- Jul
- 2,620
- 5,046
- مدالها
- 2
-ترومن کاپوتیبزرگترین لذتی که از خواندن یک کتاب نصیبم میشود، بهخاطر موضوعش نیست، از آهنگیست که واژهها تولید میکنند.
با هزار زحمت پیشنویس اولیهی متنمان را آماده میکنیم، در پایان یکیدو نگاه اجمالی بر آن میاندازیم و بعد دکمهی انتشار را فشار میدهیم. ماهها این روند را طی میکنیم و در نهایت از این مینالیم که نوشتههایمان خوانده نمیشود یا پیشرفتی در نثرمان نمیبینیم.
اول از همه باید نگرشمان نسبت به نوشتن را اصلاح کنیم و از خود بپرسیم نوشتن برای ما چه معنایی دارد؟
همانطور که «ولادیمیر ناباکوف» میگوید: «خواندن یعنی دوباره خواندن»، نوشتن هم یعنی دوباره نوشتن؛ یعنی بازگشت به ابتدای متن برای بازنویسی آن.
باید به هر متنی که مینویسیم و در رسانههای شخصیمان منتشر میکنیم، به چشم فرصتی برای رشد بیشتر شخصیت و بهبود نثرمان بنگریم. روند نوشتن و انتشار برای ما که اهل قلم هستیم و دغدغهی توسعهی فردی داریم، نباید مسیری یک طرفه باشد. باید اتوبان رسیدن به یک متن خوب را چندبانده بسازیم. هرچقدر زمان بیشتری را به ویرایش و بازنویسی متن اختصاص دهیم، در مییابیم بیش از پیش به کوتاهنویسی و موجزنویسی نزدیک شدهایم. اما برای رسیدن به چنین هدفی باید از کجا بیاغازیم؟تمرینی وجود دارد که اگر به انجامش عادت کنیم، و آن را برای هر متنی کوتاه و بلندی که مینویسیم بهکار ببندیم، کمک میکند جادهی بهبود نثرمان را با امنیت بیشتر و سرعت بالاتری بپیماییم:
روخوانی با صدای بلند
تکتک واژگانی که در نوشتهی خود بهکار میبندیم، مثل نتهای موسیقی عمل میکنند که با اجماعشان آهنگی برای نواختن میسازند. نوشتههای ما حتا اگر یک سطر هم باشند ریتمی دارند که نیازمند بازبینی از طرف ماست. اما چطور میتوانیم ریتم متنی که مینویسیم را بسنجیم؟باید به صدای نوشتهمان گوش بسپاریم. باید به تن صدایش توجه کنیم. باید در لحنش دقیق شویم و از خود بپرسیم: «آیا تونستم منظورم رو همون شکلی که توی ذهنم بود روی کاغذ بیارم یا نه؟»
- بعد از آن که پیشنویس اولیهی متنمان حاضر میشود باید فرصتی برای گفتوگو با آنچه نوشتهایم فراهم آوریم؛ از روی متن با صدای بلند بخوانیم. زمزمه نمیکنیم، جوری کلمات را بلند ادا میکنیم که صدای خود را کاملن واضح بشنویم. بهانههایی مانند: «خجالت میکشم» یا «الآن اطرافیان فکر میکنن دیوونهم» و… را هم دور میریزیم. تنها چیزی که شایستهی توجه ماست ریتمیست که به واسطهی جملههایمان خلق کردهایم.
- همینطور که از روی متن میخوانیم و جلو میرویم قلم قرمز(یا نشانگر دیجیتالی) خود را هم به دست میگیریم. کجای متن روان نوشته نشده؟ در کدام قسمتها خواندنمان دچار سکته میشود؟ با رسیدن به کدام کلمه گیر میکنیم؟ علامت میزنیم. میکوشیم تمام نقصهایی که یکپارچگی ریتم متن ما را بهم میریزد شکار کنیم. وقتی تمام این چالهها را تشخیص دادیم، برمیگردیم و متن را اصلاح کنید. به علامتهایی که گذاشتهایم رجوع میکنیم و بازنویسی اولیه متن را میآغازیم.
- بعد از آن که چالهها را پر کردیم، مجدد این فرایند را تکرار میکنیم و دوباره با صدای بلند از روی متن میخوانیم. یادمان نمیرود که همچنان قلم قرمز در دستمان باشد. باز هم به ریتم دقت میکنیم. اگر حفرهی تازهای نیافتیم، بازمیگردیم و دوباره از اول میخوانیم. این بار سرعتمان را تغییر میدهیم؛ میکوشیم یک بار با سرعت کم، یک بار با نهایت سرعت و یک بار هم با سرعتی نرمال از روی متن بخوانیم. با هر بار بازخوانی متوجه میشویم اشکالاتی وجود داشته که از دید ما پنهان مانده بودند.
خواندن با صدای بلند، تو را به مکانهای جدیدی نیز میبرد. تو ناگهان از خانهات خارج میشوی و به جای تازهای میروی. اگر گم شدی نترس، تا دورترین نقطهای که میتوانی سفر کن. غروب و تیرگی را پیدا کن. ششهایت را از آن انباشته ساز. این تنها راه چکوچانه زدن با روشناییست. نگران نباش. ایرادی ندارد. تیرگی را هم باید مورد کنکاش قرار دهی و نظرش را بدانی. سپاسگزارشان باش. آنها را به آواز بلند بخوان. -کالوم مککن
آخرین ویرایش: