر و نامرد میوفته ؛ که سرنوشت تلخی داره اما به مرور زمان زندگیش عوض میشه.
{پارت¹²}

نگاه پسره میکنم
نگام میکنه
نگاهی بهش میکنم نفسم حبس میکنم
میاد داخل درو میبنده
به چهره اش نگاه میکنم نفس نمیتونم بکشم
میاد سمتم
دستاش تو جیبا شلوارش میکنه
عقب میرم
نگاش میکنم لب میزنم
من:تو تو کی؟
نگاش میکنم آب دهنم قورت میدم لب باز میکنم
من:گفتم کی؟
میترسم اما نباید جا بزنم
میاد سمتم پوزخندی میزنه
نگاه پوزخندش میکنم
آروم میگم:اینجا کجا؟
میاد جلوم
توی چشماش نگاه میکنم برق خاصی داره چشاش حالت خاصی طوسی
نگاش میکنم
پسره خیره میشه به بالکن
پسره:میخواستی فرار کنی؟پوزخندی میزن اونم از بالکن نکنه
نگاش میکنم
من:همین که از اینجا برم بیرون شکایت میکنم ازتون اصلا شماها چکاره این
نگام میکنه
پسره:بیرون؟‌ اونم از اینجا محال
نگاش میکنم:محال؟
نفس عمیقی میکشم
نگاش میکنم سعی میکنم نترسم آروم میگم:نگفتی محال؟
نگام میکنه
پسر:فرار کردن از دست من محال
تک خنده ایی میکنم
آروم میگم: خودتو زیادی مغرور کردی فکر کنم
نگام میکنه
پسر:خوبه خوب فهمیدی
نگاش میکنم با مکث میگم:بذار من برم
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Nazanin sfd

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
41
268
مدال‌ها
2
نام رمان:پناه قلبم باش
نام نویسنده: نجمه صفرزاده
ژانر: عاشقانه، طنز
عضو گپ نظارت: (S.O.W (1
خلاصه رمان:
دختری به اسم‌ پناه که وقتی بچه بوده مادر و پدرش از دست میده و گیر یک مشت آدم فقیر و نامرد میوفته ؛ که سرنوشت تلخی داره اما به مرور زمان زندگیش عوض میشه.
{پارت¹³}

نگاش میکنم
لبام از هم باز میکنم
من: من‌ چیزی ندارم که بهت بدم
نگام‌ میکنه
به چشمان سردش نگاه میکنم که بی روح
پسره:منم چیزی ازت نخاستم
همزمان که صحبت میکنه میره سمت بالکن
برمیگردم آروم
من : پس چی؟
همونجوری که میره سمت بالکن
میگه:چند شب اینجایی چرا؟
ی تا ابروم میدم بالا؛
من:مگه باید جواب پس بدم به تو؟ اصلا مگه کوچه گرفتی
برمیگرده نگام میکنه با اخم
نگاش میکنم
پسره:چرا ؟
چشامو میبندم باز میکنم آروم
من: چون چون فرار کردم
پوزخند میزنه حالت خنده
نگاش میکنم
من: خنده دار بود حرفم؟
پسره: پس دختر فراری درسته؟
میرم سمتش آروم آروم
من: من خانوادم نگرانم میشن بذار برم تو دلم میگم (مگه تو خانوادم داری) نم اشکی تو چشام جمع میشن پلک میزنم آروم
پسره:گفتم فرار کردن یا رفتن از اینجا محال نشنیدی مگه؟
نفسم میدم بیرون
من: منم گفتم همین که پام بذارم بیرون شکایت میکنم ازتون اصلا شما کی هستین نکنه هرکی جلو خونتون باشه میارینش داخل؟
برمیگرده میره سمت در ؛ در باز میکنه میره بیرون
میرم سمت در محکم میزنم به در
من: با داد میگم
من: کجااااا رفتی بیا اینوووو باز کن میگم خانوادم نگرانم میشن
نفسم میدم بیرون آروم
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Nazanin sfd

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
41
268
مدال‌ها
2
نام رمان:پناه قلبم باش
نام نویسنده: نجمه صفرزاده
ژانر: عاشقانه، طنز
عضو گپ نظارت: (S.O.W (1
خلاصه رمان:
دختری به اسم‌ پناه که وقتی بچه بوده مادر و پدرش از دست میده و گیر یک مشت آدم فقیر و نامرد میوفته ؛ که سرنوشت تلخی داره اما به مرور زمان زندگیش عوض میشه.
{پارت¹⁴}

برمیگردم تکیه میدم به در دستام مشت میکنم به در میچسبونم
اشکام میریزه رو گونم؛ برمیگردم آروم میزنم به در
میگم: در باز کن بذار برم
میزنم به در محکم
اشکام میریزه

(یک هفته بعد)


به صورت بی روح سردش زل زدم
پامو تکون میدم آروم
نگاش میکنم
من: خب تو که از اول نقشه داشتی چرا این همه مسخره بازی در آوردی هوم؟
نگام میکنه
پسره: تربیتت درست نبود باید تربیت می شدی
من: قرار نیست توهین کنی قرار؟
پسره نگام میکنه( پسر که چه عرض کنم ؛ بهادر راد)
من: بهادر بگم؟ این مدلی راحت ترم
بهادر: بگو
بهادر: بحث جدی قرار نیست مسخره بازی در بیاری متوجه که هستی؟
من: متوجم همزمان خم میشم آروم ؛ فنجون قهوم برمیدارم تکیه میدم
بهادر سرشو برمیگردونه آروم ؛ چند تا کاغذ برمیداره میذاره رو میز جلوم
نگام میکنه
بهادر با انگشتش رو عکس ضربه میزنه
بهادر: ویهان تهرانی یکی از بزرگ ترین هلدینگا تهران داره
به عکس نگاه میکنم ؛ خم میشم آروم ؛عکس برمیدارم
نگاش میکنم
من: اوه چه خوشگله
بهادر نگام میکنه
به بهادر نگاه میکنم و بعد به عکس
من: چشات لنز انداختی که شبیه این بشی؟
بهادر: دارم صحبت میکنم گوش کن
من: خب بگو
بهادر درست میشینه تکیه میده به مبل
نگام میکنه
بهادر: وظیفت اینِ که باید بری داخل شرکتش
من: مــــن برم؟؟
یک تا ابروم میدم بالا نگاش میکنم
بهادر: بله ؛ یک سری مدارک مهم دستش اونا رو لازم دارم
من: من نمیتونم این کار انجام بدم
بهادر: ازت نپرسیدم میتونی یا نه ؛ فعلا نیاز به منشی دارن برای مصاحبه میری
من: اصلا من سابقه کار ندارم
بهادر: میدونم یک فکری میکنم
 
بالا پایین