جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار ژاک پره‌ور

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط رازآفرین با نام ژاک پره‌ور ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 185 بازدید, 9 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع ژاک پره‌ور
نویسنده موضوع رازآفرین
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط رازآفرین
موضوع نویسنده

رازآفرین

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,127
8,455
مدال‌ها
2
این عشق

بسیار خشن

بسیار شکننده

بسیار نرم

بسیار نومید

این عشق

زیبا چون روز

و زشت چون زمان

وقتی که زمانه بد است

این عشق بسیار واقعی

این عشق بسیار زیبا

تا این اندازه شاد

تا این اندازه خجسته

و این‌چنین استهزا‌آمیز

لرزان از ترس چون کودکی در سیاهی

و بسیار مطمئن از خویشتن چونان مردی آرام در میانه‌ی شب

این عشق که دیگران را ترسان می‌کند

که به سخن‌شان وا می‌دارد

که رنگ از رخ‌شان می‌گیرد

این عشق کمین کرده چرا که ما در کمین‌اش هستیم

در دام، زخم خورده، پای‌مال شده، تمام شده، تکذیب شده، فراموش شده

چرا که ما خود به دام‌اش انداختیم، زخم‌اش زدیم، پای‌مال‌اش کردیم، تمام‌اش کردیم، تکذیب‌اش کردیم و فراموش‌اش کردیم

این عشق دست نخورده آن‌چنان زنده

همیشه و تا این حد آفتابی

برای توست، برای من است

آن‌چه که همیشه آن جسم تازه و بی‌وقفه باقی ماند

هم‌چنان حقیقی چونان گیاهی

لرزان چون پرنده‌ایی

و چنان گرم و زنده چونان تابستان

ما هر دو می‌توانیم برویم و بازگردیم

می‌توانیم فراموش کنیم و سپس دوباره بخوابیم

دوباره بیدار شویم و رنج بکشیم و پیر شویم

هم‌چنان بخوابیم

و در مرگ رویا ببینیم

باز بیدار شویم و بخندیم و قهقهه سر دهیم و دوباره جوان شویم

عشق ما همان‌جا می‌ماند

خیره چون یک دیوانه

زنده هم‌چون هوس

ستم‌گر چون خاطره

مضحک چون افسوس

نرم چون یاد

سرد چون مرمر

زیبا چون روز

شکننده چونان کودکی

در آن خندیدن در ما نظر می‌کند

و با ما سخن می‌گوید بی‌هیچ کلامی

و من به او گوش می‌سپارم هم آن که می‌لرزم

و سپس فریاد بر می‌آورم

فریاد بر می‌آورم برای تو

فریاد بر می‌آورم برای خود

تمنای‌ات می‌کنم

برای خاطر تو، برای خاطر من و برای خاطر تمامی آنانی که دوست داشته می‌شوند

و آن‌ها که دوست داشته شدند

آری فریاد می‌زنم

به‌خاطر تو، به‌خاطر خود و برای خاطر تمام کسانی

که نمی‌شناسم

همان‌جا بمان!

آن‌جا که هستی

آن‌جا که پیش از این بوده‌ای

بمان، همان‌جا بمان!

تکان نخور!

مرو!

ما که دوست داشته شدیم

فراموش‌ات کردیم!

تو! تو فراموش‌مان نکن

ما جز تو نداشته‌ایم بر این زمین خاکی

مگذار یخ بزنیم!

بسیار دور از مکان همیشگی‌ات

و هر کجا

به ما نشانی از زندگی بده!

برای بعدها در اطراف کنده‌ی یک درخت

در جنگلی از خاطرات

ناگهان در وجود آن

به سمت ما دست دراز کن

و نجات‌مان بده!
 
موضوع نویسنده

رازآفرین

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,127
8,455
مدال‌ها
2
هزاران هزاران سال

کافی نیست

برای گفتن از

لحظه‌ی شیرین جاودانه‌گی

همان جایی که در آغوش گرفتی‌ام

همان جایی که در آغوش گرفتم‌ات

آنی غرق در پرتو زمستان

در پارک مون‌سوری پاریس

در پاریس

روی زمین

زمینی که ستاره‌ای‌ست…
 
موضوع نویسنده

رازآفرین

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,127
8,455
مدال‌ها
2
دیوان و پریان

بادها و جزر و مد

در دور دست تازه دریا واپس نشسته

و تو

همچون گیاهى آبى که باد به ملایمت نازش کرده است

بر ماسه‏‌هاى بستر برمى‏‌انگیزى به رؤیا

دیوان و پریان

بادها و جزر و مد را

در دوردست تازه دریا واپس نشسته

اما در چشمان نیم‏‌خفته‌‏ى تو

دو موج کوچک به جاى مانده است

دیوان و پریان

بادها و جزر و مد

دو موج کوچک براى غرقه کردن من.
 
موضوع نویسنده

رازآفرین

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,127
8,455
مدال‌ها
2
رفتم راسته‏‌ى پرنده‌فروش‌‏ها و

پرنده‏‌هایى خریدم

براى تو اى یار

رفتم راسته‌‏ى گل‌فروش‌‏ها و

گل‏‌هایى خریدم

براى تو اى یار

رفتم راسته‌‏ى آهنگرها و

زنجیرهایى خریدم

زنجیرهاى سنگینى براى تو اى یار

بعد رفتم راسته‌‏ى برده‏‌فروش‏‌ها و

دنبال تو گشتم

اما نیافتم ات اى یار
 
موضوع نویسنده

رازآفرین

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,127
8,455
مدال‌ها
2
سه کبریت ، یک به یک در شب روشن شد

اولی برای دیدن تمامی صورت تو

دومی برای دیدن چشمانت

سومی برای دیدن لبانت

و بعد تاریکی غلیظ برای اینکه

به خاطر بسپرم همه را

زمانی که تو را در میان بازوانم گرفته ام
 
موضوع نویسنده

رازآفرین

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,127
8,455
مدال‌ها
2
مهربان و دهشتناک

سیمای عشق

شبی ظاهر شد

بعد بلندای یک روز بلند

گویا کمانگیری بود

با کمانش

و یا نوازنده ای

با چنگش

دیگر نمی دانم

هیچ دیگر نمی دانم

تنها می دانم بر من زخم زده
 
موضوع نویسنده

رازآفرین

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,127
8,455
مدال‌ها
2
بر قلبم

شاید با تیری ، شاید به ترانه ای

و تا ابد

می سوزد

این زخم عشق

چه می سوزد
 
موضوع نویسنده

رازآفرین

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,127
8,455
مدال‌ها
2
امروز چه روزى است؟

ما خود تمامى روزهاییم اى دوست

ما خود زندگی ایم به تمامى اى یار

یکدیگر را دوست می داریم و زندگى می کنیم

زندگى می کنیم و یکدیگر را دوست می داریم و

نه می دانیم زندگى چیست و

نه می دانیم روز چیست و

نه می دانیم عشق چیست
 
موضوع نویسنده

رازآفرین

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,127
8,455
مدال‌ها
2
جلوی در کارخانه

کارگر ناگهان ایستاد

هوای خوش گوشه‌ی کت او را کشید

و چون رو برگرداند

و به خورشید نگاه کرد

که تمام سرخ و تمام گرد

درآسمان سربی خود لبخند میزد

چشمک زد

خیلی خودمانی

بگو ببینم رفیق، خورشید

فکر نمی کنی که

احمقانه است

چنین روزی را به یک رئیس دادن؟
 
موضوع نویسنده

رازآفرین

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,127
8,455
مدال‌ها
2
و گفتی که پرنده ها را دوست داری

اما آن ها را داخل قفس نگه داشتی

تو گفتی که ماهی ها را دوست داری

اما تو آن ها را سرخ کردی

تو گفتی که گل ها را دوست داری

و تو آن ها را چیدی

پس هنگامی که گفتی مرا دوست داری

من شروع کردم به ترسیدن.
 
بالا پایین