- Aug
- 41
- 268
- مدالها
- 2
{پارت⁹}نام رمان:پناه قلبم باش
نام نویسنده: نجمه صفرزاده
ژانر: عاشقانه، طنز
ناظر: @Esra
خلاصه رمان:
دختری به اسم پناه که وقتی بچه بوده مادر و پدرش از دست میده و گیر یک مشت آدم فقیر و نامرد میوفته ؛ که سرنوشت تلخی داره اما به مرور زمان زندگیش عوض میشه.
میرم سمت چهارراه پایین شهر
آروم میگم
من:نازگل نازگل
نازگل گلا دستش برمیگرده ذوق میکنه میخنده
نازگل:ابجی پنااه
به خنده هاش نگاه میکنم آروم میخندم
اشاره میکنم بیاد
میاد سمتم
نازگل:سلام آبجی پناه فدات بشم کجا بودی؟
میخندم میشینم جلو پاش دستم تو موهاش میبرم میدم کنار میگم.
من:سلام خوشگل من هیجا نبودم میچسبونمش به خودم بوش میکنم
بعد به گلاش نگاه میکنم آروم میگم.
من:نازگل
نازگل:جونم ابجی
آروم میگم:از صبح چندتا گل فروختی؟
نازگل:اوم یکم چرا؟؟
نگاش میکنم
من:یکم پول میخام داری بهم بدی ؟
نازگل:تو جون بخاه
میخندم
نگاش میکنم سرم میندازم پایین از شرمندگی
از جیب پشتش پول در میاره ۲۰۰میگیره جلوم
نازگل:اینا واسه این روزا جمع کردم بیا مال تو
نگاش میکنم نگاه چشا مهربونش نگاه مظلومیش
میگیرم
من:مرسی مواظب خودت باش بوسش میکنم
بدو میکنم..
میرم اونور بر خودم به اطراف نگاه میکنم که افراد اکرم نباشن
آروم میگم.
من:چکار کنم حالا
میرم سمت همون خیابونی که صبح اون ماشین دیدم
میشینم جلو خونه به خونه نگاه میکنم بعد به ساعت
ساعت۱۳:۳۰ نشون میده
هیچی نمیگم بعد نیم ساعت در خونه با ریموت باز میشه
سرمو میارم بالا همون بنز میره داخل
بلند میشم میرم پشت درخت در بسته میشه
به خونه نگاه میکنم از پشت سرم در باز میشه
یکدفعه میپرم برمیگردم پشتم یک پسره نگام میکنه
در میبنده
میشینم آروم رو سکو خونش آروم میگم.
من:این محله جن داره