Puyannnn
سطح
4
مهمان
- Sep
- 13,532
- 22,013
- مدالها
- 3
نویسنده های خوب بیشتر از آنچه لازم دارند، مواد و مصالح جمع می کنند، اما چیزی که آن ها را به نویسنده ای خوب تبدیل می کند، این نیست. چیزی که آن ها را به نویسنده های خوب تبدیل می کند، توانایی انتخاب بهترین مواد و مصالح از میان تمام چیزهایی است که جمع کرده اند. کمی شبیه میوه چیدن است.
بعضی سال ها درخت نارنگی حیاط پشتی خانه ما تنها بیست، سی نارنگی به دردبخور بار می دهد. بعضی سال های دیگر، محصول ده ها برابر بیشتر است.هرچه میوه های روی درخت بیشتر باشند، ما موقع چیدنشان برای صبحانه یا برای دوستانمان انتخاب های بیشتری داریم.
به استثنای یادداشت های کوتاهی که در ضرب الاجل های فوری نوشته می شوند، نویسنده به این نیاز دارد که دست کم دو برابر آن چه برای کار نهایی لازم دارد، مواد و مصالح جمع آوری کند. می شود این طور گفت که نویسنده به مواد و مصالح متوسط نیاز دارد تا بتواند درک کند بهترین مواد و مصالح چه شکلی هستند.
این که نویسنده ای ده برابر میزانی که برای یک داستان نیاز دارد، مواد و مصالح جمع کند، پدیده نادری نیست. شاید برای بررسی در زمینه های خاصی هنوز به پژوهش نیاز باشد، اما وقتی می بینید اطلاعاتتان بیش از مقدار کافی است، می توانید کم کم از پژوهش دست بردارید.
مسئله گزیش برای یک داستان نویس همان قدر جدی است که برای یک روزنامه نگار. در نامه های ویراستار انتشارات اسکریبنر- مکسول پرکینز-* که با نام «از ویراستار به نویسنده» منتشر شده است، بارها و بارها می بینیم که نویسنده ها به گزینش جزییات در جهت درونمایه داستان تشویق شده اند.
پرکینز برای رمان نویس کانادایی، مورلی کالاگان، می نویسد: «همه اش بر این فرض استوار است که وقتی کسی داستانی می نویسد، همه چیز را در آن نمی گوید… اما با توجه به درونمایه داستان دست به گزینش می زند.» و در ادامه، کالاگان را سرزنش می کند که به قدر کافی گزینشگر نبوده است.
برخورداری از توانایی هوشمندانه نتیجه تجربه است. مثلا من فکر می کنم که امروز نسبت به همیشه معلم بهتری هستم و حالا برای هر کلاس بخصوصی آماده سازی بسیار کمتری انجام می دهم. نه به این خاطر که درس هایی را که قبلا آموزش داده ام بازیافت می کنم، بلکه چون حالا درک خیلی بهترین از این موضوع دارم که برای خلق یک ساعت یا نود دقیقه آموزشی چقدر مواد و مصالح لازم است.
معلم های تازه کار معمولا ده تا چمدان م یگذارند کنار خیابان، آن هم وقتی که صندوق ماشین فقط برای پنج چمدان جا دارد.یک معلم تازه کار به من می گفت: «نمی دونستم چطور می تونم یه کلاس پنجاه و پنج دقیقه ای رو پر کنم، اما یهو دیدم وقت کلاس تموم شده و بیشتر از نصف چیزایی رو که آماده کرده م، نتونسته م بگم.»
بعضی سال ها درخت نارنگی حیاط پشتی خانه ما تنها بیست، سی نارنگی به دردبخور بار می دهد. بعضی سال های دیگر، محصول ده ها برابر بیشتر است.هرچه میوه های روی درخت بیشتر باشند، ما موقع چیدنشان برای صبحانه یا برای دوستانمان انتخاب های بیشتری داریم.
به استثنای یادداشت های کوتاهی که در ضرب الاجل های فوری نوشته می شوند، نویسنده به این نیاز دارد که دست کم دو برابر آن چه برای کار نهایی لازم دارد، مواد و مصالح جمع آوری کند. می شود این طور گفت که نویسنده به مواد و مصالح متوسط نیاز دارد تا بتواند درک کند بهترین مواد و مصالح چه شکلی هستند.
این که نویسنده ای ده برابر میزانی که برای یک داستان نیاز دارد، مواد و مصالح جمع کند، پدیده نادری نیست. شاید برای بررسی در زمینه های خاصی هنوز به پژوهش نیاز باشد، اما وقتی می بینید اطلاعاتتان بیش از مقدار کافی است، می توانید کم کم از پژوهش دست بردارید.
مسئله گزیش برای یک داستان نویس همان قدر جدی است که برای یک روزنامه نگار. در نامه های ویراستار انتشارات اسکریبنر- مکسول پرکینز-* که با نام «از ویراستار به نویسنده» منتشر شده است، بارها و بارها می بینیم که نویسنده ها به گزینش جزییات در جهت درونمایه داستان تشویق شده اند.
پرکینز برای رمان نویس کانادایی، مورلی کالاگان، می نویسد: «همه اش بر این فرض استوار است که وقتی کسی داستانی می نویسد، همه چیز را در آن نمی گوید… اما با توجه به درونمایه داستان دست به گزینش می زند.» و در ادامه، کالاگان را سرزنش می کند که به قدر کافی گزینشگر نبوده است.
برخورداری از توانایی هوشمندانه نتیجه تجربه است. مثلا من فکر می کنم که امروز نسبت به همیشه معلم بهتری هستم و حالا برای هر کلاس بخصوصی آماده سازی بسیار کمتری انجام می دهم. نه به این خاطر که درس هایی را که قبلا آموزش داده ام بازیافت می کنم، بلکه چون حالا درک خیلی بهترین از این موضوع دارم که برای خلق یک ساعت یا نود دقیقه آموزشی چقدر مواد و مصالح لازم است.
معلم های تازه کار معمولا ده تا چمدان م یگذارند کنار خیابان، آن هم وقتی که صندوق ماشین فقط برای پنج چمدان جا دارد.یک معلم تازه کار به من می گفت: «نمی دونستم چطور می تونم یه کلاس پنجاه و پنج دقیقه ای رو پر کنم، اما یهو دیدم وقت کلاس تموم شده و بیشتر از نصف چیزایی رو که آماده کرده م، نتونسته م بگم.»