جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

آموزشی چطور داستان ترسناک بنویسیم؟

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته آموزش نقد توسط آرشیت با نام چطور داستان ترسناک بنویسیم؟ ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 459 بازدید, 71 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته آموزش نقد
نام موضوع چطور داستان ترسناک بنویسیم؟
نویسنده موضوع آرشیت
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط آرشیت
موضوع نویسنده

آرشیت

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
3,262
6,982
مدال‌ها
2
چطور داستان ترسناک بنویسیم؟
پیش از آنکه نوشتن مقاله‌ی «چطور داستان ترسناک بنویسیم؟» را آغاز کنم و پشت سیستم بنشینم، حسابی بر خودم ترسیدم. نه این‌طوری نمی‌شود. اجازه بدهید دقیق‌تر بگویم. شرحش دهم. کمی چاشنی ترس به آن بیفزایم و بعد شما را با کلمات رها کنم.
 
موضوع نویسنده

آرشیت

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
3,262
6,982
مدال‌ها
2
درست چند دقیقه پیش بود که رخ داد. درست در وسط یک روز کاملاً عادی و آفتابی رخ داد. نه خبری از ابرهای سیاه و زوزه‌ی گرگ در دل شب بود و نه خبری از هیولاهای خون‌خوار و وحشی که بخواهند به سمتم حمله کنند.
 
موضوع نویسنده

آرشیت

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
3,262
6,982
مدال‌ها
2
همه‌چیز آرام و دلچسب به‌نظر می‌رسید تا آنکه صدایی آشنا اما گنگ از آن سمت خانه به گوشم رسید. شبیه افتادن عمدی یکی از وسایل آشپزخانه بود. درجایم خشک شدم.
 
موضوع نویسنده

آرشیت

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
3,262
6,982
مدال‌ها
2
بر خوردم لرزیدم و گرومپ‌گرومپ قلب وحشت‌زده‌ام را شنیدم. آخر هیچ‌کسی خانه‌مان نبود و قرار هم نبود به‌همین زودی بازگردند. خنده‌ای تلخ و چندشناک از سر وحشت بر روی لب‌های خشکم نشست.
 
موضوع نویسنده

آرشیت

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
3,262
6,982
مدال‌ها
2
صدا مجدد از سمت آشپزخانه شنیده شد. شک نداشتم که آن وسیله‌ی کوفتی داخل آشپزخانه روی زمین پرت شده. پرت شده؟ کدام احمقی آن را از عمد روی زمین پرت کرده؟
 
موضوع نویسنده

آرشیت

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
3,262
6,982
مدال‌ها
2
اما چرا افتادنش تمام نمی‌شد؟ چطور ممکن بود دوباره صدای افتادنش را بشنوم؟ ناخواسته از روی صندلی پریدم. عینک گرد و قرمزرنگم را روی چشم‌هایم گذاشتم. باید از اتاق خارج می‌شدم. باید آن عامل سروصدا را می‌دیدم. باید با چشمانی باز می‌دیدمش.
 
موضوع نویسنده

آرشیت

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
3,262
6,982
مدال‌ها
2
راستش آن‌قدر داستان ترسناک نوشته بودم و به خورد مخاطب‌های طفلی‌ام داده بودم که بدانم موجودات شرور و یا قاتل‌های دیوانه کجا و چطور شخصیت داستانی را غافلگیر خواهند کرد. پس کاتر کوچک روی میز را برداشتم. با آرامش تیغش را بیرون کشیدم و دسته‌ی آن را زیر انگشتان دست چپم فشردم.
 
موضوع نویسنده

آرشیت

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
3,262
6,982
مدال‌ها
2
انگار که شمشیری بُرنده را در دست گرفته باشم از اتاق بیرون زدم. آرام‌آرام و با احتیاط پشت هر دیواری پناه می‌گرفتم و حواسم بود که آن ازخدابی‌خبری که مرا ترسانده پشت سرم ظاهر نشود و مرا زهره‌ترک نکند. حواسم هم به پشت سرم بود و هم به جلو.
 
موضوع نویسنده

آرشیت

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
3,262
6,982
مدال‌ها
2
تمام تنم گوش شده بودند و چشم. مدام سر می‌چرخاندم. پاهایم سست و تنم کرخت شده بود. جدی‌جدی ترسیده بودم. منی که سال‌ها دیگران را از ترس تا مرز جنون می‌رساندم حالا از صدایی که حتی شک داشتم حقیقی بوده یا ساخته‌ی ذهن دیوانه‌ام ترسیده بودم. این دیگر معرکه بود!
 
موضوع نویسنده

آرشیت

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
3,262
6,982
مدال‌ها
2
مسیر 30 ثانیه‌ای اتاق تا آشپزخانه به‌اندازه‌ی یک عمر کِش آمد. لعنت. غرق خیالات سیاهم شدم. دیوارها لرزیدند و آرام‌آرام برای حبس‌کردن من به سمت داخل حرکت کردند. آسمان به سرخی رنگ همان آسمان هولناکی بود دیشب در خواب دیده بودم. همان مه غلیظ و همان ابهام و همان ترس. می‌توانستم رطوبت هوا را لمس کنم.
 
بالا پایین