جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [ژیوانا] اثر «ساحره کاربر انجمن رمان‌بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط azammahmoud با نام [ژیوانا] اثر «ساحره کاربر انجمن رمان‌بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 398 بازدید, 11 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [ژیوانا] اثر «ساحره کاربر انجمن رمان‌بوک»
نویسنده موضوع azammahmoud
تاریخ شروع
پاسخ‌ها 0
بازدیدها 0
اولین پسند نوشته 0
آخرین ارسال توسط DELVIN
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

azammahmoud

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Mar
1,206
6,472
مدال‌ها
1
نام رمان: ژیوانا
نویسنده: ساحره
عضو گپ نظارتS.O.W(6)
ژانر: فانتزی، عاشقانه، تراژدی
خلاصه:‌
بال‌هایت را باز کن...
تو برای این دنیا نیستی...
شانه‌هایت برای غم‌های اینجا زیادی نحیف است...
نگاهت برای این تاریکی زیادی روشن است...
و چشمانت برای این ابر‌ها زیادی می‌بارد...
بال‌هایت را باز کن...
تو برای این شب بی‌پایان نیستی...
تو خورشیدی و من...
از وجودت تنها گرما و نورت را خواهم داشت...
 
آخرین ویرایش:

آساهیر

سطح
7
 
GELOFEN
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
6,024
26,736
مدال‌ها
12
negar_۲۰۲۲۰۸۲۷_۲۲۰۴۳۴_ogx (2).png
"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان



با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
موضوع نویسنده

azammahmoud

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Mar
1,206
6,472
مدال‌ها
1
مقدمه
نفس خواهم کشید
به‌خاطر یادآوری لحظه به لحظه خنده‌هایت
به خاطر بودنت و نماندنت
زنده خواهم ماند
تا روزی که خاک جسمت را،
آسمان روحت را
آب نگاهت را
و هوا عطرت به من برگرداند
می‌مانم، برای دیدن خورشید چشمانت
و پرواز بال‌هایت​
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

azammahmoud

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Mar
1,206
6,472
مدال‌ها
1
دستانش را پشت کمرش بهم گره زد و بی توجه به افرادی که با سر و صدای زیاد صدایش می‌زدند و پشت سرش می‌آمدند، قدم‌های محکمش را به سمت در ورودی برمی‌داشت. روما با اضطراب‌ دامن بلند سرمه‌ای رنگش را در دست گرفت و قدم‌هایش را تند‌تر کرد.
روما: صبر کن! بابا چرا این‌ طوری می‌کنی؟
آدریان هم با سرعت درحالی که روما را کنار میزد با لحن آرامی گفت:
آدریان: واقعاً لازمه همچین واکنش تندی نشون بدی؟!
لونا هم درحالی که یک دستش را روی تنه‌ی درخت سرو قدیمی کنار در گذاشته بود، دهانش را باز کرد اما قبل از این‌که چیزی بگوید، صدای بم و محکم توهان، باعث بسته شدن دهانش شد.
توهان: اورمان!
اورمان با شنیدن صدای سرد و جدی توهان، ابرو‌های قهوه‌ای رنگش را در هم کشید و ایستاد. لونا با اخمی ناشی از اضطراب‌ نگاهش را بین روما و آدریان که با چشم‌های گرد شده نگاهشان بین اورمان و توهان در گردش بود، چرخاند. وایو با نگرانی نگاه طوسیش را به اورمان دوخت. اورمان با کمی مکث چرخید و نگاه جدی و مصممش را به توهان دوخت. توهان با خونسردی وهم‌انگیزش قدم‌های آرام اما محکمش را به سمت اورمان برداشت. نگاه سردش را به چشمان مصمم اورمان دوخت و با لحن مرموز و آرامش گفت:
توهان: دلیل مخالفتت چیه؟ بخوام صادق باشم، فکر می‌کردم جزو مشتاق‌ترین نفرات برای شروع آموزش بچه‌ها باشی.
اورمان پوزخندی صدا‌داری زد. با تمسخر در چشمان نقره‌ای توهان خیره شد.
اورمان: اوه! به نظر می‌رسه جناب توهان، این‌بار رو اشتباه کردند!
بعد قدمی به توهان نزدیک شد و با حالتی عصبی چشمان سبز‌رنگش را به او دوخت.
اورمان: تو خوب می‌دونی توهان! هم دلیل مخالفتم رو می‌دونی، هم می‌دونستی که قبول نمی‌کنم! ولی در حال حاضر، از دلیل این بزمی که چیدی و من رو عصبی کردی می‌گذرم! ولی جناب توهان‌... .
پوزخندی زد و قدمی فاصله گرفت.
اورمان: دروغ جزو اخلاقیات یه حاکم نیست.
روما با ترس به جدال بین این دو نفر خیره شده بود. با حس حضور فردی پشت سرش، برگشت.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

azammahmoud

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Mar
1,206
6,472
مدال‌ها
1
سیلاو، با آرامش خاص خودش نگاه عمیقش را به روما دوخت. روما با مکث چشم از نگاه طولانی سیلاو گرفت و دوباره به اورمان و توهان خیره شد. توهان با حالت ترسناکی به اورمان نگاه کرد. اورمان پوزخندش را حفظ کرد و به سمت در برگشت. بازی‌ای که راه انداخته بودند زیادی برایش اعصاب خرد کن بود. آموزش دوباره؟ آن هم بعد از این همه سال؟ هه! حتماً! هنوز قدمی دور نشده بود که صدای بم توهان از پشت سر به گوش رسید.
توهان: عصبانیتت قابل درکه. و تصوری که از شروع دوباره‌ی دوره‌ها داری هم همین‌طور. اما ما نمی‌تونیم به خاطر یک اتفاق آینده‌ی کل انسان‌ها و همین‌طور دنیای خودمون رو به خطر بندازیم اورمان. آینده‌ی ما دست اون بچه‌هاست! آینده‌ی هرکدوم از چهار قبیله. آینده‌ی انسان‌ها.
مکثی کرد. همه به جز سیلاو و لونا با وحشت چشم به دهان توهان دوخته بودند. می‌ترسیدند از عکس‌العمل اورمان بعد از شنیدن حرفی که توهان می‌زند.
توهان: آینده‌ی سرزمین حیات!
اورمان با شنیدن این حرف به سرعت برگشت. چشمان سرخش را به توهان آرام دوخت. آدریان و وایو با نگرانی قدمی به جلو گذاشتند. اورمان طی یک حرکت سریع به توهان نزدیک شد یقه‌ی کت بلند و مشکی رنگش را گرفت. شاخه‌های تاک از بالای دروازه‌ی ورودی قصر رشد کردند و به داخل آمدند و نوک‌های خاردارشان را به حالت آماده‌ باش به سمت توهان گرفتند. اورمان درحالی که از شدت عصبانیت سرخ شده بود و می‌لرزید از میان دندان‌های قفل شده‌اش غرید:
اورمان: دقیقاً... دقیقاً واسه‌ی همین! شما نمی‌خواید نیروهاتون قوی بشه، نمی‌خواید توازن باشه! فقط می‌خواید حاکم جدید رو پیدا کنید!
آدریان با نگرانی عمیقی در چشمان آبی رنگش دستش را روی شانه‌ی اورمان گذاشت.
آدریان: اورمان جان، الان عصبانی هستی. خیلی داری تند میری!
اورمان بی توجه به آدریان، در حالی که رگ‌های گردن و پیشانی‌اش از شدت عصبانیت بیرون زده بود نگاه سرخش را به چشمان خون‌سرد توهان دوخت.
اورمان: ولی من نمی‌ذارم! من نمی‌ذارم یه بچه‌ی دیگه، یه آدم دیگه به‌خاطر این حکومت و مقام بمیره! فهمیدی؟ من نمی‌ذارم!
توهان با خون‌سردی به اورمان عصبانی خیره شد. بعد با لحن هشدار دهنده‌ای گفت:
توهان: بهتره خودت رو کنترل کنی، اورمان. من همیشه این‌قدر آروم نیستم!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

azammahmoud

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Mar
1,206
6,472
مدال‌ها
1
قبل از این‌که ارومان چیزی بگوید صدای ظریف و جیغ مانندی از بالای پله‌های منتهی به در عمارت بلند شد. تلکا با نگرانی درحالی که پیراهن یشمی رنگش را با دست به عقب می‌راند از پله‌ها پایین آمد و با سرعت از کنار سیلاو که به طرز مرموزی به او خیره شده بود، گذشت. تلکا با سرعت خود را به اورمان و توهان رساند و بازوی اورمان را گرفت.
تلکا: اورمان داری چی‌کار می‌کنی؟ معلوم هست چته؟
آدریان که حالا تلکا را همچون کمکی برای ختم این دعوا می‌دانست بازوی دیگر اورمان را گرفت و سعی کرد او را از توهان جدا کند‌. تلکا با سرعت برگشت و با حرکت دستش شاخه‌های رشد کرده را دوباره به دل خاک فرو برد. سپس دوباره بازوی اورمان را گرفت با تحکمی که در صدای ظریفش بود رو به اورمان و توهان گفت:
تلکا: بهتره این بحث بعداً ادامه پیدا کنه تا به نتیجه‌ی مطلوبی برسه.
سیلاو که تا آن لحظه در سکوت نگاه سنگین و آبی رنگش را به تلکا دوخته بود، قدمی به جلو گذاشت.
سیلاو: منم با تلکا موافقم. الان فرصت مناسبی برای بحث نیست.
نگاهش را به اورمان دوخت و با دست به عمارت بزرگ و سفید رنگ اشاره کرد.
سیلاو: وقتی که هم اورمان و هم توهان آروم‌تر شده باشن.
اورمان با نفس محکمی یقه‌ی توهان را رها کرد و بی‌توجه به تلکا و آدریان که بازو‌هایش را گرفته بودند با سرعت به سمت عمارت رفت. روما با نفس کلافه‌ای چشمان سیاه رنگش را بست و سپس به آدریان خیره شد. آدریان نیز با نگرانی دستی به موهای سفید رنگش کشید به سمت عمارت رفت. لونا، روما و وایو نیز یکی پس از دیگری از پله‌های مرمری عمارت بالا رفتند تا چاره‌ای برای راضی کردن اورمان پیدا کنند. تلکا نگاهی گذرا به سیلاو که بالای پله‌ها ایستاده بود و با نگاه خیره‌اش به او زل زده بود کرد و بی‌توجه به سمت پله‌ها رفت. هنگامی که می‌خواست از کنار سیلاو بگذرد، صدای آرام و مردانه‌ی سیلاو را از کنارش شنید.
سیلاو: تو چی فکر می‌کنی؟
تلکا یک تای ابروی قهوه‌ای رنگش را بالا برد.
تلکا: درباره‌ی؟
سیلاو نیز به تلکا زل زد. تلکا از نگاه سنگینش کمی هل شد و قدمی به عقب برداشت. سیلاو از پشت موهای سفید ریخته شده روی پیشانی‌اش به حرکات تلکا نگاه کرد. لبخند کجی روی لب‌های رنگ‌ پریده‌اش نشاند.
سیلاو: درباره‌ی تصمیم اورمان. قبول می‌کنه؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

azammahmoud

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Mar
1,206
6,472
مدال‌ها
1
تلکا با نگرانی به در سفید رنگ و بسته‌ی عمارت خیره شد. با لحن آرامی که به زور شنیده میشد نجوا کرد:
تلکا: نمی‌دونم.
بعد دوباره نگاهش را به سیلاو دوخت.
تلکا: ولی باید قبول کنه. این به نفع همه‌ست!
سیلاو سری تکان داد و به روبه‌رویش زل زد. تلکا نگاهش را از سیلاو گرفت و با قدم‌های محکم به سمت عمارت راه افتاد.
***
دستش را روی نرده‌های مرمری تراس گذاشت و به ماه خیره شد. خودش این‌جا ولی فکرش پیش حاکمی بود که این‌بار همه کمر همت بسته بودند برای پیدا کردنش. این‌بار بعید می‌دانست توانایی منصرف گردنشان را داشته باشد. همان‌طور به آسمان سیاه خیره شده بود که با شنیدن صدای در تراس به عقب برگشت. روما با لبخند آرامی نزدیکش شد. اورمان نیز لبخند کم‌رنگی به لب آورد و دوباره به آسمان خیره شد. حضور روما را در کنارش حس کرد و بعد از چند لحظه صدای آهسته‌ و آرامش را شنید.
روما: فکر نمی‌کردم جادوگر‌های جنگل هم مجذوب ماه و آسمون بشن.
جوابی نداد. روما نیز مانند اورمان دستانش را به نرده تکیه داد و خم شد. روما با کمی مکث حرف‌هایی را که می‌خواست بزند بار دیگر در ذهن مرور کرد. موهای سرمه‌ای رنگش را به آرامی پشت گوش زد و گفت:
روما: اورمان، درباره‌ی شروع دوره‌ها... .
اورمان با کلافگی چشمانش را بست که روما با سرعت آستین کت یشمی رنگش را گرفت.
روما: لطفاً اول گوش کن!
بعد دوباره‌ نگاهش را به روبه‌رو دوخت.
روما: می‌دونم تصورت از شروع دوره‌ها چیه. می‌فهمم نگرانی. ولی دوره‌ها باید شروع بشن.
مکثی کرد و ادامه داد.
روما: نیروهامون دارن کم میشن. همه‌شون سن‌هاشون بالا رفته. می‌دونی که نمی‌تونن مثل ما از طلسم افزایش طول عمر یا جوان‌سازی استفاده کنن. توی هر چهار قلمرو، افراد سرزمین گردباد دیگه نمی‌تونن بجنگن. قلمرو حافظه نمی‌تونن خاطرات رو کنترل کنن. قلمرو وسعت نمی‌تونن همه‌جا رو یکسان نگه دارن. سرزمین حیات هم..‌. .
با رسیدن به این بخش اورمان سرش را پایین انداخت دستش را محکم مشت کرد. روما که با یادآوری گذشته و ملکه‌ی قدرتمند و سرزمین باشکوه حیات بغض کرده بود نفس عمیقی کشید.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

azammahmoud

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Mar
1,206
6,472
مدال‌ها
1
روما: منم دلم برای نار... .
اورمان با درد لب زد:
اورمان: نگو!
روما قطره اشکی که از گوشه‌ی چشمش سر خورده بود را با سر انگشت پاک کرد.
روما: منم دلم برای ملکه‌ نوژین تنگ شده.
اورمان لبخند تلخی زد.
اورمان: ملکه نوژین!
روما سری به نشانه‌ی تایید تکان داد.
روما: اسمی برازنده‌ی بانوی حیات.
نگاهش رو به اورمان دوخت.
روما: ولی اورمان، با تمام این‌ها، الان چند‌ صد ساله که قلمرو حیات هیچ حاکمی نداره! همه‌ی ما به خاطر ملکه ناراحتیم! هم استادها، هم حاکم‌ها و هم مردم عادی! ولی دیگه نمی‌تونه این‌طور بمونه! تا کی باید تلکا کار‌های اون قلمرو رو انجام بده؟ تا کی؟ اصلاً میگیم تا هزاران سال دیگه. بعدش چی؟ اورمان، بدون حاکم چهارم، بالاخره یه روزی توازن بهم می‌خوره!
اورمان نگاه خسته‌ش رو به روما دوخت.
اورمان: از کجا معلوم اون حاکم واقعاً جزو مردم عادی باشه؟ شاید فقط باید دنبال دلژین بگردیم!
روما با محبت نگاهش کرد. این استاد چند صد ساله این روز‌ها زود خسته میشد.
روما: به کاری که ملکه کرده، اعتماد کن اورمان! اون همیشه می‌دونست داره چی‌کار می‌کنه. مطمئن باش این‌بار هم می‌دونسته.
اورمان نگاه خسته‌ش را به روبه‌رو دوخت. جایی که ورودی چهار قلمرو دیده میشد. روما با غم و مهربانی نگاهی به شانه‌های خمیده اورمان انداخت. دست ظریفش را به آرامی روی شانه‌ی اورمان گذاشت. اورمان با حس دستی روی شانه‌ش به آرامی نگاهش را به روما دوخت و لبخند تلخی زد. سرش را چرخاند و به ورودی جنگل زندگی خیره شد. روما تلاش آخرش را کرد.
روما: ما ازش محافظت می‌کنیم. تا آخرین لحظه!
***
همه در کنار هم پشت میز استخوانی و بلند نشسته بودند. حاکمان به همراه استادان قلمرویشان برای تصمیم‌گیری نهایی حاضر بودند. از قلمرو گردباد توهان و وایو. قلمرو حافظه سیلاو و آدریان. قلمرو وسعت لونا و روما و از قلمرو حیات اورمان و تلکا پشت میز نشسته بودند. توهان مانند همیشه با غرور و صلابت شروع به حرف زدن کرد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

azammahmoud

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Mar
1,206
6,472
مدال‌ها
1
توهان: همون‌طور که می‌دونید، الان بیش از چند صد ساله که هیچ دوره‌ی آموزشی‌ای برای قلمرو‌ها برگذار نشده. و این به معنی عضو نشدن نیرو‌های جدید، در طی سال‌های گذشته بود. نیازی به گفتن تبعات این اتفاق نیست چون همه‌ی قلمرو‌ها در حال حاضر کاملاً باهاشون درگیر هستن.
بعد از اتمام صحبت‌هایش سکوت کرد و این‌بار صدای نازک و محکم لونا در اتاق بزرگی که درونش نشسته بودند پیچید.
لونا: البته لازم به ذکره که دلیل بزرگ‌تری هم برای آغاز مجدد دوره‌ها هست.
لونا با دقت نگاهش را روی افراد حاضر در اتاق چرخاند و روی اورمان کمی مکث کرد. اورمان بی‌توجه نگاهش را به وسط میز دوخته بود فکرش تنها در حوالی فرد انتخاب شده در گردش بود.
لونا: همه‌تون می‌دونید که ملکه نوژین، قبل از مرگش فردی به جز نواده‌ی سلطنتیه خودش رو برای جانشینی انتخاب کرده. فردی که به گفته‌ی اقوام رعد و آدرین از مردمان عادی قبیله‌ی حیات خواهد بود.
این‌بار سیلاو که تا آن لحظه در سکوت نگاه سنگینش را به لونا دوخته بود، به حرف آمد.
سیلاو: بچه‌هایی که به سن آموزش رسیدن، هفته‌ی بعد از چهار قبیله به این‌جا خواهند اومد و... .
روما با لحن جدی حرف سیلاو را قطع کرد و با احترام گفت:
روما: حاکم سیلاو، از این‌که وسط حرفتون می‌پرم عذر می‌خوام. اما به رسم سالیان پیش، آموزش بچه‌ها در قصر‌های اصلی چهار قلمرو انجام میشه.
سکوت کرد و نگاه سوالیش را به حاکمان حاضر در اتاق دوخت.
روما: ولی همون‌طور که می‌دونید، قصر احیا از بعد از فوت ملکه ناپدید شده!
سکوت سنگینی در اتاق حاکم شد. اورمان که حالا نگاهش را از میز گرفته بود منتظر به حاکمان نگاه کرد. سیلاو با لحن آرامی سکوت سنگین در اتاق را شکست.
سیلاو: درسته، قصر قلمرو حیات نا پدید شده... .
نگاهی به توهان که با جدیت به حرف‌هایش گوش می‌داد کرد.
سیلاو: بنابر این، ما حاکمان تصمیم گرفتیم به خاطر نبود یکی از قصر‌های چهار قلمرو، آموزش‌ تمام قبایل در عمارت انجام بگیره.
این‌بار وایو که مشخص بود از چیزی خبر نداشته است، متعجب تکه موی خاکستری رنگش را پشت گوش زد و با لحن حیرت‌زده‌ای پرسید:
وایو: ولی بچه‌ها باید رزم در سرزمین‌های خودشون رو یاد بگیرن!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

azammahmoud

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Mar
1,206
6,472
مدال‌ها
1
این‌ بار لونا با تحکم جواب داد:
لونا: درسته، ولی به خاطر شرایط موجود، امکان انجام آموزش‌ها در قلمرو‌ها وجود نداره. بعد از آموزش، امتحانات پایانی گروه هر قلمرو، در سرزمین خودشون گرفته میشه.
وایو با تفکر به میز زل زد و تکیه‌ی خودش را به صندلی داد. توهان نگاهی به جمع کرد و نگاهش را به اورمان دوخت. اورمان نیز دست به سی*ن*ه و جدی به توهان زل زد. توهان دستانش را روی میز گره زد و با صدای رسایی گفت:
توهان: تصمیمات گرفته شده. حالا، استادان هر سرزمین رو اعلام می‌کنیم.
نفس عمیقی کشید و همراه فوت کردن نفسش به بیرون ادامه داد:
توهان: روما استاد قلمرو وسعت، وایو استاد قلمرو گردباد، آدریان استاد قلمرو حافظه و... .
نگاهی عجیب به اورمان خون‌سرد انداخت.
توهان: اورمان، استاد قلمرو حیات!
***
تلکا: باورم نمیشه اورمان! چرا به من نگفتی؟
اورمان با کلافگی ایستاد به سمت تلکا که پشت سرش مدام حرف میزد برگشت‌.
اورمان: تلکا جان، یهویی شد! اصلاً فرصت نشد به کسی بگم‌.
تلکا بی‌توجه با ذوق به اورمان زل زد. چشمان سبز رنگش از شدت شادی برق میزد.
تلکا: ولی خیلی عالی شد! نمی‌دونی چه‌قدر برات خوش‌حالم! بهترین تصمیم رو گرفتی!
اورمان با تردید دوباره به سمت انتهای راهرو به راه افتاد و در همون حال زمزمه کرد:
اورمان: امیدوارم!
تلکا بی‌توجه به زمزمه‌ی نامفهموم اورمان دوباره پشت سرش راه افتاد‌.
تلکا: ولی فکر کن اگر بتونیم جانشین ملکه رو پیدا کنیم! وای! عالی میشه، عالی! همه از این بلاتکلیفی در میان و... .
اورمان بی‌توجه با کلافگی در چوبی اتاقی که متعلق به خودش بود را باز کرد و در چهارچوب در ایستاد. به سمت تلکا که حالا سکوت کرده بود برگشت و خیره در چشمان سبز رنگ و براق تلکا گفت:
اورمان: واقعاً فکرم درگیره تلکا! نمی‌دونم کار درستی کردم یا نه! فردا حرف می‌زنیم. باشه؟
تلکا با مهر نگاهی به رفیق چند ساله‌اش انداخت. بعد لبخند کم‌رنگی زد و سرش را به معنی تایید تکان داد.
تلکا: باشه. فردا می‌بینمت. شب بخیر!
اورمان نیز شب‌بخیری زمزمه کرد و در را روی تلکا بست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین