فایل شده [کابوک] اثر «baran.kh کاربر انجمن رمان بوک»

[BARAN_KH_Z]

- می‌دونی معنی عشق یعنی چی؟
+ یه چیز لوس و بچه بازی!
- اشتباه می‌کنی.
نیشخندی زد و گفت:
+ پس چی خانم روان‌شناس.
- یعنی وقتی که از همه زده شدی،
یکی هست که کنارت باشه.​

 

[BARAN_KH_Z]

- یعنی کسی که توی تنهایی‌هات،
توی شادی‌هات کنارت باشه.
کسی که از ته وجود دوست داشته باشه،
اون هم بدون قید و شرط؛
وقتی که حالت بده اون هم حالش بده
و می‌خواد بهت کمک کنه،
می‌دونی به این عشق میگن:
عشق در ازای عشق​

 

[BARAN_KH_Z]

عشق می‌تونه عشق به خدا باشه،
عشق به مادر،
عشق به دوست و... .
ناگهان وسط حرفم پرید و گفت:
+ چطوری به این راحتی حرف می‌زنی؟
- چرا؟
+ من هرکاری می‌کنم ولی نمی‌تونم چیزی رو که می‌خوام به زبون بیارم.
- نیازی نیست به زبون بیاری، فقط شروع کن به حرف زدن!
​

 

[BARAN_KH_Z]

- می‌دونی من به این میگم رقص کلمات.
+ خوبه!
- خب کجا بودیم؟
+ داشتی درباره عشق و عاشقی و این‌جور لوس بازی‌ها حرف می‌زدی.
- آها.​

 

[BARAN_KH_Z]

- می‌دونی رایان!
فکر می‌کنی تنهایی اما نیستی،
توی دنیا
یک گوشه از دنیا،
یکی هست که نگرانته
یکی هست که دلش پیشته.
+ مشاوره خوبی بود حالا برو.
​

 

[BARAN_KH_Z]

بی‌توجه به حرفش ادامه دادم:
- من می‌دونم اون کیه!
+ کیه؟
- اونی که با حرف زدن باهات لذت می‌بره.
+ من زیاد با کسی حرف نمی‌زنم!​

 

[BARAN_KH_Z]

- یعنی اولین شخصی هستم که باهاش زیاد حرف زدی؟
+ آره.
هوم کش‌داری کشیدم و گفتم:
- می‌دونی رایان از حرف زدن باهات لذت بردم،
ولی... .
​

 

[BARAN_KH_Z]

- نمی‌دونی که من عاشق و دلداد‌ه‌ات شده‌ام،
و تو در تنهایی و بی‌خبری به سر می‌بری.

مات و مبهوت بهم نگاه می‌کرد،
برای واکنشش لبخندی زدم و رفتم.


پایان​