جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [کابوس همیشگی] اثر «محدثه کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط وآنیل با نام [کابوس همیشگی] اثر «محدثه کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,777 بازدید, 22 پاسخ و 17 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [کابوس همیشگی] اثر «محدثه کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع وآنیل
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DELVIN

رمانم چطوره؟

  • عالی

  • خوب

  • متوسط

  • ضعیف


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

وآنیل

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jul
958
3,364
مدال‌ها
2
سایرین با شنیدن این حرف از زبان آن مرد با تعجب یکدیگر را تماشا می‌کردند که ناگهان یکی از این افراد از جایش برخواست و حرف خود را آغاز کرد.
- قربان، ما با این‌که مدارک در دستمون هست اما نباید به این زودی دستگیری رو آغاز کنیم! ما باید چند روزی رو برای پیدا کردن اون‌ها وقتمون رو بگذرونیم این بهتر نیست؟ و در این مدت نقشه‌ای برای دستگیری اون‌ها بکشیم.
آن مرد با شنیدن این حرف سرش را با خوش‌حالی تکان داد و گفت:
- حرفت واقعا خوبه! و بقیه‌ی شما ها موافقین؟
سایرین با تکان دادن سَر خود موافق بودنشان را اعلام کردند و بدین‌گونه جلسه به پایان رسید.

(آدرینا)
زنگ در رو زدم.
- بله؟
- منم سارا جون آدرینا.
- وای تویی؟ در رو زدم بیا.
در رو آروم باز کردم و وارد شدم. نگاهم رو به حیاط‌شون دوختم. واقعا زیبا بود! سمت راست درخت‌های کاج بود و گل‌های لاله، سمت چپ هم مثل سمت راست درخت‌های کاج بود و گل‌های رز، با تمام وجودم می‌گم واقعا زیبا بود! صدای سارا در افکارم خط زد.
سارا: کجایی تو دختر؟ چرا نمی‌یای تو؟
لبخندی زدم.
- داشتم می‌یومدم.
سارا: خب پس حالا باهم می‌ریم.
سریع دستم رو گرفت و باهم تا داخل خونه هم‌قدم شدیم.
همه در پذیرایی نشسته بودیم. اون‌ها مشغول صحبت کردن بودن و من همین‌جوری نشسته بودم و به درو دیوار نگاه می‌کردم. خونه‌شون هم قشنگ بود. وقتی از در وارد می‌شی سمت راستت پله داره که به طبقه‌ی بالا می‌خوره، روبرو هم پذیرایی می‌شه و سمت چپ هم آشپز خونه، آشپزخونه‌شون خیلی قشنگ بود! مخصوصا کابینت‌هاش، خیلی خوب طراحی شده بود.
با صدای زنگ خونه همه از جامون پاشدیم. نگاهم رو کنجکاوانه به سارا دوختم که اومد کنارم و با صدایی آروم کنار گوشم گفت:
- خالم هست مثل این‌که واسه‌ی شام اومدن.
آروم آهانی گفتم و مثل سارا نگاه منتظرم رو به در دوختم. خاله‌ی سارا که فکر کنم همون مامان آدرین می‌شه با همسرش و دخترهاش اومدن، ولی؛ چیزی که من رو واقعا متعجب می‌کرد شباهت من به خاله‌ی سارا بود. خاله‌ی سارا با همه احوال پرسی کرد ولی وقتی به من رسید با تعجب نگاهم کرد و آروم زمزمه کرد:
- آدرینا
بعد از این حرفش بی‌حال روی زمین افتاد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

وآنیل

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jul
958
3,364
مدال‌ها
2
- خدایا! محیا!
با صدای مامان سارا همه به خودمون اومدیم. دخترش سریع به سمتش خاله‌ی سارا که گویا اسمش محیا بود رفت و داد زد:
- مامان! مامان!
همسر محیا خانم با نگرانی به سمتش رفت و دخترش رو کنار زد، محیا خانم رو با سرعت بغل کرد و داد زد:
- در! درو باز کن.
مامان سارا سریع به سمتشون رفت و گفت:
- نه! نه! همین‌جا باشه. بالا ببرش.
همسر محیا خانم با کلافگی مامان سارا رو نگاه کرد و گفت:
- آخه... .
- آخه نداره. ببرش. الان به دکتر زنگ می‌زنم.
- پوف، باشه.
این حرف رو زد و با سرعت به طبقه‌ی بالا رفت. من نمی‌دونم با این همه سروصدا، آدرین و بابای سارا چیزی نفهمیدن؟! به دختر محیا خانم و مامان سارا نگاه کردم و گفتم:
- ببخشید. تقصیر من بود.
دخترش که انگار از من طلبکار بود داد زد:
- ببخشید؟ تو می‌گی ببخشید؟ هان؟ مامانم حالش خوب نیست، بعد تو می‌گی ببخشید؟
با بغض و خجالت سرم رو پایین انداختم و چیزی نگفتم. مامان سارا اروم دستم رو گرفت و رو به دختر محیا خانم کرد و گفت:
- حنانه آروم باش. مامانت حالش خوبه.
حنانه عصبی نگاهم کرد و با سرعت به سمت اتاقی که محیا خانم رو توش بردن رفت. مامان سارا با کمی شرم گفت:
- ببخشید آدرینا جون. حنانه یکمی عصبی هست.
آروم گفتم:
- اشکالی نداره. درک می‌کنم.
 
آخرین ویرایش:

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,759
32,210
مدال‌ها
10
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین