جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده [کابوک] اثر «baran.kh کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب توسط BARAN_KH_Z با نام [کابوک] اثر «baran.kh کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 772 بازدید, 17 پاسخ و 13 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب
نام موضوع [کابوک] اثر «baran.kh کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع BARAN_KH_Z
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط BARAN_KH_Z
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
کاربر ممتاز
Jan
6,585
12,698
مدال‌ها
5



کابوک: قفس Negar_1717748552046.png

عنوان: کابوک
کپیست: @~Fateme.h~
نویسنده: باران خبیری‌زاده

ژانر: تراژدی

ویراستار: @سپید

مقدمه:

فکر می‌کردم انسانی همانندِ سنگی،

اما با حرف‌هایت فهمیدم بی‌احساس‌ترین

انسان هم دلش مانند گنجشکی در قفس است.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
کاربر ممتاز
Jan
6,585
12,698
مدال‌ها
5
ماننده جنازه‌ای بر روی صندلی نشسته بود،
کمی به او نزدیک شدم و گفتم:
- اسمت چیه؟
+ رایان.
- چه اسم قشنگی، معنیش چیه؟
+ شاه.
- چرا انقدر کم حرفی؟
+ چون از حرف زدن خوشم نمیاد.
- چرا؟
+ می‌دونستی خیلی پر حرفی؟
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
کاربر ممتاز
Jan
6,585
12,698
مدال‌ها
5
- می‌خوام بهت کمک کنم.
+ ولی من نیازی به کمک هیچ‌کَس ندارم.
- می‌دونم داری، می‌تونی بهم اعتماد کنی.
+ یه چیزی رو از من بِشنو کوچولو، به هرکَسی اعتماد نکن.
- چرا؟
+ اعتماد مثل زهرِ مار هست، زهر کم‌کم درون بدنت پخش میشه و اون موقع هست که کار از کار گذشته هست.

 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
کاربر ممتاز
Jan
6,585
12,698
مدال‌ها
5
- اشتباه می‌کنی هنوز میشه به بعضی‌ها اعتماد کرد.
پوزخند تمسخرآمیزی زد و ادامه داد:
+ هنوز بچه‌ای می‌دونستی؟
- متأسفم برای طرز فکرت خواستم کمکت کنم.
+ برای بار دوم میگم، نیازی به کمک ندارم!
- تو هم مثل بقیه انسان‌ها حالت خوب نیست ولی این رو بدون توی جهان حداقل یکی هست بهت کمک کنه. از حرف زدن نترس.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
کاربر ممتاز
Jan
6,585
12,698
مدال‌ها
5
+ می‌دونی تنهایی یعنی چی؟
- آره درکت می‌کنم.
+ ولی درک نمی‌کنی، چون دردش رو تا حالا نکشیدی، می‌دونی چقدر درد داره ببینی عزیزترین کَست رو‌به‌روت در‌حال جون دادن روی تخت بیمارستان باشه؟
- نمی‌فهمم چی میگی!
+ نیازی نیست بفهمی. چون تا الان هم زیادی حرف زدم.​
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
کاربر ممتاز
Jan
6,585
12,698
مدال‌ها
5
- تا حالا به مردن فکر کردی؟
+ مردن؟ من خیلی‌وقته که مُردم.
- می‌دونی فکر می‌کردم آدم سنگدلی هستی، اما فهمیدم دلِ پاکی داری.
+ برعکس فکر کردی.
- نه به حرفی که گفتم کاملاً مطمئنم.
هوم کش‌داری کشید و چشم‌هاش رو بست.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
کاربر ممتاز
Jan
6,585
12,698
مدال‌ها
5
+ نمی‌دونم چند سالم بود چون بعدش برام زمان متوقف شد. بعد مردن پدرم، مادرم که مقدس‌ترین فرد زندگیم بود به سختی من رو بزرگ کرد؛
در یکی از روز‌های قبل از عید، با شوق و ذوق تموم با مامانم به خرید رفتم.
وقتی به اینجا رسید قطره اشکی از چشم‌های بسته‌اش چکید.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
کاربر ممتاز
Jan
6,585
12,698
مدال‌ها
5
+ مامانم بخاطر سرطان ناگهان وسط خیابون سرش گیج رفت و ایستاد! همون لحظه ماشینی با سرعت تموم بهش برخورد کرد، من مثل جسدی فقط تماشاگر بودم.
لبخند تلخی زدم و خاطرات مرگ پدرم و سوختنش توی آتیش رو‌به‌روی چشم‌هام نقش بست.
- پدرت مرده؟
+ نه.
- ولی خودت گفتی که مرده.
+ برای من آره مرده!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
کاربر ممتاز
Jan
6,585
12,698
مدال‌ها
5
- چجوری تا الان با این همه درد زنده‌ای؟
+ همین‌جوری که می‌بینی.
- میشه جواب درست بدی؟
+ نه.
- می‌خوام کمکت کنم.
+ سرت به جایی خورده؟
- نه، چرا؟​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
کاربر ممتاز
Jan
6,585
12,698
مدال‌ها
5
+ چون برای بار هزارم میگم نمی‌خوام با کسی حرف بزنم.
- باشه حرف نزن ولی درکت می‌کنم،
می‌دونم درد بدون مادر یعنی چی،
می‌دونم تنها زندگی کردن یعنی چی!
اما تا حالا از زاویه دیگه‌ای به زندگیت نگاه کردی؟
+ نه، منظورت؟
- منظورم اینه‌که زندگیت رو تغییر بده!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین