جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [ژیوانا] اثر «ساحره کاربر انجمن رمان‌بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط azammahmoud با نام [ژیوانا] اثر «ساحره کاربر انجمن رمان‌بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 396 بازدید, 11 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [ژیوانا] اثر «ساحره کاربر انجمن رمان‌بوک»
نویسنده موضوع azammahmoud
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DELVIN
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

azammahmoud

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Mar
1,206
6,472
مدال‌ها
1
لبخند عمیق و ذوق‌زده‌ی تلکا آرام آرام از روی صورتش محو شد. با حالتی عجیب و عمیق به در چوبی بسته شده زل زد و به آرامی زمزمه کرد:
تلکا: امیدوارم همه‌چی خوب پیش بره.
سپس پشتش را به در اتاق کرد و با قدم‌های آهسته به سمت اتاق خودش رفت.
***
عمارت، در سکوتی عمیق فرو رفته بود. تمام ساکنین عمارت تعادل، با خیالی راحت در خوابی عمیق فرو رفته بودند. فرد شنل پوش، با قدم‌های بی‌صدا، به سمت دروازه‌ی اصلی رفت. به آرامی دستش را روی در گذاشت و چشمان سفید رنگش، کل حیاط عمارت را از نظر گذراند. در را به آرامی باز کرد و هم‌زمان با قدمی که بیرون گذاشت، با احساس فرو رفتن پایش در چیزی به سرعت نگاهش را به پایش دوخت. چاله‌ی آب جلوی در تا مچ پایش را خیس کرده بود. لعنتی‌ای زیر لب گفت و از روی چاله رد شد. با سرعت شروع به دویدن کرد. صدای آرام جیرجیرک‌ها، هوهو‌ی باد و نفس‌ نفس‌های فرد شنل پوش، سکوت عمیق شب را می‌شکست. با رسیدن به محل قرار، به آرامی کلاه را از روی سرش برداشت. نگاه سرد و سفیدش را به مرد روبه‌رویش دوخت. مرد نیز کلاه شنل را از سر برداشت. نور کم سوی ماه، روی صورت مرد نشست در میان سایه‌ی درختان، رد بخیه‌ی بزرگی که روی صورتش بود پدیدار شد. مرد نیشخند مرموزی زد و چند لحظه بعد در میان صدای رود‌خانه‌ی نزدیکشان، صدای بم و سوالی مرد به گوش رسید.
مرد: قبول کرد، مگه نه تاران؟
***
اورمان با نفس عمیقی دستانش را پشت سرش گره زد. روما، آدریان و وایو نیز با صورت‌هایی جدی به کودکان چهارده ساله‌ی مقابلشان نگاه می‌کردند. لونا، توهان و سیلاو هم چند پله پایین‌تر ایستاده بودند. صدای پچ‌پچ کنجکاوانه‌ی بچه‌ها به گوش می‌رسید. سیلاو، صدایش را صاف کرد و قدمی جلو گذاشت. با حرکت او، نگاه تمامیشان به او دوخته شد.
سیلاو: مطمئنم همه‌تون می‌دونید برای چی این‌جا هستید. در این‌جا، دوره‌هایی برای آموزش‌ شما برگذار میشه، تا به خوبی با توانایی‌ها و جادوهاتون آشنا بشین. استادان شما، مسئول آموزش شما هستن و باید ازشون اطاعات کنید. هرگونه بی‌نظمی و ایجاد مشکل در دوره‌ها، با مجازات و در صورت لزوم، با اخراج مواجه میشه.
سیلاو نگاه آرام و اطمینان‌بخشش را به صورت مبهوت کودکان دوخت و ادامه داد:
 
آخرین ویرایش:

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,759
32,210
مدال‌ها
10
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.

[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین