- May
- 3,450
- 21,568
- مدالها
- 15

انتشارات صدای معاصر منتشر کرد:
شازده مراد برای سرکشی به اموالش از شهر راهی خان والاده است. او که زودتر از خدم و حشمش به تنهایی راه افتاده است در میان راه دختر زیبا و عشوه گری را میبیند به نام رامش نوا و دل به او میبندد. رامش نوا او را به خانه اش دعوت میکند. شازده دختر را در دل کویر در یک قلعه خرابه گم میکند و کلافه به خان والاده می رود تا فردا مردانش را پی رامش نوا بفرستد
وقتی به عمارت اربابی میرسد با اتفاقی عجیب مواجه میشود. متوجه می شود که خدم و حشمش دیروز عصر به خان والاده رسیده اند.
شازده بی آنکه بداند چرا، یک شبانه روزش را گم کرده است
حالا این سوال مثل خوره روحش را میخورد: من یک شبانه روز کجا بوده ام؟