جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

نیمه حرفه‌ای [چیناچین] اثر «دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن رمان‌ بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط دردانه با نام [چیناچین] اثر «دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن رمان‌ بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 13,490 بازدید, 320 پاسخ و 59 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [چیناچین] اثر «دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن رمان‌ بوک»
نویسنده موضوع دردانه
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط دردانه
موضوع نویسنده

دردانه

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
2,020
37,544
مدال‌ها
3
هر شب قبل از خواب، برای دلداری او و آرامش عذاب‌وجدانی که از سخت‌گیری و کتک زدنش روی دلم ایجاد میشد، او را در آغوش گرفته و با نوازش جاهایی که بر اثر شلاق کبود شده‌بود، در حالی‌ که در گوشش زمزمه می‌کردم.
- عزیزم! چرا زودتر یاد نمی‌گیری تا کتک نخوری؟
سعی می‌کردم او‌ را آرام کرده و به آغوش خواب بسپارم. این‌گونه وجدان خودم را نیز که با هر بار زدن او در مغزم مرا به صلابه می‌کشید، توجیه و آرام می‌کردم. من مجبور‌ به سخت‌گیری بودم و باید برای کسب بهترین نتیجه از آموزش‌هایم پا روی دلسوزی‌ام می‌گذاشتم. مهری عزیزترین فرد زندگی‌ام بود، اما دل‌رحمی حلال مشکلات او نبود. زمان زیادی نداشتم و مهری باید عوض میشد، فقط سخت‌گیری می‌توانست او‌ را تبدیل به عروسی کند که دلخواه من باشد. عروسی که وقتی به میان اقوام بردم به بودنش افتخار کنم و کسی نتواند به خاطر انتخاب او‌ بر من ایرادی بگیرد.
هر شب، مهری با اشک ریختن و گفتن «ببخشید» به خاطر کم‌کاری‌هایش به من قول می‌داد فردا بهتر شود. همین تصمیمی که برای بهتر شدن داشت و من مصمم بودنش را هم می‌دیدم، مرا نیز در روش کاری‌ام مصمم‌تر می‌کرد. البته زمانی بیشتر به درستی کارم ایمان آوردم که هفته‌ی آخر خردادماه دیگر مهری هیچ ایرادی در کارش نبود که شلاق بخورد. او یک هفته تمام هیچ شلاقی از من بابت خطاهایش نخورد و همین مرا بیشتر از خودم و کارم خرسند می‌کرد و درستی رفتارم را اثبات می‌نمود.
وقتی کارهای من در مدرسه تمام شد. مهری هم در رفتار و سکنات تبدیل به یک خانم‌ کامل شده‌بود. نحوه‌ی گفتار و رفتارش کاملاً با مهری دوماه پیش فرق کرده و بسیار با وقار و متانت، هم راه می‌رفت، هم عمل می‌کرد. من هر شب با غرور بیشتری با دیدن او‌، خودم‌ و عملکردم را تحسین می‌کردم. شب‌ها پشت میز توالت می‌نشست، درحالی‌ که من موهای زیبای او‌ را با لذت برس می‌کشیدم و او کِرمی را برای بهبود پینه‌های دستش که بسیار بهتر از قبل شده‌بود، می‌کشید تا برای خواب آماده شویم، من تمام‌ مدت محو چهره‌اش در آینه شده و از دیدن پری زیبارویم غرق شعف و لذت می‌شدم، چرا که زیبایی خدادادی‌اش، در کنار رفتار پسندیده‌ای که با تربیت من حاصل شده بود، از او تندیس رشک‌برانگیزی ساخته‌بود.
حق داشتم از دیدن مهری جدیدی که زحمتش را کشیده‌بودم، احساس غرور کنم. در یک سال گذشته من او را از دختری ساده و خجالتی به خانمی باوقار و پسندیده برای خودم تبدیل کرده‌بودم. در یک‌ماه گذشته بیشتر از قبل تلاش کرده و گرچه هر بار دل خودم را با دیدن جای سرخ شلاق روی بدنش ریش کرده‌بودم، اما لحظه‌ای عقب ننشسته و‌ این عذاب را بر خودم تحمیل کرده‌بودم، تا او این فرشته‌ای شود که روبه‌رویم بود. قطعاً وجودش در کنارم رشک بدخواهان و تحسین دوستدارنم را به همراه داشت.
دیگر زمانش رسیده‌بود که من و مهری به خانه برگردیم تا بقیه هم عروس تعریفی مرا ببینند.
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین